خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن‌ها می‌گویند و دل، که دیگر دری دل به رویت بسته است؛ آری! چون روز روشن است! دست‌کم آن بانوی اشک‌ریز کودک در بر که مرا به نیکی نمی‌شناسد نیز می‌داند! من نیز می‌دانم!
ولی از هنگامی که پیوسته و پیوسته، ناخواسته و بیزار و به نام اشک و دستمال چشمم به چشمت افتاد، در سرم چون جویبار، روانی، دلبر خوانده! آری! روانی!
روانی به نام روزهایی که دلم پاره‌پاره و یک‌سو نهادی؛ به نام سنگ سرزنشی که مردم با چشم‌ها و سخنان پنهان‌شان روانم می‌کردند؛ به نام نگاه خیره‌ات که یادآوری‌اش خشمگین و خشمگینم می‌کند و گاه آن خرده روزهای زیبایی که تا دیر هنگام سخن می‌گفتیم و به گفته‌ی چکامه سرایان[1] نامدار، گویی به هفده سالگی برگشته بودیم.
من بنا نیست، هیچ‌گاه به دیدارت لبخند زنم، چون آن لبخندی که به هنگام دیدار بر چهره نشاندی؛ نمی‌توانم به‌سان آن روزها دوست دارت باشم، به گونه‌ای که دیگر از نگاه داشتن سوی چهره‌ات به بیزاری ماه و خورشید از یکدیگرم؛ ولی سخنی به راه است!
نمی‌خواهم به یاد من سیاهی افسون بنوشی[2]؛ که آبی آسمان پاک[3] چرا!
اگر باری دیگر به دیدار یکدیگر رسیدیم، رویارویم نایست و چشم ندوز؛ که خم میان ابرو و گذر چرا!
و بدان ما می‌توانستیم به ناموری شیرین و فرهاد رسیم، اگر که پل‌های پشت را به آتش دوزخ دگرگون[4] نمی‌ساختیم.
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
#تیرالین
#TO_NO_ONE


_______________________________________
۱. دگرگون: تبدیل
۲. نوشیدن سیاهی افسون: تجربه ی اتفاقات ناگوار و حال بد
۳. آبی آسمان پاک: اتفاقات خوشایند و زیبا
۴. چکامه سرا: شاعر


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
من این‌جا و دلم جای دگر...
من این‌جا و دلم، اندیشه‌ام، همه‌ی روانم در کُنه‌ی تو، در جستجوی تو...
و تو کجایی؛ ای که دل از کوی عاطفه سرای من می‌بری و می‌روی و می‌روی و می‌روی و این منم که دوان‌دوان با جامه‌های به دست باد سپرده به دنبالت می‌دوم...
خسته‌ام دلبر! خسته‌ام دلدار! هنگامه‌ی بازگشت است!
ترانه‌سرایی می‌گفت:
- دلدار من، دلدار من دل می‌بری و می‌روی...
به گمانم از توی بی‌وفا، از توی ستم‌کار سخن می‌گفت و این تویی که من هر دم ناسزایش می‌گویم؛ بسی با یک نگاه ژرف و پاک دل مرا برده...
پس بس است دیگر... بیا و دل رمیده‌ی مرا مرهم باش!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوگند جانم، شبت خوش!
نمی‌دانم اکنون کجایی، چه می‌کنی و در کدامین روزگار، ولی هر کجا که هستی، هر چه می‌کنی و در هر روزگاری که می‌باشی؛ دل من سودای تو در سر دارد؛ درست به مانند جنگجویی که سودای پیروزی و رسیدن به آرمانش را در دل و اندیشه دارد.
گاهی با خود می‌گویم من چه شگفت دیوانه‌ای بودم که دل از تو، چشمان تو و آوای تو برکنده بودم و دل بر دیگری داده. به راستی من چه بودم؟
ولی هر چه بودم، هستم و خواهم بود؛ تا این جهان پابرجاست و ریشه‌ی شیدایی‌ات در دل، من سودای دیدارت در سر دارم و تشنه‌ی آن نگاه خیره‌ات باشم.
ای سر و سامانِ منِ شیدا؛ تا هنگامه‌ی دیدارت با این دلداده، بدرودت و بدرودت...

#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانی چرا از ژرف نگاهت می‌گریزم؟
که اگر نگریزم، بس در آن دریای ژرف فرو خواهم رفت.
که اگر گریزان نباشم، کس مرا رهایی دهنده‌اش نباشد؛ دست‌کم خودت، دلبر شیرین!

#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
****
دلبر... دلدار... معشوق... هر که هستی بازا!
بگویمت دلبر طناز، جای افسوس و خنده نباشد؟
تو دیوانه‌ای یا که من؟
من دلدارم یا که تو؟
دلبر! به فالم افتاده که شیدای منی! راست است؟ دروغ؟پندار شیرین؟ گمان بیهوده؟
تو چیستی ای سر و سامان؟ ای شوریده‌ی نهان!
شده‌ام شبگرد کوچه‌هایت؛ بازا شب‌ره دیرین دل!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 6 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
کفش‌های بلوری شتابان و طنین‌افکن، جامه‌ی سرخ پُر زرق و برق، چهره‌ی سرخاب‌وار نگران، این همه‌ی نمای من است، در پی تو!
سر و رویم چون شاه‌دختان افسانه‌های نامور، ولی درون چون شبگردی که دلدارش گم کرده و های من! راستین همین است!
من یگانه‌ام را در بزمی پُرشور گم کردم و چنین سرگردانم.
او به کجاست؟ به راستی نمی‌دانم!
هیچ‌گاه مرا چندان به خود نزدیک نمی‌دارد که راهش به نیکویی بدانم و چنین است که به شوری بخت پایم می‌لغزد و ناگوار بر زمین می‌خورم.
به راستی باید در پی این آشنای آزارگر باشم، که مرا این‌گونه رها می‌کند؟
و آیا اندیشه و خردی مانده است که پرسشم پاسخ گوید یا چون همیشه پاسخ تپش تند دل است و بس؟
به ناامیدی و زخمی که پای دریده، همان‌گونه که اشک زیبایی چهره‌ام می‌درد، آهسته برمی‌خیزم و هان، مهتر!
رویارویم... تنی است که به آرامی دستم می‌گیرد تا بهتر بر پای بایستم و این تن؟
همان آشنای آزارگر، همان که مرا به خود نه نزدیک، همان که پیوسته باید برش بدوم و بدوم، با دیدار چشمان اشک‌بار و سردی دستان، به یک‌باره‌ام در بر می‌گیرد و پیش از آن‌که هق‌هقم به آسمان برخیزد، چنین زمزمه می‌کند:
- در پی این دیوانه بودن تنها بی پا و سرت می‌کند!
دَمی لرزان می‌گیرم و گرفته پاسخ می‌گویم:
- من... به بی پا و سرت بودن در راهت خشنودم، اگر که به راستی... همراهم باشی.
پس چشم فرو می‌بندم و او واپسین را پچ‌پچ‌وار دم می‌زند:
- هستم.

#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
او به مانند هیچ یک از روزهای دیوانگی نیست؛ ولی به‌سان همه‌ی آن روزها.
چشم‌ها خواهان گریستنِ سخت چون هنگامی که ز دست برفتی، ولی کجاست آن اشک و گریست[1]؟
دل شاید بخواهد به دیدارت بیاد و از شور تو سینِه را بدرود، ولی کو آن دیدار خواهی و شور؟
باید که لـ*ـب‌ها به شنیدن بازگشتت به خنده شکفته شوند، ولی کدام لَب؟ ها! همین‌ها که بسته و خموش؟
باید شاهدخت صورتی‌پوش و گل به دستی پس از پایان چشم به راهی از دویدن شورانگیز بر زمین افتد، ولی من تنها شاه بانوی زره پوشی را می‌بینم که با خمی میان ابروان، تیر می‌کشد و زه رها!
اندیشه‌ای در پی آن جشن از بر پایکوبی، که های مردم زمین و آسمان! یار رفته، بازگشته و در راه، ولی در کاخ ما مگسی در تالار جشن چشم دیدارتان ندارد، والا!
هنگامه‌ای[2] زمین و سقف این نام و جای نیز چون آن شاهدخت، از برای بازگشت شاهزاده‌ای خوش‌نام و گیرا چشم به راه بود و آه کِش! ولی اکنون که با دلی پُرشور از دیدار شاهدخت صورتی‌پوش دلباخته از درب به این سوی آیید، شاه بانوی زره‌سیاه با تیری تیز شما را مهمان‌نوازی خواهد کرد!


_______________________________________

۱. گریست: مخفف گریستن
۲. هنگامه: وقت


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاهای یخ‌زده، بادی سرد از تبار پاییز و آتشی گرم به پیش همان پاها، آیا نه سزاوار آن‌که قلم به کاغذ آید؟
اگر هم قلمی در میان نباشد، گر چه خردمندان سرزنش کنند و پچ‌پچ‌ها برخیزد، خون دست به کاغذ می‌آید و می‌نویسد.
امروزم از آن همه مدهوشی رسته‌ام[1]، امروزم نه چندان شیفته در پی دیدارتان و آرام و وارسته چون هنگامی که هیچ‌گاه شما را نمی‌شناختم؛ پس پوزش از شما!
پوزش که بی‌دانستن نامتان شیفته شدم، واله شدم و چندان در بارگاه پروردگار بر خاک افتادم، تا باری دیگر رویارویتان بایستم؛ آری، به راستی پوزش!
من این شیفتگی کورکورانه را چون چوبی بی‌جان بر آتش می‌سپارم؛ همان‌گونه که دلدادگان راستین کاغذهای دردمندشان را پاره‌پاره می‌کنند، به آتش می‌سپارند و با اشکی دردمند به تماشای سوختن می‌نشینند.
اکنون نیز کاغذ خون نوشته را با انگشتی که از خونِ رفته می‌سوزد، به آتش پیش پای می‌سپارم و با خنده‌ای دیوانه‌وار نابودی‌اش می‌نگرم.
شیفتگی ناهنگام، دلبرِ بیگانه، خوش‌آوا، مایه‌ی شگفتی و خنده و به نام دیدارهای بی‌نام و نشان و خسته‌کننده، پوزش و بدرود از شما!
#تیرالین
#پیچ_و_خم_دنج
#دل_نوشته
_______________________________________

1. رسته: رها


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
از نخست هنگامی که بی‌باکانه راز دلش بگفت، دانستم که به‌راستی دل و جانش سوی من است؛ نه! نیاز نبود که او را دیدار کنم و چشمان خیره‌ی پاکش را بر خود دریابم؛ گرچه در راستین تنها مرا می‌دید؛ تنها مرا!
ولی از همان نخست نیز روشن بود که من این نامه‌های دلدادگی شیرین شبانه را به پایان می‌رسانم. آری! من!
همان تنی که پس از دانستن راز دل او، از جای دریافتن راز داشته و نداشته‌ی دل خود، اندیشید که با این دلدار چه کند! بازی بهترین بود، نه؟
آدمی نمی‌تواند به آسانی از کنار آن‌که او را خواهان درگذرد؛ که اگر آری، فرشته است، فرشته!
پس من نیز بازی شیرینی به راه انداختم؛ که هر بار پس از نامه‌های دلدادگی، او را با اشک‌های ستم‌دیده و به نام خردمندی تنها می‌گذاشتم و در پایان؟
پایانش رسوایی بی دادی[1] بهر شیدایم بود و به راستی دل مرا نیز از هم گسست. چه کس می‌توانست داوریِ نیکی کند و بگوید من بی‌گُناه‌ام؟ هیچ کس!
من چون دزدی نابه‌کار گریختم و او را با آن چشم‌های پُر شور و پاک در میان سیلی از مردم دون و پچ‌پچ‌وار تنها گذاشتم و اکنون پس از سال‌ها او را در میان همان مردم می‌بینم که بی‌باکانه کف می‌زند و پای می‌کوبد که های من!
به راستی این من است که زمین می‌خورد و عرق شرم می‌ریزد!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


_______________________________________
۱. بی‌داد: ناعادلانه


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 4 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
هوایی به خوشی بوی شکوفه‌های گیلاس، شکوفه‌هایی که به دست باد بر سر و جامه‌ی هر رهگذر می‌ریزند و تو که با جامه‌ی یاس‌رنگ بادسپرده، گیسوی گیرا و جان‌کش و وارستگی که از چشمانت می‌ریزد، آن‌سو به زیر درختی چشم به راهم هستی.
همه‌ی این تماشاگاه از دور بس است، تا مرا چون نخستین دمی که دیدارت کردم، جان و دل از کف دهی و لَختی ترس، دوباره فراگیر.
می‌دانی ترسم از چیست؟ از آن‌چه به این‌جا فرایت خواندم و می‌خواهم برایش لـ*ـب گشایم.
ناخودآگاه گامی به پیش می‌گذارم.
پیش از آن‌که پاره‌ای از این ترس را به سویی نهم و فرایت بخوانم؛ بهر یافتن بی‌باکی راستین درون، چندین و چند داستان شیدایی خواندم.
به زیرکی، همان‌گونه که تار‌تار گیسویت را از پیشانی کنار می‌زنی، مرا در می‌یابی و با لبخندی دلربا، دست بلند می‌کنی.
همه یا که بیشترشان پیش از آن رویداد شگفت و زیبا با ترسی بدین‌سان دست و پنجه نرم می‌کردند.
من نیز در پاسخ، دستم را اندکی بالا می‌آورم و لـ*ـختی لبخند.
و سرانجامشان؟ همه وابسته به دل و جان دلبر بود.
به آرامی گامی سویت بر می‌دارم.
هر گامی که بیشتر به سویت روانه می‌شوم، دل بیشتر در آرزوی بیرون جستن از سینِه می‌شود و خِرد در سر این چنین می‌گوید:
- نه، هرگز! چند گام داری؟ هزارش بگیر و بگریز! بگریز!
هنگامی که رویارویت می‌ایستم، دمی ژرف می‌گیرد و به سان ارزنی[1] ابرو درهم می‌کشم.
" ای خِرد! من بگریزم؟ هرگز! اگر فرمانت پذیرم، می‌دانم که روزگاری دراز به پشیمانی و افسوس خواهم بود؛ چه مرا دربرگیرد و پذیرا باشد، چه به هر گونه که خواهان، از درب دلم برانَد."
پس با آوایی لرزان دم می‌زنم:
- دوستت دارم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱. به‌سان ارزن: به مقدار خیلی کم


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
590
امتیاز واکنش
8,518
امتیاز
313
سن
20
زمان حضور
42 روز 6 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
بخواب، سروناز!
بخواب!
بخواب، تا نبودنت از سر و رویم روان شود، چون آن برف زمستانی که روان‌روان از قله می‌ریزد!
بخواب!
هنوز از سرای، آوای خنده‌ات به راه، گیسوی سیاهت به باد، آوای دوان‌دوانت به گوش‌، های من! چرا نه آرام‌، آرام جان؟
پس، بخواب!
آری! اشک‌های سوگواری‌ات از چشمانم چندان روان، که خشکی کویر رسد،‌ نرسد!
گورکن خاک بر پیکر نازت می‌ریزد، شیون و مویه تا آسمان می‌رسد؛ تو بخواب!
ما ز گیسو و نازت خواهیم گذشت، من دلبری‌ات به فراموشی می‌سپارم، تا بدان‌سان که تنی دیگر از جانم کَنَد، پس بیارام!
این دلدار بی‌وفا پاکی چشم‌ها و آوای دل‌کشت از یاد به در می‌کند، اگر که به خاک و مرگ نرسد؛ اگر که جانی برایش بماند و اگر که تو، به نیکی بیارامی!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا