خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: آیناز

  1. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۷۰ #آیناز این روزها تموم ناممکن‌ها برام ممکن شده بودن. عشق، واژه‌ی غریبی بود. حداقل برای من! برای منی که کل عمرم رو تا به این لحظه درگیر درس و کار و سرکله زدن با اطرافم بودم. حالا این حس عجیبی که برای درک کردنش واژه‌ها قاصر بودن؛ درست تو متلاطم‌‌ترین روزهای زندگی‌م پیدا شده بود. شاید یه...
  2. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۷ #آیناز خانم امیریان که تقریبا یک خانم میانسال محجبه بود، از روی صندلی‌ش برخاست و دعوت به نشستن‌مون کرد. بعد از اینکه تنها شدیم؛ فلش رو از شادمهر گرفتم و گفتم: - راستش ما از خیریه نیومدیم ولی اگه شما امکان دیدن این فلش رو داشته باشین یه چیزایی تغییر می‌کنه. فلش رو از دستم گرفت و به...
  3. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۶ #آیناز بالاخره مهمونی تموم شد و همگی عزم رفتن کردیم. موقع خروج از در رو به بردیا و پاشا گفتم: - از کار چخبر؟ هر دو از من کوچیکتر بودن و یکی درگیر آزمون وکالت و اون یکی دنبال پروانه کسب و باز کردن دفتر. - دهنم سرویس شد رسما باور کن سه ماه دنبال پروانه‌م مگه راضی می‌شن؟! از گوشه‌ی چشم...
  4. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۳ #آیناز اسپری حالت دهنده رو به موهام اسپری کردم و دستی به پیراهن کوتاه لاجوردی رنگم کشیدم. رژ لـ*ـب گل‌بهی ‌و برق لـ*ـب رو به لـ*ـب‌هام آغشته کردم و آرایش چشم غلیظم با ترکیب لباسم چشمگیر بنظر می‌اومد. این اولین بار بود که مامان بعد از سال‌ها حاضر شده بود هنر قدیمی‌ش رو به انجام بده و برای این...
  5. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۲ #آیناز مطمئن بودم اگه فقط چند دقیقه دیگه اونجا بمونم، هیچ تضمینی برای رفتارم وجود نخواهد داشت. انگار که چیزی یادم اومده باشه برگشتم و گفتم: - راستی اگه از تصمیمت مطمئنی می‌تونم یکاری کنم حتی قبل از تشکیل جلسه حکم ابطال صادر بشه. مشتاقانه پرسید: - چی؟ باید هرچه سریعتر حرفم رو می‌زدم و...
  6. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۹ #آیناز - بریم محل کارم. برای جواب به تکون دادن سرم اکتفا کردم. سکوت رو برای مرتب کردن افکارم برگزیدم. باید حرکت بعدی پونه و وکیلش رو می‌فهمیدم تا خودم رو نجات می‌دادم. همه چیز این نبود؛ حرف پونه فقط یه تهمت نبود. درحال حاضر شادمهر متاهل بود و این ارتباط یک قدم، شاید هم به اندازه چند...
  7. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۸ #آیناز نفسم رو تو سـ*ـینه حبس کردم تا مبادا نکنم بر علیه‌م بشه. تمرکزم رو داشتم از دست می‌دادم، نباید اینجوری می‌شد، نباید میدون‌و خالی می‌کردم و ضعف نشون می‌دادم حتی اگه داشتم بازی رو می‌باختم. جملات آخر پونه تیر نهایی بود بر این شرایطی که آروم آروم داشت از دستم در می‌رفت. - آقای قاضی...
  8. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    پارت_۵۵ #آیناز انگار که چیزی یادم اومده باشه ابرویی بالا انداختم و لـ*ـب زدم: - آره دقیقا، چرا باید نخندم وقتی وحید داره آب خنک می‌خوره؟ چرا حالم خوب نباشه وقتی داره تقاص غلطی که کرده رو پس می‌ده؟ تازه می‌خوام یه مهمونی بزرگم برگزار کنم. انگشت اشاره‌ش رو تو هوا چند بار تکون داد و گفت: - خفه شو...
  9. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۴ #آیناز لبخند روی لـ*ـب‌هام عمق گرفت و بزرگ شد تا جایی که شاید به قلبم هم نفوذ کرد؟! انگشت‌هام روی صفحه لغزیدن: - زیباست... چند ثانیه بعد پیام دیگه‌ای اومد: - فقط ماه؟ با لبخندی که هنوز روی لـ*ـبم جون داشت گوشه‌ی لـ*ـبم رو به دندان کشیدم و نوشتم: - هردو به وسعت همین ماه زیباست... گوشی توی دستم...
  10. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۱ #آیناز صدای زنگ گوشیم بلند شد و میون آهنگ گم شد. اسم شادمهر مشفق روی صفحه گوشی خودنمایی می‌کرد. - کمش کن. صدای آهنگ تقریبا به صفر رسید و با مکث آیکون سبز رنگ رو فشردم. - بفرمایید؟ صداش مثل همیشه آرامش قبل رو نداشت، شاید طوفانی بود ولی باز لحنش از حد معمول بالا نمی‌رفت. - خانم این...
  11. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۰ #آیناز ساعت از نیمه‌ی شب گذشته بود. بالاخره دست از کار کشیدم و سرم رو روی میز گذاشتم. به معنای واقعی کلمه در راه کارم داشتم از خودم می‌گذشتم‌. موبایلم رو برداشتم تا پیام‌هام رو چک کنم. از صبح نگاهش نکرده بودم. میون این همه شلوغی مراسم نامزدی سپیده هم نزدیک بود و حسابی قوز بالا قوز...
  12. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۴۷ #آیناز دو دستم رو به معنای تسلیم بالا بردم و گفتم: - بله، درسته. خارج از گود نگاه کردن فقط قضاوتِ. چند بار سرش رو به عنوان تایید تکون داد. کمی به در تکیه دادم و لـ*ـبم رو تر کردم. - خب، خب الان من‌و دوباره می‌بری اونجا؟ دوست دارم بیشتر راجبش بدونم. نگاهی به ساعت دیجیتالی ماشین انداخت و...
  13. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۳۷ #آیناز امروز باید با مامان یک نتیجه‌ی نهایی برای این شرایط پیدا می‌کردیم. باید باهم صحبت می‌کردیم نه از روی لج و لجبازی و عصبانیت، عاقلانه و منطقی! اما این صحبت‌ها کافی نیست فردا صبح اول وقت از سارا می‌خوام یک قرار ملاقات بین من و وکیل وحید و وحید آماده کنه تا شاید از این جنگ اعصاب...
  14. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۳۱ #آیناز برای رفتن کمی مستأصل بودم. کاش قبول نمی‌کردم! اگه می‌گفتم اندکی دلشوره هم داشتم، بی‌جا نبود. پوفی کردم و استیصال رو کنار گذاشتم. مگه قرار چه اتفاقی بیوفته؟ از روی آدرسی که فرستاده بود حرکت کردم که پیام جدیدی ازطرفش رسید. ″لطفا از در پشتی بیاین، اگه پیدا نکردین زنگ بزنین.″ چند...
  15. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲۹ #آیناز زیر سایه‌ی درخت پارک کردم و کج رو به مامان نشستم و به در تکیه دادم. - می‌شنوم... موهای پرپشت شرابی‌ش رو با عینک‌ش بالا داد و گفت: - بیا رضایت بده وحید بیاد بیرون. چند ثانیه با تعجب نگاه کردم و سپس با صدای بلندی شروع به خنده کردم طوری که چشم‌هام تر شد. انگشت اشاره‌م رو زیر پلکم...
  16. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲۷ #آیناز - می‌تونم فیلم اون روز رو گیر بیارم. چندبار ابرویی بالا انداختم و گفتم: - مدرک خوبیه ولی باید حکم قضایی داشته باشین تا بدن. اگه عاقد راضی به شهادت نشه حکم رو می‌گیرم. - مهریه... کم کم لوازمم رو جمع کردم و گفتم: - عقد باطله اما مهریه‌ای که زمان عقد موقت مشخص شده تعلق می‌گیره...
  17. M O B I N A

    نقد و بررسی نقد و بررسی رمان رگ بی رگ | مبینا و آیناز کاربران انجمن۹۸

    به نام عالم جهانیان! نام اثر: رگ بی رگ نویسندگان: ~MoBiNa~ ✧آیناز عقیلی✧ ناظر: Narín✿ ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی طراح: Mohadeseh.f گرافیست: NAZI_KH منتقد: goli.e خلاصه: سال‌ها، ماها در کنج دیوار غریبانه نشستیم! منتظر صدور حکم مرگ بودیم؛ روانی که آغشته به جنون بودو هرلحظه ناقوس نابودی...
  18. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۲۵ #آیناز با خوردن جرعه‌ای از قهوه‌ی تلخ حالات صورتم در هم رفت، هیچ وقت قهوه‌ی تلخ نمی‌خوردم. فنجون رو داخل نعلبکی ساده‌ی چینی گذاشتم و همون‌طور که روی صندلی هرچند سفت و چوبی معمولی جابه‌جا می‌شدم با حرکت دستم گفتم: - خب گوش می‌دم. تا ته قهوه رو سر کشید و گفت: - آرزو ایران نبود، یعنی آرزو...
  19. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۲۳ #آیناز روزها همون‌طور مثل قبل می‌گذشت. با نفرت مامان، با سوال‌های دانیال و التماس‌های الکی وحید. از موفقیت توی آخرین پرونده‌م راضی و خشنود بودم! تونستم حضانت بچه رو برای مادرش بگیرم، با تموم حق و حقوقش. تقریبا پرونده‌ای جز پرونده مشرف نمونده بود. از آخرین باری که یک هفته پیش باشه...
  20. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۲۱ #آیناز حس آدم‌های ظالم رو داشتم. اما برای داشتن این حس، کاملا مستحق بودم. نمی‌دونم چیشد که به اینجا رسیدیم... مامان چهره‌ی خوبی داشت و همیشه خودش و برنامه‌هاش در الویت بود بعدا اگر وقتی می‌موند به ما هم نگاهی می‌کرد. مدام دنبال خوش گذرونی و فعالیت‌های خودش بود برای همینم هست که از...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا