خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نکنه از صبح چیزی نخوردی که فشارت افتاده و این‌قدر یخی!
چیزی نگفتم که دستم رو با ضرب به دنبال خودش کشید و به طرف آسانسور رفت. دکمه رو زد و در باز شد. دستم رو توی آسانسور کشید؛ همین که در بسته شد تازه یادم افتاد که فوبیا دارم.
نفسم گرفته بود و بالا نميومد؛ سردار متوجه‌ی حال خرابم شد و سریع در برم گرفت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 3 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای زنگ خوردن موبایلم از خواب بیدار شدم. گوشی رو برداشتم و وصل کردم؛ سردار بود.
- الو آهو، پاشو آماده‌شو. نیم ساعت دیگه بیا پایین.
و گوشی رو قطع کرد؛ پسره‌ی بیشعور نمی‌خواد آدم بشه.
بلند شدم و دست‌شویی رفتم و دست و صورتم رو شستم و بیرون اومدم. سراغ چمدونم رفتم؛ وقت نکردم لباسام رو بچینم.
از داخل چمدون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 3 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمو رفت و من کنار مریم‌ جون ایستادم و دستش رو گرفتم.
بالاخره مراسم ساعت دو تمام شد. قرار بود داخل یه سالن ناهار بدن که رفتیم اون‌جا.
خاله رفت کنار بزرگترها و منم رفتم و پیش بچه‌ها نشستم. شیرین رو بهم گفت:
- چه‌خبر از نیکا و آرسین؟
ای وای، یه زنگ به این دوتا نزدم ببینم زنده‌ان یا نه.
زبونم رو روی لـ*ـب‌هام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سردار»
آهو که رفت رو به مارال گفتم:
- تا کِی می خواهی به این اخلاق سبک‌سرانه‌ت ادامه بدی؟ خجالت نمی‌کشی؟ آهو هر چی هست تو نباید این‌ کارو می‌کردی! اون هم وسط مراسم عموت!
مارال با گریه گفت:
- بازم داری طرف اون دختره رو می‌گیری!
با اعصاب خورد گفتم:
- مارال حرف دهنت رو بفهم؛ اون‌قدر من به پاکی آهو مطمئنم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
از درد به خودم می‌پیچیدم. کسی تا حالا دست روم بلند نکرده بود؛ حالا این آشغال منو می‌زنه!
به اشک‌هام اجازه‌ی باریدن دادم.
یک ساعت تمام گریه کردم و بعد هم به زحمت بلند شدم و لباس‌هام رو جلوی آینه از تنم درآوردم. شکمم رو کبود کرده بود و گوشه‌ی لبمم زخم بود. یه لباس گشاد پوشیدم و توی دست‌شویی رفتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند ناراحتی زد و گفت:
- باشه دخترم، برو مواظب خودت باش.
بـ*ـغلش کردم و لپش رو بـ*ـو*سیدم و گفتم:
- ببخشید دیگه نتونستم بمونم؛ از طرف من از همه خداحافظی کنید.
- باشه دخترم.
از هم جدا شدیم.
- خداحافظ.
- خداحافظ، آهو رسیدی بهم خبر بده.
- چشم.
تا جلو در همراهم اومد؛ براش دستی تکون دادم و سوار تاکسی شدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا من رو رسوند و خودش رفت و گفت که کار داره.
توی اتاق خودم رفتم و لباسم رو با لباس عروسکی صورتیم عوض کردم؛ گوشیم رو برداشتم و به ترمه زنگ زدم که با بوق دوم جواب داد:
- هان؟
- هان و زهرمار! کجایی؟
- دارم راه میوفتم که بیام.
نگاهی از آینه به خودم انداختم و گفتم:
- داری میایی وسیله‌ی غذایی هم بخر و بیار،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بیایید بیرون.
با مامان توی حیاط پشتی رفتیم و روی صندلی‌های سفیدی که اون‌جا بود نشستیم که مامان گفت:
- بگو حالا!
نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
- دیروز که توی سالن ناهار بودیم، مارال یه مشت چرت و پرت به آهو گفت و آهو هم ناراحت شد؛ ناهار نخورده رفت و منم رفتم دنبالش؛ ولی نبود! گفتم حتما رفته هتل؛ چون این‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با هم رفتیم پایین، نیم ساعت بعد امیر به ترمه زنگ زد و گفت که اومده.
بلند شدیم و به طرف در سالن رفتیم و اون رو قفل کردم که اتفاقی نیوفته. ترمه زود‌تر از من رفت و من تا در رو قفل کردم یه کوچولویی طول کشيد.
از حیاط بزرگمون گذشتم و رفتم بیرون و در رو بستم. به سمت ماشین چرخیدم و با صحنه‌ی عجیبی روبه‌رو شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، ~Kimia Varesi~ و 2 نفر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح ساعت هشت بیدار شدم.
گوشیم رو برداشتم و شماره‌ی آرتا رو گرفتم که جواب نداد. کلافه بودم و بدتر شدم. بلند شدم و به دست‌شویی رفتم دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون.
سریع یه مانتو عروسکی با شلوار جین تنگ پوشیدم؛ شالم رو روی سرم انداختم و کفش‌هام رو پام کردم.
اومدم از اتاق بیرون برم که برگشتم و نگاهی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا