خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سردار گفتم که به طبقه‌ی بالا می‌رم تا لباس‌هام رو عوض کنم.
پله‌ها رو بالا رفتم. دستگیره‌ی اتاق اولی رو پایین کشیدم و داخل رفتم.
در رو بستم و برگشتم؛ با که چیزی دیدم سر جام خشکم زدم!
چند بار پلک زدم تا ببینم دارم خواب می‌بینم یا بیدارم؛ که دیدم نه، بیدارم!
نمی‌دونستم باید چی‌کار کنم! بخندم یا گریه کنم؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، MaRjAn و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سردار»
دست آهو رو کشیدم و به‌طرف پایین رفتیم.
از اون‌جا بیرون زدیم و با دو به طرف ترمه رفتیم که توی کوچه‌ی بی‌جون افتاده بود.
دستم رو روی نبضش گذاشتم؛ می‌زد.
سریع شماره صد و پانزده رو گرفتم. آخه چرا ترمه این کار رو کرده؟ چرا خودش رو پرت کرده؟
نگاهم به آهو افتاد که کنار تن بی‌جون ترمه نشسته بود و گریه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، MaRjAn و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ما تمام تلاشمون رو کردیم؛ اما متاسفانه ایشون بازم به کما رفتن!
صدای جیغ مادر ترمه و نیکا بلند شد‌.
با صدای افتادن چیزی پشت سرم، به‌عقب برگشتم و آهو رو دیدم.
سریع به طرفش رفتم و دستم رو زیر زانوها و سرش بردم و بـ*ـغلش کردم.
پرستاری که اون‌جا بود؛ من رو دید و گفت:
- سریع به اتاق کناری ببریدش.
آهو رو بردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم.
نگاهی به آهو کردم، فکر نکنم متوجه شده باشه که رسیدیم!
پیاده شدم و به‌طرف در سمت آهو رفتم.
در دو براش باز کردم که سرش رو به‌ سمتم چرخوند.
- پیاده‌شو رسیدیم.
بی‌حرف پیاده شد.
آهو می‌خواست به‌داخل لابی بره؛ اما به طرف پله‌ها رفت که قطعاً با این وضعی که داشت زنده نمی‌رسید!
دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با وحشت از خواب پریدم و نگاهی به دورم انداختم و خدا رو هزار بار شکر کردم که خواب بودم؛ اما با یاد این‌که ترمه الان حالش خوب نیست، ترس توی دلم ریخت!
دلم بدجور شور افتاد.
از اتاق بیرون زدم و چشمم به سردار خورد که توی آشپزخونه بود.
- سردار من باید برم بیمارستان.
سری تکون داد و گفت:
- باشه.
سردار لباس‌هاش رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«دانای‌کل»
دخترک چشم‌آبی، زجه می‌زد و گریه می‌کرد تا به اتاق برود‌؛ اما توسط سردار محاصره شده بود.
آن طرف دیوار، دختر مظلومی بی‌جان روی تـ*ـخت بود و با کلی دستگاه که به او وصل بودند؛ با مرگ دست و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
دلم مرگ می‌خواست؛ دلم می‌خواست من‌ هم صبح همراه ترمه زیر خروارها خاک برم!
حتی فکر این‌که صبح، مراسم خاک‌سپاری ترمه است؛ لرزه‌ای به جونم می‌انداخت!
چرا این‌قدر زود؟
چرا این‌قدر زود از پیشمون رفت؟
باز بی‌صدا اشک‌هام از گوشه‌ی چشمم جاری شد.
صدای گوشیم در اومد و بدون نگاه کردن بهش، خاموشش کردم.
بعد از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای جیغ از خواب پریدم؛ دور اطرافم رو نگاهی انداختم.
صدا از اتاق آهو بود!
سریع از اتاق بیرون زدم و داخل اتاق آهو رفتم که مامان و بابا هم اومدن.
خاتون آهو رو بـ*ـغل گرفته بود و دستش رو نوازش‌وار پشت کمر آهو می‌کشید.
از پارچ کنار تـ*ـخت، براش آب ریختم و دست خاتون دادم تا بهش بده.
خاتون لبه‌ی لیوان رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
توی اتاق بودم که سردار بهم گفت تا ربع‌ساعت دیگه آماده باشم.
بلند شدم جلوی کمدم رفتم. لباس چی بپوشم؟ چه رنگی لباس بپوشم؟
زوده بخوام برای ترمه مشکی بپوشم؛ زوده بخوام برم مراسم خاکسپاری خواهرم!
خیلی‌ زوده که بخواد امروز اسیر خاک بشه.
به ناچار در کمد رو باز کردم و یه مانتوی ساده‌ی مشکی با شلوار و شال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر تکان نمی‌خورد و نبضش نمی‌زد.
صدای جیغ مادر امیر بلند شد!
به سر و صورتش می‌زد و پسرش را صدا می‌زد: اما پسر یکی‌یک‌دانه‌اش جوابش را نمی‌داد.
آهو که تازه به خودش اومده بود، جیغ بلندی کشید و تقلی کرد که سردار ولش کند؛ بعد کمی تقلی، بالاخره موفق شد به سمت امیر برود‌.
روی دو زانو نشست.
با گریه‌ امیر را صدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا