خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو حلقه‌ی زر بر میز می‌درخشد و یک فنجان دمنوش گرم.
مُشتبه نشو[1]! این دو حلقه نه آنِ من است و نه آنِ هر کسی وابسته به من.
زین پس، دیگر هیچ نشانی از دلدادگی، چه گل سرخی، چه حلقه‌ای و چه زیباروی افسونی، وابسته به من و مانند من نیست و نه هرگز براندیشم[2] و بلغزم از این سخنان!
چرا که گل سرخ را پیشکش دلبر پیشین کردم؛ همان تلخ زبانِ شیرین انگار!
حلقه را نیز... نخستین بار از حلقه‌ی بنشسته بر دست او نوشتم؛ چون روزهای بسیار در خموشی به آن خیره می‌شدم؛ ولی در پایان فرزانه‌ای برم گفت او و مانند او حلقه به دست می‌سپارند تا فریاد زنند، آری! ما نیز دلدارهای بسیار و رنگین داریم؛ گرچه در راستین تهی‌اند و تهی!
و زیباروی افسون...
اگر بخواهم پیمانی بگسلم این‌جاست؛ که بخواهم سر و روی فرشته‌ی زر موی پاییزی‌ام را از بر کنم؛ همان که با دل پاره و چشمان اشکی‌ام به پایکوبی واداشت و خواندن و اندیشه‌های نو تا اندوه دلبرِ بی‌دل و داستان‌های ریشخندش از یادم بَرد.
من به فدای خوش و ناخوشت فرشته‌ی پاکی!
اگرم آهنگ[3] دیوانگی باشد، می‌خواهم با تو، دست در دست و به فرمان تاج و تَختت در ناسوی جهان بدوم.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. مشتبه نشو: اشتباه نکن

۲. نه هرگز براندیشم: هرگز نمی‌ترسم برگرفته از شاهنامه‌ی فردوسی داستان ضحاک و کاوه
۳. آهنگ: قصد


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به یاد می‌آوری؟ یک‌بارم گفتی آیا مهتری دلت پاره‌پاره کرده! می‌توانی بار دیگرم پرسی؟ چون این‌بار نیز پاسخم آری است!
در اتاقی دنج و گرم به دور از سوز و باران پیرامون بنشسته‌ام؛ ولی می‌خواهم از دلی پاره‌پاره سخن گویم.
می‌دانی... سرانجام تیرالین در داستان‌های خودساخته به دام افتاد، بهر کسی که در نخستش بیزار بود و گریزان، دلش باخت؛ به شماری از سِیُم[1] رهایش کرد، چنانش در آویخت که گرگ نیاویزد و در واپسین نیز چون همیشه، سزا، رها کردن و رفتن است؛ گرچه به زمزمه بشنو:
- من هنوز بهر رفتارهایش دلم می‌ریزد؛ او به راستی زیبا است، گرچه نخواهد...
پس می‌شنوی آوای دلِ بی‌دلم؟ ای کاش می‌توانستم بی‌باکی از پایان و ژرفایش بدوم، چندان که رویاوریش بایستم!
ای کاش قلمی به دست گیرد و فرایم بخواند! نمی‌خواهم رها کنم و در روم!
آه... می‌نگری؟ این بار نیز با دلداری بی‌مهر و دیوانه رویارویم و باید رفت چون پرستویی مهاجر!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

1. شماری از سِیُم: به سه شماره، به سرعت


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
زیبای من! گمان می‌کنی چرا مردم کوچه و بازار از دل باختگی، دل پاره، شور دَم‌وار[1] دیدار یار و مانند آن می‌گریزند و سنگ سرزنش بر پیکر این دیوانه سَرای پرتاب می‌کنند؟
راست[2] همین جای که تو بنشسته‌ای و در اندیشه می‌گذرانی، که های من! چون روزهای نخستش دل در سینِه‌ام می‌تپد؛ گرچه سخن بسیار نکنم و ندیدش گیرم؛ راست همین جا بسیار سرها بر خاک می‌افتد[3]؛ راست چون همان شاهزاده‌ی دلباخته به دخت گریخته، همه کس نمی‌تواند از این چاه بگریزد.
قلم در نهاده‌ام که آرامت کنم؛ همان‌گونه که دلدادگی به آسانی نیست، دل گسستن از کسی که همه خم و گامش تو را به بازی‌های ریشخند می‌گرفت، به آسانی نیست!
ولی باید به یادت آورم، چرا گل سرخ نیکاو روانه‌اش کردی، چرا بارها بهرش گریستی، او بازیگری‌ست سخت که تنها خودش خواهد و خودش! به یادآور، به زبان بی زبانی‌اش از درب براندی و او از بر کرد؛ زهی دیوانه‌نژاد، زهی![4]
و باری[5]، گرچه به زخم بر زانو افتادی و در کمر کوه مانده‌ای، دستم بگیر و برخیز!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. شور دم‌وار: خوشحالی لحظه‌ای

۲. راست: درست
۳. سرها بر خاک می‌افتد: افراد زیادی تسلیم می‌شوند
۴. زهی: خوشا، آفرین

۵. باری: به هر حال


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
از گوشه‌ی چشم و به زیرکی نگریستن بر کسی که تو را به دست خویش "گرچه واله و دیوانه‌ی کویَت" از زندگی براند چگونه است؟
آه، گمان نمی‌کردی سخن امروزم از دلدادگان، به نیم‌نگاه ریشخندت بگذرد؟
می‌گذرد مهتر، می‌گذرد! ولی ای کاش چون من به بی‌باکی روی آوری و راست به چشمانم بنگری؛ آری، به همین چشم‌ها!
باری[1]، می‌خواهم در این خط و واژه، با خود، تو و هر کس که ژرفای جانم بهر این جام و سنگ[2] می‌داند، راست سخن باشم.
شاید امروز به آن نگاه و پوزخند، مرا در دل ریشخند می‌کردی "و شاید اکنون که این نوشته می‌خوانی، پوزخند بر لـ*ـب داشته باشی!" که های من! چگونه رنج دیدار دوباره‌ی آن که روزهایش دوست می‌داشت را به دوش می‌کشد و چندان به چشم می‌آید که به آسانی گذر آب از کوهسار می‌خندد و روزگار می‌گذراند؟
و هزار شاید دیگر که نه من می‌دانم و نه لانه در سر گاهت دارم که بدانم!
زین گذشته، باید به روشنی بگویم، دِی به آب روان است؛[3] " چون روزهای نخستش دل در سینِه‌ام می‌تپد..." گاها[4] دلی در دلم هست؛ نیک بر جای و بهر خودم!
به آن نگاه به سخن زیرک هم در جای نلرزید؛ به خنده و کف زدنت با هر مهتر گرامی هم نه!
آرام بودم و آرام، چرا که تو یک روز با یاس می‌خندی و روز دیگر با لاله! مگر داستانی نوست؟
این نیز چون حلقه‌ی درب‌های کهن بر گوش بیاویز که دیگر بار[5] بازی با من نداری، که اگر باری پسین خواهی، خود برانگشتت می‌گردانم و رهسپار زخم و درد و رنج و دست خون[6].
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. باری: به هر حال

۲. این جام و سنگ: این موضوع
۳. دِی به آب روان است: حرف دیروزم پوچ و بیهوده است.
۴. گاها: اتفاقا
۵. بار: اجازه

۶. دست‌خون: اتفاقات بسیار ناگوار


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بار ده[1]، بشنوم می‌گویی، دست‌های زهر را رها کرده‌ای، آزاد و رها لبخند می‌زنی و با نوای شرقی از خود بی‌خود می‌شوی...
- بار داده آمد، فرشته! بار داده آمد، دستاویز شور و شادمانی این روزهایم! دست‌های زهر را روزهاست، با همه اشک، خشم و ریشخند رها کرده‌ام... ولی پیش از آن‌که به جشن نوای شرقی رسم؛ باید به روشنی گویم، اکنون که از دور می‌نگرم، بس از بر پشیمانی و رنجم که دل نزد آن زهر دادم.
می‌دانی، فرشته‌ی من؟ او زیر و بم نوشته‌های رنج بارم می‌داند و بهر همین، گمان می‌کند می‌تواند با سخن و خنده با یاس و لاله و هزار زیبای دیگر، مرا به دوری دیگر از دست خون دلدادگی[۲] بیاورد؛ ولی من هر چه کند، بیش از پیش می‌خروشم که پناه بر اهورا! سپاس از پدر آتش[3]! بـ*ـو*سه بر دست دوستانِ مهتر! چه نیک راهی برگزیده‌ام؛ راه رهایی!
به گمانم اینک شمار[4] به آن است، که این بس خشم و رنج از سر برانم، نه؟
- آری! یاقوت من، نیک گوش ده! این بس اندیشه، بخشی از چرخه‌ی رهایی‌ست؛ در یاد داری که دلبر خوانده را نیز همین‌گونه از درب دل براندی، نه؟ و من پیش از آن‌که غبار تیره‌ی آن زهر نام از سرت برون شود، تو را شاد باش می‌گویم که پس از روانه شدن جویبار و سیلاب از دیدگان، دَمی از این تصمیم رهایی بازنگشتی. "گرچه او پوزخند زند و هزار دیوانگی دیگر!"
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
_______________________________________

۱. بار ده: اجازه بده، بگذار

۲. دست خون دلدادگی: قُمار عشق
۳. پدر آتش: خدا

۴. شمار: نوبت


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلم نهادن‌های پی در پی به نام بار رده بار نده، بخواه، نخواه، بگریز و درون آ... دیگر بس است!
سخنانم یک به یک بخوان، همان‌گونه که آموزه‌های باید و نباید می‌خوانی!
نمی‌خواهم شِکوه کنم یا به زیر پایت افکنم و فریاد و هیاهو. "گرچه چندان هم پشیمان نیستم، که چنان کردم!"
در جهان خویش، هرگاه به کسی دل می‌سپردم، تا روزها شاد و بی‌اندوه روزگار زندگی می‌کردم؛ ولی تا سخن تو به میان آمد، این‌گونه نشد! به آغاز چرا، ولی پس از پی بردن به چیستی و نیستی‌ات -گرچه نادرست و نافرزانه "با خود درآویختم! آری! این تَن چند ماه بهر تو با خود می‌جنگید و سرانجام... فرزانگی پیروز شد!"
تو آنِ گیهان من نبودی "چه اهریمن باشی یا فرشته‌ای بنشسته بر شانه‌ی راست پروردگار!"
من با خود جنگیدم، چون می‌دانستم تَنی با این خم و گام و گویش، نمی‌تواند به طوفان و آفتاب همراه من باشد!" نیک بخوان! دوست بهاری هم نمی‌توانی باشی، چه رسد به پروانه‌ی منی که شمع بودم و بهرت چون آتش آتشکده‌های باستان می‌سوختم!"
همه‌ی داستان همین بود! تو آنِ بهاری، من تابستانم و فرشته‌ی پاییز بر شانه می‌نشانم!
پس بیا هر دو در واپسین واژگان این قلم که تیرالین می‌نویسد و اندیشه‌اش تهی می‌شود، دمی ژرف گیریم و غبار تیره‌ی زخم‌های داشته و نداشته از یکدیگر را از سـ*ـینه بیرون کنیم. "نه آن‌که کبریتی افکنده شود و خاکستری بر جای بماند!"

#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌توانم همان‌گونه که آوای بزم و پایکوبی گرداگردمان گرفته است، چون شاهزاده‌ای دلباخته که پس از فرسنگ‌ها زخم و خون دلبرش یافته؛ دستان وارسته‌ات را بگیرم و بدان‌گون که برای دانستن سخنم در این هیاهو، به لـ*ـب‌هایم چشم می‌دوزی؛ دم زنم:
- مرا پوزش پذیرید!
من پوزش خواهم، مهتر‌زاده! این زندگی ارزشش از زرهای این بزم نیز فزون‌تر است که تو را رها کنم و از جایش زهرها بنوشم و او کیست، من کیست، دیگری چیست!
دست‌کم اگر خواهان شنیدن سخن‌هایم نباشی، تیرا! تنها دست‌های کوچک و نرمت می‌گیرم؛ ولی بدان، بس پشیمانی از نوش زهر، نه بهر من و نه بهر تو هیچ ندارد!
بگذار این‌گونه بیندیشیم که اندوه پشیمانی، تنها، غباری‌ست که سخن از گذر از پیچ و خم ره می‌دهد؛ بهتر از آن است که تو هر روز فریاد شرم و پنهان داشتن سر و چهره سر دهی و من، پنهانی در بزم هر روزه‌ی این کاخ، زهر و مَست بنوشم!
پس از جای فرو رفتن در اقیانوس شرم و پشیمانی، دستم بگیر تا ما نیز پای کوبیم و خند؛ که زندگی رود روان است و به هیچ نایستد.

#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیمه‌شب نیست، آغاز شب است؛ گرچه سخنم آنِ نیمه‌شب‌هایی‌ست که خواب به چشم نیامده؛ ولی اندیشه‌های بیهوده چرا!
نباید کهن‌وار سخن بگویم، ولی چه روزگاری‌ست، چرخ گردون!
من همانم که سال‌ها پیش به پای زرق و برق‌دار یارم افتاده بودم و فریاد می‌زدم، نزدم بمان، تو همه کیهان منی، خون از دهانم می‌ریخت و اشک‌های بلور از دیدگانم و سرانجام... آن یار بی‌وفا رهایم کرد و برفت!
اکنون چه؟ اکنون به دست خویش کسی که دلم می‌تکاند[1] را برون کردم و پس از آن‌که نوشته‌هایم دلدادگی[2]، لـ*ـختی رنگ آرامش به خود دیدند‌، این‌جا هستم تا ریشخندی دیگر پیشکش او کنم!
نیازی نیست بر سر خویش دست خون بیاویزم[3]، مهتر! هم در این روزها و هم روزهای دیگر چون هوا در سر تو نیز می‌گردم!
شاید سال‌های پسین که به خِردی مهتر[4] رسیدی، یاری داشته باشی، زیبا چهره چون شاه بانوان نامور و نیک‌خوی چون واژگان اوستا!
ولی گذشته از به‌به و چه‌چه دوستان، در ژرفای اندیشه به آشکاری چون پرتو هر روز خورشید مرا به یاد می‌آوری!
چرا که با همه‌ی زخم‌های گذشته در جان‌ و در روزگاری که از جای خِرد، پر عقاب در سر و دل داشتی[5]، دوستت داشتم، ناخِردی‌هایت بر چشم می‌گذاشتم و گرچه رنج بسیارم می‌دادی، به نام سودای بودن در کنارت به نام یار، روز و شب می‌شمردم!
آری! تو مرا این‌گونه به یاد می‌آوری! بناست در آن هنگام، روزها و شب‌های بسیار در سرت چون ستاره‌ی دنباله‌دار تماشاگاهی نیک و گیرا باشم، پس بدین سودای دیوانه‌وار، یارت رها می‌کنی و در پی‌ام چون مجنون سر به هزار کجا و ناکجا می‌گذاری؛ ولی کو؟ من در این دَم نیز از تو رشته‌ی مهر بُریده‌ام، چه رسد به آن روزها که در بزمی خودساخته به پای کوبی خویشم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. دلم می‌تکاند: دلم می‌لرزاند

۲. نوشته‌هایم دلدادگی: نوشته‌های دلدادگی‌ام
۳. بر سر خویش دست خون بیاویزم: بر سر خود شرط ببندم
۴. مهتر: بهتر

۵. پر عقاب در سر و دل داشتی: نادان، خام و بی‌احساس بودی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻، Mahla_Bagheri و 8 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
بگذار به لبخندی هر روز و شب دل در دام و شور تو داشته باشم؛ که نیک‌تر از جنگ‌های هر روزه‌ی جهان است.
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
***
- نمی‌توانم لبخند دیوانه‌وارت از یاد به در کنم؛ از جانم چه می‌خواهی؟ می‌توانم هر روز و شبت بیندیشم و سخن دلدادگی از بر کنم، بس است؟
- بس است! چرا که با همین چند واژه، به زبان خاموشم گفتی که جان داده‌ای!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 8 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
" خیانَت بزرگ"... از این ترکیب بیزارم، ولی بایدش به قلم آورم که رهسپار جویبار فراموشی شود.
گمان می‌کردم آن‌چه پیوسته درباره‌ات، ای زهر خوانده‌ی من، مرا می‌آزارد و به ژرفای چاه می‌کشاند، خیـ*ـانت تو درباره‌ام بود و دوات و رنگ به کنار!
ولی نه! زهی پندار زهرآلوده! زهی پندار خویش! هر آن‌چه می‌خواهی به آهنگ[1] ریشخندم روانه کن و جام فراز ده[2]!
آن‌چه مرا پیوسته آزار می‌داد، گسستن من از من، بهر تو بود!
من از خود گسسته بودم، که پیوسته به چیستی سخنانت می‌اندیشیدم؛ پس چه شد بهره‌ی آن پیوسته اندیشه‌ها، رنج‌ها و بغض‌ها درباره‌ات؟ باید رهایشان می‌کردم که باری دیگر رشته‌ی مهر با خودم به رخ نمایی می‌رسید!
دیگر نمی‌پرسم در پس سخنان گُنگ و آلوده به رازت از جانم چه می‌خواستی؛ ولی اگر می‌دانستی دل در دامت داشتم و آن‌گونه به هزار رنگم می‌رنجاندی، باید بگویم به راستی پَست و ریشخند بوده‌ای!
و نیز نمی‌پرسم چگونه پس از گذر از آن جنگل‌های طوفان، بی هیچ رنجی و چون سر به هوایان گام به گامم می‌آیی و به سان مگس‌های پروانه خط از بر می‌کنی[3]! چرا که این در سرشت توست؛ همان‌گونه که نمی‌پرسند چرا پروانه به رنگ و نگار است و طاووس به خودنمایی!
آه، راستی! چند دیوانه‌ی دیگر در آن گوشه ایستاده‌اند و سخن از دلدادگی ما می‌گویند و نگاه‌ها و سخن‌های دیوانه‌وار روانه می‌کنند؛ می‌دانی؟‌ هوا بس زهرآلود است! اگر تو ایشان را نَگسلی، خود از دم تیغشان می‌زنم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. آهنگ: قصد

۲. جام فراز ده: برو خوش باش
۳. خط از بر می‌کنی: سخن می‌گویی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 8 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا