خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام کدیوری[1] که گواه خم و خند گیهان و با آن‌که ما به یادش سر سوی آسمان بلند می‌کنیم، درست در بُن جان است.
زیبای من... نه! تو زیبای من نیستی، که زیبای دو گیهان چرا!
پس، زیبای دو گیهان! سروقامت بی مهر! با من پیمان ببند، با منِ دیوانه، همان که روانت آشفته کرد که تا پایان این نامه می‌خوانی؛ هم اکنون با خون پیمان ببند و سوگند یاد کن!
نخستین دیدارمان را به یاد می آوری، شاهزاده‌ی بی‌همتا؟
من در خاکستر، من در آتش و من در پَستی بودم، ولی دیدارت با آن چشمان آفرین‌گوی درخشان، مرا از فرش به هفتمین آسمان رساند؛ راست می‌گویم، باور کن!
از آن هنگام نیز تا همین روزها، چندان شاد و بی‌غم زیستم که پیش از تو و شیدایی زیبایت را به یاد نمی‌آورم؛ ولی همان‌گونه که باستانیان گفته‌اند و بزرگان امروز، سرانجام، هنگامه‌ی بدرود است!
تو در خواب نوشین هر شبی، نمی‌نگری، ولی دست‌های پرستیدنی‌ات را به نرمی گلبرگ‌های رز نوازش می‌کنم، بـ*ـو*سه‌ای از سر اندوه بر پیشانی‌ات می‌نشانم و می‌روم؛ بدان‌گونه که هرگز آوای گام‌های بدرودم را نشنوی، خوش‌لقا!
با من پیمان ببند، بس بی‌تاب و پُر خون نباشی، که بهر تو همدم و زیباروی، بسیار است.
دست‌کم به دروغ و چرب زبانی، بگو شیدای دیگران نخواهی شد؛ بگو من بیهوده تن به آتش نمی‌سپارم، بگو!
می‌گویند، هنگامی که یاری از کف می‌رود، دیگری رنگ بسیار می‌بازد[2]؛ پس در پایان، بی من، به آتش و نیایش گرای[3]، نه خون و باروت و نه آن خنده‌های مستانه‌ی دردآور.
#تیرالین
#تصویر_دوریان_گری
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. کدیور: صاحب

۲. دیگری رنگ بسیار می‌بازد: دیگری بسیار تغییر می‌کند
3. به آتش و نیایش گرای: انسان خوبی باش


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، Tabassoum و 10 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
به راستی زیبایی، پیوسته پیشکشی از اهورا و مایه‌ی شکوه و مهر و روشنی‌ست؟
گمان نمی‌کنم!
شاید سخن آید که گمان کردن یا گمان نکردن من چه ارزشی دارد؛ با ریختن فزون جوهر می‌گویم، ارزش دارد یا که نه!
سال‌ها در جامه‌ی ژنده‌پوشان شهر از برش می‌گذشتم، همان زیباروی افسانه‌ای را می‌گویم؛ همان که نگارگری پاک‌سرشت نگارش کشید، بر قاب کرد و به سرایش فرستاد؛ هیس! من نیز می‌دانم! این ژنده‌پوش که اگر ژنده از تن برهاند، به شاهدخت یا شاهزاده‌ای از بالانشینان می‌ماند، سخن‌های بسیار از آن خوش روی می‌داند!
می‌دانم که در آغاز جوانی دل در دام بانویی پاک و هنرمند نهاد و اگرش پیوسته بار داده می‌آمد[1]، تنها و تنها به نام او دو لـ*ـب می‌گشود؛ ولی...
می‌نگرید؟ جامه‌های چرکم را بر طاقچه‌ی چوبین نهاده‌ام و چندانش خیره‌ام که گویی به زیباترین گوی گیهان می‌نگرم.
از هنگامی‌که آن بانوی پاک با مرگ دیدار کرد، این جوان زیبا نیز... به گمانم با مرگ دیدار کرده، چون دیگرش آن پرتوی زندگی بخش در پیرامون نمی‌یابم که گرگ تیرگی و نفرین در دیدگانش چرا!
با خود چه کرده‌ای، مهتر؟‌ نکند، تو پاکی و هنرش را به خاک سپردی؟ نکند، خودت را نیز همگام با او به گور سپردی؟ نکند، همه‌ی گمان‌های این ژنده‌پوش به راستی‌ها می‌رسد؟
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تصویر_دوریان_گری

_______________________________________

۱. اگرش پیوسته بار داده می‌آمد: اگر همیشه می‌توانست


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، YeGaNeH، SelmA و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سراشیبی کوهسار، گرمای سوزان، تب و تاب، گریز... باری! برای ایشان، آن نیامده ویران کرده با دو، چهار یا که ده پای در ناسوی جهان دویدم و به راستی، دیوانگی کردم.
سوگند یاد می‌کنم، چون آن گواهان دل‌آزرده در دادگاه پادشاهان که به هیچ، خواهان قلم در نهادن به نام این تب تازه نبودم؛ چرا که انگشت سبابه را به جوهر مرگ آغشته کردم[1] تا این دیگر به آسانی گذر رود از دل جنگل بگذرد؛ ولی آیا چنین است؟
وارستگی که از سر و روی و دست‌کم از زمزمه‌های مگس آلوده‌ی در پسش می‌ریزد، مرا به او و شور دیدار دوباره و دوباره‌اش می‌کشاند و به راستی از در بسیاری از تاج و زرهای زیبایی‌ست.
های، مهتر وارسته‌روی! کاش می‌توانستم با این ویرانی که همه‌ی جانم گرفته، لـ*ـختی از غبار تیره‌ی پشت سرتان را به تاراج برم[2]، ای افسوس که شاید، نه افسوس، ولی دور نیست اگر به آموزگاری خِرد تبرشکن، از برای نگاهبانی خود، اندیشه و بُن جان، با آرزوی نوش آب دماوند[3] رهایتان کنم.
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
#یخ_و_میخ


_______________________________________
۱. انگشت سبابه را به جوهر مرگ آغشته کردم: عهدی جدی با خود بستم
۲. لـ*ـختی از غبار تیره‌ی پشت سرتان را به تاراج برم: اندکی از سختی‌های زندگی‌تان را کم کنم
۳. آرزوی نوش آب دماوند: آرزوی سربلندی و نیک‌خواهی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، Tabassoum، YeGaNeH و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنان، همان‌ها که نیمه‌شب با چند پاره بر تن و بی‌کفش به زیر باران سهمگین پای می‌کوبند و می‌خندند، همان‌ها که سر و تَن را به نام ساز و آواز‌هایی ناپاک پیچ و تاب می‌دهند، دیوانگانِ وارسته‌رویی که همگام با ریختن زر و سیم از سر و روی، قاه قاه به سادگی فریب‌خوردگان می‌خندند و هزار هزارشان که به تلخی قهوه‌ی تُرک لَب می‌گشایند و "روزگار، روزگار" از دهانشان نمی‌افتد؛ همه‌شان، تن به تن، سر به سر و مُهر به مُهر[1]، به راستی بر آبشار مرگ و اهریمن‌خویی گام می‌گذارند؛ به روشنی دیده‌ام، هاله‌ای سیاه از هر گامشان برمی‌خیزد؛ نمی‌خیزد؟
هر کجا که می‌روند، شیدایان پاک‌سرشت از درب دیگر می‌گریزند که باید بگریزند و اگر نه، باید بایستند و گواه درهم شکستن کاسه‌ی راست‌رویی و پاکی‌شان باشند!
و نیز هر ویرانه که بدرودش می‌گویند، نخست آن ساز و آواز و پیچ و تاب ناپاک تا ده‌ها روز چشم و گوش می‌آزارد، سپس بوی گل فرزانگی و راستی فرایش می‌گیرد و ویرانه، شاهانه می‌شود.
در چند واژه: روی گیرید از این هزار سخنانِ فریب‌کار که شومی خود را به روزگار خوش‌لقا می‌بندند.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. مُهر مجاز از پیشانی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
در یکی از روزهای زمستان که شادی نهان در سراسر جانم روان بود، گردنبند پیشکشی دلبرخوانده‌ را با جگری سوخته به شکن در شکن‌های دریا روانه کردم؛ اکنون به ریشخندش سخن می‌گویم و پروردگار والا را هزارهزار سپاس، که تنها گمان می‌کردم دلدارش بودم و در این هنگامه... باید آهی از نهاد بلند کرد که دیگر شادی نهانی در کار نیست ولی سیاهی و سوگ جامه، چرا!
با این بس سخن، چشم سوی دیگری دارم؛ او به پرتو پاکی و یگانگی سرشته است، امید دارم در ژرفای جان نیز چنین باشد و نمی‌دانم چرا، ولی به سان اشک‌اشک دریا خواهان آنم که گامی برایش از بر کنم و اگر این دیوان‌زاد پست‌سرشت[1] بار دهند، از جای ناسوی جهان، به سوی او بدوم "همان‌گونه که او به دنبال آرمان والایش می‌دود و یاد فرشته‌ی پاییزی‌ام را زنده می‌کند" ای بسا تنم از پَستی دیوانگان به تکان و شکن[2] است و تنها... آگاهی از چند قلمش مرا خرسند می‌دارد.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ

_______________________________________

1. دیوان‌زاد: دیوانه‌زاده

۲. تکان و شکن: لرزه


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Narín✿، Tabassoum، Mobina.85 و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنوزت نیامده، خون به پا کرده‌ام؛ چون آن جنگجویی که هیچ بهر کف[1] ندارد و میدان را بهر پادشاه دیوانگی بر زانو افکنده؛ هنوز تنها رشته‌ی میان ما نگاه بی‌پروای من و آن دوست همراز است؛ ولی چندان بهرت خون از خونگرم می‌چکد، گویی همنشین پیوسته‌ام در باغ دل بوده‌ای...
های، مهتر! شاد باش! دوستانت نقل و نبات از دهانشان می‌ریزد، هرگاه که به نامت لـ*ـب می‌گشایند و شادتر، چون فرشته‌خویی که بارها زخم‌هایش دریده و فرزانگی آموزگارش بوده، بهر تو از خم کوچه‌ی بی‌خِردی می‌گذرد!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
_______________________________________

۱. کف: از کف دادن، از دست دادن


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، Tabassoum، Mobina.85 و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
دِی[1] می‌باریدم و تند بادی درونم را آشفته می‌ساخت، چرا که توان رویارویی و سخن شکفتن با آن مو پریش را نداشتم و امروز... آسمان می‌بارید و به نام تند بادی ناگوار، گیهان را شوریده می‌ساخت.
دل من همچنان به مانند کوزه‌ای‌ست که لبریز از خواستن اوست؛ همان نازنینی که امروزش کوشیدم از دل برانم و او گریخته از هفت روزگار پادشهان، با آن موی پریشان می دوید و می‌برَفت.
نازنین! من کوفته‌ام، از دل باختگی که هنوز نیامده مرا لبریز ساخته و نابه‌سامان!
آیا نه بهتر آن که سینِه شکافم و دل باخته را باز ستانم؟ ولی من چگونه می‌توانم... بازستانم؟
بگویم دلم را باز پس بده، ای نفرینی؟ مگر تو نازنین من نیستی؟ نه! تو نمی‌توانی دستاویز نفرین من باشی؛ هرگز! دست‌کم اگر روزگار چندان فرمان براند که دست نداشته‌ات را رها کنم، من جوهری به نام نفرین ندارم که با آن در واپسین کاغذ پُرسوز و گداز بنویسم و به سوز جگر سوگند، بس پشیمانم که پس از دو سه دیدارت نوشتم، هرگز دل به دل نخواهیم سپرد.
باری، بهر نخستین و واپسین بار، "پیش از آن‌که قلم بگردانم و فراموشت کنم، یا کلاه بر سر بنشانم و افسونت کنم." درخواست سرشت گونه‌‌ام[2] را بر جوهر می‌رانم:
- مهتر! مرا دریاب، شکوفه‌ای بر گیسویم بنشان، تا دگر شکوفه‌ها از سر و روی خودت روان شود! نمی‌دانم چه هنگام از این بهار نابسامان رویاروی یکدیگر خواهیم ایستاد؛ ولی آن روز، چه دیر چه زود، سرآغاز داستان من و توست!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
_______________________________________

۱. دِی: دیروز
۲. سرشت‌گونه: طبیعی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Narín✿، Tabassoum و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
من تنها یک گام تا دیدارت دارم؛ آه، به گونه‌ای سخن می‌کنم که گویی به هیچ[1] ندیدمت.
روزهای پیشین را به یاد می‌آوری؟ دیوانه و مدهوش گیهان که نیستی! به گمانم چندین بار مرا خیره و افسون خویش دیدی؛ با آن لبخند ژرف یا شاید هم... آن روز را دیگر نمی‌توانی دروغ پنداری، دست‌کم گردنبند سیمت هم گواه بود؛ که به یک‌باره‌ مرا هنگام تماشایت به دام افکندی و گونه‌هایم خواهران انار شدند!
و اکنون پس از آن روزهایی که به نام دیدارت در سر و دل پای کوفتم و چرخ‌ها زدم، دامن رنگین به باد رسید و آن دَم که دل به دست خودش، تو ای یگانه پرتو را با پاره کردن آن ربان زیبای میان، از درب براند؛ من خواهان دیدارم شود، نشود؟ به راستی نمی‌دانم! این وابسته به توست!
دل در سینِه‌ام به پایکوبی جشن‌های باستانی شاهان است؛ ولی باید افسون‌وار گیسو از گل و زیور برانم و با لبخندی موذی و چیره‌دست و نشان دست بگویمت:
- هر کجا که هستی، پیش آی! گیهان، من و تو را از یکدیگر می‌راند و ژرفای جانم[2] پیش آی! می‌گویند اگر در هزاران سال پیش می‌زیستی، یا به خشنودی بر اورنگ می‌نشستی و تکیه بر عصای زر می‌کردی؛ یا که فرمانده‌ی آرام‌روی لشکران پیروز جنگ می‌شدی! پیش آی! قلم به دستم رسان و کاغذ! اگرت سخن از بن جان نداشتم و چون آن پَستان زبان باز بودم، تاکنون پیش آمده و گفته بودم، مرا خوش‌تر از عسلی! ولی من از غار جان می‌آیم، مهتر! شاهی یا که فروتر، گام گذار و این بار گذشته از خواب و اندیشه‌های رنج‌بار، رویارویم بایست! تا دمی که این دیدار برآید، من تنها می‌دانم با آن زلف پریشان و گردنبند سیمگون و پرتو وارستگی مرا خوش‌تر از تماشای رود‌های بهار بوده‌ای؛ ولی پس از آن چه؟ می‌نگری؟ سرخی ناخنم، چندان درخششی می‌نماید[2] که چشمت می‌سوزد!
به زمزمه‌ی افسونت می‌گویم:
- دیدار را بپذیر و پیش آی!
‌و پس، دوات به کنار!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
_______________________________________

۱. به هیچ: هرگز

۲. گیهان من و تو را از یکدیگر می‌راند و ژرفای جانم: جهان و عمق وجودم من و تو را از هم دور می‌کند.
۳. می‌نماید: نشان می‌دهد


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Saghár✿ و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
امشب، نیک سر بر بالین می‌نهم، ولی انگار باید سرپری[1] بر دلدادگی کهنه‌ای زنم.
دلدادگی کهنه... آه، او و همه‌ی کوزه‌هایش که سرم گسست و خون روانه کرد دست‌کم سزاوار این دو واژه نیست؛ دیگر نیست!
مرا بنگری یا نه، زخم زبان زنی یا نه، پچ‌‌پچ مگس‌های پروانه راه بیندازی یا که نه، دیگر منی در کار نیست!
بشنو به نام زمزمه‌ای که نیمه‌شب از کابوس بیدارت می‌کند:
- متاسفم که روزگاری می‌پنداشتم دوستت دارم؛ به راستی از بر افسوس و پشیمانی‌ام!
مرا بنگر! آن روزها، سال‌های سال است، که گذشته. خام بودم، از خامی‌ام سوختم تا خاکستر شدم و ققنوس، ولی تو به راستی تشنه‌ی دلدادگی منی؟ گزاف‌ترین سخنی‌ست، که می‌شنوم! دوستان راست سخن‌اند که گفته‌اند تویی در کار است، ولی بی‌من و دل پاک و راستم!
اگر پس پرده تویی، از برم دور شو و در پی‌ام نباش؛ چشمانم سوی هر‌کس باشد، تو نیستی!
و اگر تنها چند مگس، باید بگویم مهتر است از میان راه کنار روید، تا مگر خود از دم تیغتان نزدم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. سرپر: توقف کوتاه


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Saghár✿ و 3 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
868
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 5 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
نامه‌ای فرستادی؟ گمان نمی‌کنم پس از آن بس سخن‌های دردمندی که چون شمشیر بر تنم رساندی، نامه‌ای در کار باشد؛ ولی اگر هست، می‌گویم که آری! به دستم رسیده! نیکش خواندم و نشانی از لبخند زیبا و بوییدن عطرش نبوده و نیست.
می‌دانی که روزهاست از هم گسسته‌ایم، تو به روز و روزگار خویشی، بهر آرمان‌هایت می‌دوی و آرزو می‌کنم، همان‌گونه که آن روزها می‌خواستی، با کسی که دلت خواهان، رویاروی شوی، گل گویید و گل شنوید و سرانجام، فراخوان پیوند همسری‌تان به دستم رسد یا که گوشم بی‌هوایش شنود؛ درست می‌خوانی! همان که روزی از بن جان به پاکی و راستی‌ات می‌پرستید و کوچکترین همنشینی‌ات با زیبارویان آزارش می‌داد و اشک و آه و شِکوه؛ اکنون بدین خِرد و وارستگی، برایت آرزویی زیبا دارد.
خواهش می‌کنم بی من نیک بزی[1] و یادم مکن!
و من؟ به تو وابسته نیست و نیازت که من در کدام روزگارم ولی لـ*ـختی بیشتر جواهر می‌رانم.
باید بدانی، هنوز هم پَستان بی‌خِردی هستند، که از من و تویی که هرگز نبوده، سخن که نه، گزاف می‌گویند؛ چندی پیش باد مرا بگفت، هنوز می‌پندارند من شیدای توام؛ اوه، چه گزاف شگفتی!
آنان نه، ولی تو بدان که این روزها هوای آشنایی با زلفی پریشان به چاشنی گردنبند سیم دارم. چندی دلم در خم زلفش به دام افتاده بود، هنوز نیز آن پیچ و خم خوش‌تر از پایکوبی‌های باستانی‌ست... ولی تا بدین دم هیچش روشن نیست! باید آوایش شنوم، رویارویش بایستم، بگویم، بگوید، خندی، اشکی، جنگی، گریز و دنبالی؛ تا شاید آن هنگام بدانم این دیگر تکان دل، چون آن دیوانگی‌ست که بهر تو روزگار به رنگ اهریمن کرد یا که نه! سخنی تازه با خود دارد و دلم پاره‌پاره نمی‌کند.
باری، این بس سخن بگفتم تا هم خودت و هم آن گزافه‌گویان بدانید اگر خیره خیره‌ات نگریستم از افسوس و پشیمانی بود، نه از تکان دل، بهر کسی که روزی بر زمینم بزد. "گرچه گزافه‌گو، نامش با خودش باشد و بس"
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#یخ_و_میخ
_______________________________________
1. بزی: زندگی کن


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، SelmA، Tabassoum و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا