خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مهرا جان، مهرای عزیزم...
چطور می‌تونست هنوز من رو جان و عزیز خطاب کنه؟ چطور هنوز انقدر آروم بود؟ به راستی که صبر کیمیاست! مثل آب روی شعله بودم که درحال جوشیدن بود ولی اون برعکس من، همون آب راکد توی ظرف جلوی آفتاب بود که آروم آروم تبخیر میشد.
- تا وقتی می‌تونیم مشکلاتمون‌و با حرف زدن حل کنیم، چرا دعوا؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: masera، Delvin22، YeGaNeH و 12 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند به‌ لـ*ـب، سری تکون دادم و نگاهم رو به جاده‌ی روبه‌روم دوختم و گفتم:
- ببینیم و تعریف کنیم جناب مشفق!
***
فنجون قهوه رو کف دست‌هام فشردم و گرمای فنجون رو به دست‌هام منتقل کردم. اون سوز گرما و بوی تلخ قهوه عجیب سرخوشم می‌کرد! یاد شب‌های قبل‌ترم می‌افتم که توی سکوت و خیره به ماه، توی خلق و خوی افکارم غرق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: masera، Delvin22، YeGaNeH و 7 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
بغض توی صدام پدیدار شد؛ اما هرگز نذاشتم‌ اشک‌هام مبنی بر ضعفم حاصل بشه.
- گذشت و من شدم یه دختر قوی و روی پای خودم ایستادم. دختری که هیچ احدی جرئت نمی‌کرد به‌طرفش بیاد و بیشتر از کوپنش حرف بزنه! دختری که طعم تلخ روزگار رو شنیده بود و به تنهاییش تکیه‌ کرده‌بود.
سرم رو بالا گرفتم و به چشم‌های متاثرش نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، Delvin22، -FãTéMęH- و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا