خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکم پنکک روش زدم تا جای دندون‌هاش روی صورتم نباشه!
بعد هم از اتاق بیرون زدم و روی مبل نشستم. سردار هم با یه کاسه تخمه اومد و روی فوتبال زد.
حال و حوصله‌ی فوتبال‌ رو نداشتم؛ برای همین بلند شدم و به اتاقم رفتم تا کتابم رو بردارم و برم توی بالکن که یکم درس بخونم.
فارغ از دور و برم مشغول کتاب بودم که با صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به هر بدبختی که بود این هفده طبقه رو پایین اومدم و راهی پارک شدم. توی راه به آرتا فکر کردم؛ آخر این رابـ*ـطه چی میشه؟ بهم می‌رسیم یا نه؟
معلومه که بهم می‌رسیم؛ من بدون آرتا طاقت نمیارم! چشمم جز اون کس دیگه‌ای رو نمی‌بینه!
وقتی رسیدم چشم چرخوندم تا پیداش کنم که نکردم. گوشیم رو دست گرفتم و شماره‌اش رو گرفتم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اگه غر‌غرات، فحش دادنات و نفرین کردنات تموم شد باید بگم ساعت هفت و نیمه؛ نه هفت! و ساعت هشت با من کلاش داری؛ اگه بعد از من بخوای بیای توی کلاس راهت نمیدم!
بعد هم برگشت و رفت بیرون. محکم با دست توی سرم زدم. خاک برسرم من! باز بلند بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
گوشیم زنگ خورد؛ از کیفم گوشی رو بیرون کشیدم. آرتا بود. تماس رو وصل کردم که صدای آرتا توی گوشم پیچید:
- الو آهو، کجایین شما؟
صاف نشستم و گفتم:
- آرتا ما تو ماشین من هستیم، شما کجایید؟ آرسین چی شد؟
- آرسین کنار ماست؛ همونجا باشید الان میاییم اونجا.
- باش.
گوشی رو قطع کردم که نیکا با اون صدای تو دماغیش نگران...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
پشت در کلاس رسیدیم که امیر با مظلومیت گفت:
- آهو تو از همه پرروتری، اول تو در بزن.
ای باشه.
در زدم و در رو باز کردم که استاد شامی نگاهمون کرد. بهش زل زدم و اشاره‌ایی به داخل کلاس کردم گفتم:
- استاد اجازه هست؟
استاد با پوزخند و تمسخر گفت:
- اجازه‌ی منم دست شماست؛ می‌ذاشتین یه ربع دیگه تشریف میاوردین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
سردار با لحن شیطونی گفت:
- نه.
باز هم ادامه داد که به نفس‌نفس زدن افتادم؛ ایستادم و شروع به سرفه کردن کردم.
داشتم خفه میشدم که سردار سریع یه لیوان آب آورد و به لـ*ـبم تا چسبوند تا بخورم.
یه قلپ که خوردم نفسم بالا اومد
سردار توی صورتم نگاه کرد و گفت:
- خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- آره، داشتم خفه می‌شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
متوجه‌ی گذر زمان نبودم؛ ولی با دردی که توی سرم می‌پیچید دست از خوندن کشیدم.
هوا تاریک شده بود. صفحه‌ی گوشیم رو روشن کردم. ساعت نُه شب رو نشون می‌داد.
سوز خیلی سردی میومد. توی خونه رفتم؛ سردار نبود. سردرد طاقتم رو بریده بود. ازش مسکن می‌خواستم. حدس زدم که توی اتاقش باشه.
بدون در زدن داخل رفتم؛ مشغول کشیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خیابون«...» مجتمع«...» طبقه هفده واحد«...»
- نگران نباش؛ الان راه می‌افتم.
با قدردانی گفتم:
- ممنون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اَه چقدر غر غر می‌کنی دختره‌ی لوس بدعُنُق نق‌نقو!
تا اومد دهن به اعتراض باز کنه از بین لـ*ـباش صدای آخ بلند بیرون اومد. به چشم‌هاش که اشک توشون بود نگاه کردم. تند تند پلک می‌زد تا مانع ریختنشون بشه.
چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA و MaRjAn

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستمالی از روی میز برداشتم و گفتم:
- آرتا سرما خوردم؛ نتونستم بیام عزیزم.
- چرا؟ الان کجایی بیام پیشت؟
لبخندی زدم و بی‌جون گفتم:
- نمی‌خواد عزیزم خونه‌ی سردارم خودم شب یکم حالم بهتر شد میام پیشت.
- مطمئنی الان نیام پیشت؟
برای اطمینان دادنش گفتم:
- آره عزیزم مطمئنم.
- باشه عشقم مواظب خودت باش!
- باشه بای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا