Tiralin
مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
نویسنده این موضوع
دستیخون با من نیک گذشت؟
باش، تا واپسین نوشتههایم بهر توی دیوانه نیز به میان آید؛ آری، باش!
میدانی افزون بر بازی با روانپاک یک شیدا، گُناه دیگرت چیست؟
گُناه پسینت این است که با کسی از اهل قلم رویاروی بودهای!
آه، دلسادهی من! دیگران مگر دیوانهاند و بخواهند خود را ریشخند کنند که همنشین تابستانی[1] کسی چون تو باشند! آری، اینگونه است! از نوشتههایی به سانِ "مهری، مهتر! با زیبارویان کف مزن! دمی بوده که میخواستم تنها از آن من باشی، ولی کو آن پیمان جای گرفته بردست..." ره به اینجا بردهام، که هرگز به مهرت نیاز ندارم؛ ولی به مهر خود و دوستان زیبا، دانا و بردبار، چرا!
با هرکس که خواهانی کف بزن و سخنهایی که خواهانی، روانه کن! "مرا چه وابستگی به آنکه تو با یاس میروی یا رُز!"
من بس مشتبه شده بودم[2] که میخواستم تنها از آن من باشی! برو آنِ هر کس که تاج و تَخت تُهیات میپسندد، باش!
بیزارم از دلسوزی و اندوه بهر خود، ولی به راستی از برای یک دیوانهی بیدست[3]، با خود چه کرده بودم!
نمیدانستم، ولی اکنون که غبار شیدایی از سر و دلم برون شده، با گذرِ رود اندیشه از سنگ و سبزهی آن روزها، نیک مینگرم که به دستخونم[4] درآمیختی...
گمان میکردی تا رستاخیز دل به دلت خواهم داد؛ چرا که با من چنان کردی، که دلبر نخستم نکرد؟
هرگز! این گمان بیهودهی هردویتان بوده است!
او نیز به خودکامگی از برم میگذشت و هرگاه هرگونه که میخواست، رنگ میکرد[5]؛ ولی میدانی سرانجامش چه شد؟ دل من از قفس شیداییاش پرید و به سالهای پسینش دیدم که اندوه، شرم و پشیمانی از سر و رویش به سان آبی از دل آتش، میریخت!
ای بسا بار ده راست سخن باشم؛ چندانت بیزارم چون بیزاری ماه و خورشید از زمین که نمیخواهم تو نیز با این خودکامگی و دیوانگی به روز او اوفتی؛ میخواهم با همین خوی به سخن برازنده بروی، جام بر جام دیگری زنی و هرگز پشت سر نگری و افسوسی دیگر که سر و سامان جهان دست تیرالین نیست و ما به روزی دیگر رویاروی یکدیگر خواهیم ایستاد؛ همان روز که سر و جانم از بر شکوفایی بهار است و تو... قلم بردباری پیشه میکند، تا روزگار دیگر تو را بنگرد؛ کهتر!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. تابستانی: موقت
۲. مشتبه شده بودم: به اشتباه افتاده بودم
۳. بیدست: معادل بیسروپا
۴. دستی خون: یک دور بازی/ دست خون: بازی
۵. رنگ میکرد: رفتار میکرد
باش، تا واپسین نوشتههایم بهر توی دیوانه نیز به میان آید؛ آری، باش!
میدانی افزون بر بازی با روانپاک یک شیدا، گُناه دیگرت چیست؟
گُناه پسینت این است که با کسی از اهل قلم رویاروی بودهای!
آه، دلسادهی من! دیگران مگر دیوانهاند و بخواهند خود را ریشخند کنند که همنشین تابستانی[1] کسی چون تو باشند! آری، اینگونه است! از نوشتههایی به سانِ "مهری، مهتر! با زیبارویان کف مزن! دمی بوده که میخواستم تنها از آن من باشی، ولی کو آن پیمان جای گرفته بردست..." ره به اینجا بردهام، که هرگز به مهرت نیاز ندارم؛ ولی به مهر خود و دوستان زیبا، دانا و بردبار، چرا!
با هرکس که خواهانی کف بزن و سخنهایی که خواهانی، روانه کن! "مرا چه وابستگی به آنکه تو با یاس میروی یا رُز!"
من بس مشتبه شده بودم[2] که میخواستم تنها از آن من باشی! برو آنِ هر کس که تاج و تَخت تُهیات میپسندد، باش!
بیزارم از دلسوزی و اندوه بهر خود، ولی به راستی از برای یک دیوانهی بیدست[3]، با خود چه کرده بودم!
نمیدانستم، ولی اکنون که غبار شیدایی از سر و دلم برون شده، با گذرِ رود اندیشه از سنگ و سبزهی آن روزها، نیک مینگرم که به دستخونم[4] درآمیختی...
گمان میکردی تا رستاخیز دل به دلت خواهم داد؛ چرا که با من چنان کردی، که دلبر نخستم نکرد؟
هرگز! این گمان بیهودهی هردویتان بوده است!
او نیز به خودکامگی از برم میگذشت و هرگاه هرگونه که میخواست، رنگ میکرد[5]؛ ولی میدانی سرانجامش چه شد؟ دل من از قفس شیداییاش پرید و به سالهای پسینش دیدم که اندوه، شرم و پشیمانی از سر و رویش به سان آبی از دل آتش، میریخت!
ای بسا بار ده راست سخن باشم؛ چندانت بیزارم چون بیزاری ماه و خورشید از زمین که نمیخواهم تو نیز با این خودکامگی و دیوانگی به روز او اوفتی؛ میخواهم با همین خوی به سخن برازنده بروی، جام بر جام دیگری زنی و هرگز پشت سر نگری و افسوسی دیگر که سر و سامان جهان دست تیرالین نیست و ما به روزی دیگر رویاروی یکدیگر خواهیم ایستاد؛ همان روز که سر و جانم از بر شکوفایی بهار است و تو... قلم بردباری پیشه میکند، تا روزگار دیگر تو را بنگرد؛ کهتر!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________
۱. تابستانی: موقت
۲. مشتبه شده بودم: به اشتباه افتاده بودم
۳. بیدست: معادل بیسروپا
۴. دستی خون: یک دور بازی/ دست خون: بازی
۵. رنگ میکرد: رفتار میکرد
دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: