- عضویت
- 23/7/21
- ارسال ها
- 277
- امتیاز واکنش
- 2,388
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- کرمان
- زمان حضور
- 12 روز 13 ساعت 58 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرتا بلند شد گفت:
- ولش کن آهو، بلندشو لباس بپوش بریم، سردار منتظره.
- یه دقیقه صبر کن تا من بیام.
بلند شدم و به سمت پلهها رفتم و بالا رفتم. توی اتاقم، از کمد یه بارونی بلند برداشتم و پوشیدم، کلاهش رو هم روی سرم انداختنم. گوشیم رو هم برداشتم، خاموش بود.
رفتم پایین و با آرتا از سالن بیرون زدیم. با هر رعد و...
- ولش کن آهو، بلندشو لباس بپوش بریم، سردار منتظره.
- یه دقیقه صبر کن تا من بیام.
بلند شدم و به سمت پلهها رفتم و بالا رفتم. توی اتاقم، از کمد یه بارونی بلند برداشتم و پوشیدم، کلاهش رو هم روی سرم انداختنم. گوشیم رو هم برداشتم، خاموش بود.
رفتم پایین و با آرتا از سالن بیرون زدیم. با هر رعد و...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در حوالی عشق و انتقام | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: