خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مرسی! چمدونم کوش؟
سردار یواش توی سرش زد و گفت:
- وای، یادم رفت از توی ماشین بیارمش! الان میرم و میارم.
- باشه.
سردار رفت. من هم که جونم بالا اومده بود؛ بلند شدم و یک سرکی توی خونه کشیدم. اول آشپزخونه و بعد هم سالن و بعد هم اون اتاقی که سردار به خودم داد بود و بعد هم اتاقی که کنار اتاق خودم بود و فکر کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 3 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی رسیدیم، بچه‌ها هم رسیدن. آرتا، آرسین، امیر، رادمان و رازان «خواهر رادمان» رو به بچه‌ها معرفی کردم که با هم دوست شدن.
قرار شد با شیش تا ماشین بریم. من و آرتا و رادمان و شیرین با ماشین آرتا. سردار، پویا، مهدی و نواب با ماشین سردار و آرسین، نیکا، میعاد و نوا با ماشین آرسین و امیر، ترمه، مینا و آرمان با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Meysa و 3 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مار...مولک!
تا شنیدم من هم جیغ زدم. پسرها که از ما دورتر بودن؛ با دو خودشون رو بهمون رسوندن‌.
آرتا هراسون به طرفم اومد و بـ*ـغلم کرد و با نگرانی گفت:
- چی‌شده؟ چرا جیغ‌زدی عزیزم؟
با لـ*ـب‌های آویزون و ترسیده گفتم:
- مارمولک.
مهدی گفت:
- چتونه؟ چرا جیغ می‌‌زنید؟
نوا با انگشتش به مارمولک اشاره کرد و گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، M O B I N A و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
باز راه افتادیم و یکی، دو ساعتی رفتیم و دیگه واقعاً جون نداشتیم! زیر انداز رو انداختیم و همون‌جا نشستیم.
یک‌کم که نشستیم و جون‌دار شدیم؛ نیکا گفت:
- بازی کنیم؟
آرش بطری آب رو از لـ*ـبش فاصله داد و گفت:
- چه بازی؟
ترمه پاهاش رو جمع و جور کرد و گفت:
- اسم و فامیل.
خمیازه‌ای کشیدم و گفتم:
- برگه و خودکار از کجا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
زبونم رو براشون در آوردم و گفتم:
- عناب. بیست میدم.
نیکا گفت:
- کشور، «عراق».
ترمه نگاهی به برگه‌اش کرد و گفت:
- عربستان.
- عمان.
ترمه با حالت زاری گفت:
- شهر رو ننوشتیم.
نیکا هم با لـ*ـب‌ کج گفت:
- ما هم.
اینا انگار که چیزی ننوشته بودن؛ ولی گفتم:
- عنبر آباد.
نیکا گفت:
- عقاب.
ترمه گفت:
- عقاب
من هم با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک فیلم جنگی درحال پخش بود و مشغول دیدن شدم. بعد از ربع‌ساعت از دیدنش خسته‌شدم و تی‌وی رو خاموش کردم.
از روی مبل بلند شدم و توی بالکن رفتم. سوز سردی می‌اومد؛ اما بهم حس خوبی می‌داد!
توی فکر بودم که با صدای آهو که اسمم رو صدا می‌‌کرد؛ به خودم اومدم و گفتم:
- بله؟
آهو طلبکارانه گفت:
- کجایی؟ سه‌ ساعته دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
توی آشپزخونه رفتم و دیدم که یک میز رنگی و خوشگل چیده که با آدم حرف می‌رنه! ماهی‌ها هم که بدجور توی چشم بودن؛ اما همه‌اش یک‌ بشقاب روی میز بود. یعنی می‌خواد بهم نده؟ نه‌بابا! غلط می‌کنه نده!
آهو پارچ نوشابه رو روی میز گذاشت و خودش هم روی صندلی نشست و شروع‌ به خوردن کرد.
با لـ*ـب و لوچه‌ی آویزون گفتم:
- پس من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی خوابم گرفته بود.گفتم:
- من برم بخوابم.
سردار سری تکون داد و گفت:
- باشه؛ برو.
از روی مبل بلند شدم و گفتم:
- شب‌خوش!
سردار همون‌جور که کانال‌های تلویزیون رو عوض می‌کرد؛ گفت:
- شب‌بخیر!
داخل اتاقم رفتم و روی تـ*ـخت دراز کشیدم و با فکر به کارهای امروزم به خواب رفتم. توی خواب ناز بودم که با دل‌درد شدیدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آهو؟ آهو خوبی؟
با تمام بی‌جونیم جواب دادم:
- آره. خوبم!
باز صدای سردار اومد:
- می‌خوای بریم دکتر؟
وای نه! اگه بریم دکتر می‌فهمه و آبروم جلوی سردار میره.
برای همین گفتم:
- نه، نه. لازم نیست.
صورتم رو شستم و بیرون اومدم.
نگاهم به صورت نگران سردار خورد که گفت:
- تو واقعاً حالت‌خوبه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
من هم مثل خودش و با تُن صدای بالا گفتم:
- منم غذا درست کردم.
سردار که انگار کوتاه اومده بود؛ گفت:
- باشه بابا، من می‌شورم.
«آفرینی» زمزمه کردم.
بلند شدم و به اتاقم رفتم و روی تـ*ـخت دراز کشیدم. دلم باز درد گرفته بود. بلند شدم و یک قرص دیگه خوردم و باز توی اتاقم برگشتم و خوابیدم.
با تکون‌های یکی بیدار شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Meysa، SelmA و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا