✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

✧آیناز عقیلی✧ · 21/4/22

#آیناز
#پارت_۳۹

دیگه دوست نداشتم ادامه بدم. دو دستم رو بالا بردم و با نفس عمیقی بلند شدم.
- باشه پس تا بعد.
این‌و گفتم و آروم به خونه و اتاقم برگشتم.
زندگی‌مون شده میدون بازی به جایی رسیدیم که تصمیمات‌مون رو از سر لج و لجبازی و اینکه طرف کی باشیم می‌گیریم. یه بازی دو سر باخت! یه هر...

M O B I N A · 22/4/22

#مبینا
#پارت_۴۰
درست عقربه‌های ساعت 20:20 دقیقه رو نشون می‌داد، محو لبخند زدم و از روی صندلی برخاستم.
شدیداً به خوابی عمیق و البته آروم نیاز داشتم؛ بنابراین راه‌روی پله‌ها رو پیش گرفتم و به طرف اتاقم حرکت کردم که شاید، شاید بتونم آرامش رو تو خواب لمس کنم!
***
طبق معمول، پیشنهاد...

✧آیناز عقیلی✧ · 17/5/22

#آیناز
#پارت_۴۱

دوست داشتم دست پر برم ولی فرصتی برای فکر کردن و وقت تلف کردن نداشتم. برای همین سریع از میون انبوه لباس‌های بهم ریخته‌ی کمد، سریع یک مانتو و شلوار بیرون کشیدم و پوشیدم. اصلا نمی‌خواستم زمان رو از دست بدم برای همین چند قلم لوازم آرایشی‌م رو داخل کیفم انداختم تا توی راه...

M O B I N A · 17/5/22

#مبینا
#پارت_۴۲
از فرط جسارت فرد رو به روم، ابروهام از حس تعجب به بالا پرید. نمی‌فهمیدم منظورش رو! نمی‌دونم... شاید هم خودم رو به نفهمی می‌زدم! در هر قالب از حقیقت، لبخندی نه چندان واقعی روی لـ*ـب‌هام نشوندم و به چشم‌های زمردی شادمهر خیره شدم و چندی بعد، نگاهی به دسته گل‌های، گل "رز" نگاهی...

✧آیناز عقیلی✧ · 25/5/22

#آیناز
#پارت_۴۳

با گیجی حاصل از علامت سوال‌های پررنگ در ذهنم میون بقیه‌ی بیمارها رفتم.
قلبم از حزنی که بین پستوهای قلب تک تکشون نهفته بود به درد می‌اومد. این غم رو از داخل چشم‌های یک یک‌شون می‌شد خوند. معصومیتی که بین زنجیر اشتباه دیگران مبحوس شده بود!
حالم گرفته شده بود. بقیه‌ی گل‌ها...

M O B I N A · 26/5/22

#مبینا
#۴۴
آره باید بهش برسم؛ اما الان اولویت جریان حال وحید بود، نمی‌دونم... نمی‌دونم چرا بهش شک دارم! یه جورایی قضیه برام بو دار بود اما فعلاً تو این شرایط فکر کردن به این چیزها جایز نبود، کیف چرمم رو از روی میز...

✧آیناز عقیلی✧ · 15/6/22

#آیناز
#پارت_۴۵

بالاخره بعد از کلی اکراه تونستم داخل برم. جلوی در ایستادم و چون توی دید نبود، دستمالی از کیفم برداشتم و جلوی بینی‌م گرفتم. چند قدم جلوتر رفتم و با تموم ناراحتی که می‌تونستم از خودم نشون بدم دستمال رو زیر چشمم کشیدم.
- خوبی بابا جون؟
هنوز جمله‌م تموم نشده بود که به سرفه...

M O B I N A · 15/6/22

#مبینا
#پارت_۴۶
فقط می‌تونم بگم لعنت بهت وحید! لعنت بهت که تنها جز اعصاب خوردی برای من و خانواده‌م چیز غیره‌ای نداری. من نمی‌دونم مادر ساده‌ی من چطوری به این موجود دل‌بسته! به سرعت از محوطه‌ی بسته‌ی بیمارستان خروج کردم، با دیدن شادمهر که ایستاده چشم‌هاش قفل زمین بود سر جام ایست کردم! مگر...

✧آیناز عقیلی✧ · 24/6/22

#پارت_۴۷
#آیناز

دو دستم رو به معنای تسلیم بالا بردم و گفتم:
- بله، درسته. خارج از گود نگاه کردن فقط قضاوتِ.
چند بار سرش رو به عنوان تایید تکون داد. کمی به در تکیه دادم و لـ*ـبم رو تر کردم.
- خب، خب الان من‌و دوباره می‌بری اونجا؟ دوست دارم بیشتر راجبش بدونم.
نگاهی به ساعت دیجیتالی ماشین...

M O B I N A · 24/6/22

#پارت_۴۸
#مبینا
بیش از این به وهم می‌اومدم که چرا و به چه علت این دختر با یک دیدار برای من مهم شده؟ عجیب بود!
نفسی از اعماق وجودم کشیدم و نگاهم رو از پنجره گرفتم و به شادمهر دوختم‌.‌ لـ*ـب‌های سرخم رو تر کردم و با لحنی محکم و جدی گفتم:
- من می‌خوام به این دختر کمک کنم، خانواده‌ش رو هم پیدا...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین