- عضویت
- 23/7/21
- ارسال ها
- 277
- امتیاز واکنش
- 2,388
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- کرمان
- زمان حضور
- 12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سردار»
کمکش کردم دراز بکشه و به خاتون گفتم:
- خاتون یه تشت آب با یه پارچه بیار.
- چشم.
خاتون رفت و خیلی سریع با اون وسایلی که گفتم اومد.
وسایل رو ازش گرفتم و گفتم:
- تو برو براش سوپ درست کن.
خاتون سری تکون داد و بیحرف رفت.
اون پارچه رو خیس کردم و بعد چلوندمش و آبش که رفت و فقط نم داشت روی پیشونیش...
کمکش کردم دراز بکشه و به خاتون گفتم:
- خاتون یه تشت آب با یه پارچه بیار.
- چشم.
خاتون رفت و خیلی سریع با اون وسایلی که گفتم اومد.
وسایل رو ازش گرفتم و گفتم:
- تو برو براش سوپ درست کن.
خاتون سری تکون داد و بیحرف رفت.
اون پارچه رو خیس کردم و بعد چلوندمش و آبش که رفت و فقط نم داشت روی پیشونیش...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: