خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا بلند شد گفت:
- ولش کن آهو، بلندشو لباس بپوش بریم، سردار منتظره.
- یه دقیقه صبر کن تا من بیام.
بلند شدم و به سمت پله‌ها رفتم و بالا رفتم. توی اتاقم، از کمد یه بارونی بلند برداشتم و پوشیدم، کلاهش رو هم روی سرم انداختنم. گوشیم رو هم برداشتم، خاموش بود.
رفتم پایین و با آرتا از سالن بیرون زدیم. با هر رعد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
یهو پرت شدم روی تختش. روم خم شد و دستش رو سمت پهلوهام برد و شروع به قلقلک دادنم کرد، من خیلی قلقلکی بودم و از خنده غش کرده بودم. بریده‌بریده گفتم:
- وای...سردار...تورو...خدا...نکن!
ولی اون به کارش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سلام.
آرتا متوجه‌م شد و گفت:
- به‌به سلام، خانومِ نازک نارنجی.
مشتی به بازوش زدم و گفتم:
- من کجام نازک نارنجیه؟
خنده‌ایی کرد و گفت:
- دیشب من بودم قهر کرده بودم و رفتم خونه‌مون!
چشم غره‌ای بهش رفتم که گفت:
- باشه بابا، تو نازک نارنجی نیستی؛ تو فقط خانم نازدار منی.
غرق خوشی شدم. اگر توی دانشگاه نبودیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
- باشه همونی که می‌گید.
آرسین و نیکا هم‌زمان با هم گفتن آشتی؟
نمی‌تونستم باهاشون قهر باشم؛ برای همین گفتم:
- باشه، آشتی.
نیکا لپم رو بـ*ـو*سید و آرسین گفت:
- مرسی.
یهو صدای امیر اومد که می‌گفت:
- خب خداروشکر، حالا کِی عقد و عروسیه؟ ای وای اینا کِی اومدن؟
- آخر هفته، پنجشنبه نامزدی با عقده.
با استرس و هول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا کلافه گفت:
- آهو یکی رو از این مغازه انتخاب کن؛ وگرنه من میرم‌ها!
پام رو زمین زدم و گفتم:
- چی‌کار کنم وقتی اینا خوب نیستن؟
خودمم خسته شده بودم؛ قرار شد صبح باز بیام دنبال لباس و بعد به یه رستوران که همون نزدیکا بود رفتیم.
***

امروز روز عقد نیکا و آرسینه؛ منم الان دارم آماده می‌شم که برم آرايشگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشستم و اول صورتم رو میکاپ کرد. سایه‌ی صورتی کمرنگی پشت پلک‌هام، رژگونه‌ی آجری و رژلب صورتی هم زد. درکل خیلی خوشگل‌ترم کرده بود، آیلار از آینه نگاهی بهم کرد و گفت:
- چه جیگری شدی آهو، پاشو لباست رو بپوش تا موهات رو درست کنم.
رفتم و لباسم رو عوض کردم. لباسم رنگش صورتی کم رنگ بود و مدلش این‌جوری بود که بالاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از پنج مین مامان آرسین سر میز اومد و گفت:
- وای آهو، مثلا عقد برادرته، بلندشو مجلس رو گرم کن دختر، چرا نشستی!
بعد هم دستم رو وسط سالن کشیو. آیسن خواهر آرسین هم اومد و دوتایی شروع به رقصیدن کردیم. کم‌کم همه اومدن وسط تا این‌که یه دختر بچه اومد و گفت که عروس و داماد اومدن.
منم شالم رو روی شونه‌م انداختم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آرتا»
داشتم خراب می‌کردم؛ من نباید آهو رو از خودم دور کنم. نباید سلینا رو همراهم به این‌جا می‌آوردم.
کلافه بودم؛ از این نقش بازی کردن؛ از این‌که مجبورم به دروغ گفتن؛ ولی با فکر به آینده و کاری که قرار بکنم دلم آروم می‌شد.
هنوز صورت خونیش جلوس چشم‌هامه؛ هنوزم که هنوزم خوابش رو می‌بینم؛ چطور می‌تونم فراموش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آهو»
جشن تموم شد و من همراه سردار به خونه برگشتم؛ این‌قدر خسته بودم که حد نداشت؛ اما توی اتاقم رفتم و آرایشم رو پاک کردم و موهام رو باز کردم. توی حموم رفتم و لباس‌هام رو درآوردم و زیر دوش آب گرم رفتم و نیم ساعت صاف زیردوش ایستادم که دیگه پاهام خسته شدن. سریع موهام رو شستم و بیرون اومدم و لباس‌هام رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و یک کاربر دیگر

Mobina.85

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/7/21
ارسال ها
277
امتیاز واکنش
2,388
امتیاز
178
محل سکونت
کرمان
زمان حضور
12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین رو جلوی خونه‌ی ویلایی نگه داشت.
جلوی در خونه پارچه.ی سیاه وصل شده بود. با سردار پیاده شدیم و سردار آیفون رو زد؛ در باز شد و داخل رفتیم. از حیاطشون گذشتیم و به در سالن رسیدیم. سردار در رو باز گذاشت تا اول من برم.
داخل رفتم؛ همه داخل سالن بودن. یه چند نفری هم بودن که من نمی‌شناختم و همه در حال گریه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 3 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا