خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
یادت خوش...
انگشتانم همنشین سبزه‌های تازه‌اند و چندی آن سوتر، آب روان در می‌گذرد و در این هوای خوش، بی‌بغضی در سینِه و اشکی در چشم، می‌گویم:
- یادت خوش!
آه، این بس ریشخند است؛ می‌دانی؟ مگر ماهی از روزی که گردنبند پیش‌کشت را با بی‌مهری روانه‌ی آب کردم و گل سرخِ نمادِ دل پاره‌ام، در می‌گذرد؟ نه، نمی‌گذرد! ولی دوش به نیمه[1]، هنگامی که می‌کوشیدم به خواب نوشین روم؛ یادت چندان از آسمان اندیشه‌ام درگذشت که گویی نشانی از سال‌های دور باشی و بس!
اکنون نیز همدهم‌های نو و شایسته‌ام در کنار رود بنشسته‌اند و رود[2] می‌خوانند و می‌نوازند.
این‌جا در اندیشه، دیگر لبخندم بوی دیوانگی و انتقام نمی‌دهد؛ این‌جا در سـ*ـینه، در ژرفای جانم، گویی تو را بخشیده‌ام و نیز نمی‌دانم این‌جا در پیرامون این چشمان، اشکم از زیبایی رود همدمان زیباست، یا این یادت خوش و ریشه‌اش!
گذشته از رود و سبزه‌ها، برف‌های کوهستان به آب می‌گراید؛ به گمانم این اشک ریشخند نیز چون همین روزگار بهار نوید است، همان‌گونه خاکستر ستم و زهر همنشینی‌های ناگوارمان از تَن و جانم برون می‌شود!
در این دم نیز تنها می‌نویسم که بگویم می‌توانی به آسانی رها شوی! آری! رها شو! مرا ز یاد به در کن! بهار همین جاست و ما نیز بدین‌سان نو می‌شویم و جامه‌ی یاس و اطلس به تن می‌کنیم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱. دوش به نیمه: نیمه‌شب گذشته
۲. رود: ترانه


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 10 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیا باری دیگر و به زبانی زیباتر از رویدادهای آتش‌باری که از آبان و آذر تا میانه‌ی بهمن، دامان دل و اندیشه بگرفت؛ سخن گوییم! آری! بیا و بر این نیمکت چوبین در گلستان خواب و پندار بنشینیم؛ ارغوان نازم! تیرالین زیبا و چیره دستم! بانوی زاده‌ی آتش‌کده[1]!
هر آن‌چه گذشت، از آن گریه‌های دردمند و شیداوار، گام‌های آهسته و ترس‌بار در پس یار، (آری! یار! می‌دانم از بر خواسته‌هایت نبود و بیمارت ساخت؛ ولی درست چون خونگری در میان دلت بنشسته بود!) تا شیرینی گفتگوهای بیهوده و در پایان، آغشته شدن به زهر دیدارش در کنار دیگر زیبارویان، گل سرخ، بـ*ـو*سه‌ی نیکاو و پَرپَر و گردنبند سپرده به رود و شمشیر آب؛ همه‌اش از برارزش بود؛ بانوی رود[2]!
آری! در پایان چون ققنوسی خم به ابرو زاده شدی؛ ولی بدان همیشه‌ات ارزش خواهم گذاشت، همیشه! و نیز برت از این نیمکت برمی‌خیزم و چندان کف می‌زنم، که کلاه از سر بیوفتد!
تو از پس این گودال نیز برستی[3]؛ زیبای من!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. زاده‌ی آتش‌کده: پاک، بی‌گنـ*ـاه

۲. بانوی رود: بانوی هنرمند
۳. برستی: برآمدی


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 10 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
درخششی در دل تیره... چگونه می‌توان این چند واژه را به نیکویی قلم زد؟ تو پاسخم گفته‌ای، پیش از این!
همان دم که به کاغذهای آتش‌سوز می‌نگریستم و تو با آن‌که ژرفای دل سوخته‌ام می‌دانستی و بهتر از من؛ دست پایکوبی سویم دراز کردی و بگفتی:
- با من همراه می‌شوی؟
آری! درخششی در دل تیره‌ام شدی! گرچه من به بغض و ناگزیری دستت گرفتم؛ ولی باید همراه تو ای زیبا سرشت، ای همدم نو، ای دوست همیشگی، پای می‌کوفتم، می‌خواندم به دیوانگی و اشک‌های ناخواسته روان می‌کردم؛ تا به راستیِ راست روشنی‌ات دل تیره‌ام را چیره می‌شد و همراهت می‌شدم، فرشته‌ی پاییز!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو از بر آه و افسوس نیستی؛ من چرا!
در میان سوزاندن و پاره کردن نامه‌های ناخوانده‌ای که برایت می‌نوشتم، به خنده، شور شیرین، گریه‌های آسمان شنود و خم ابروی آرتمیس؛ به آه و افسوسی رسیده‌ام که هیچ‌گاه نداشته‌ای "و اگر روزها یا سال‌های پسینش داشته باشی، من نیستم و نمی‌دانم!" و من این روزها که گاه از یادآوری سخنان زارت به خنده می‌رسم و با بی‌باکی که نامم از بر است[1]، همه دار و ندارت را در بُن جان می‌سوزانم و مُهر پادشاهی گاه‌گاه به آن رسیده‌ام!
و این افسوس که فرشته‌ی پاییزی از یادم می‌برد... نه! این افسوس که به سپاسش فرشته‌ی پاییزی بی‌همتایم را به ارمغان آورده است؛ از بر آن نیست که آه! پس از این بس پیچ و خم، به او دست نیافتم و شایدش به آن قهوه گیسوی زیبا، یا آن زیبا سخنِ آداب‌دان و یا آن کدیور لبخندهای دوگانه[2] باخته‌ام و نمی‌دانم!
آه و افسوس من که بهرش به این سرای رسیده‌ام؛ از آن است، که روزها، شب‌ها و ماه‌های گرامی‌ام را بهر تو خاکستر کردم؛ شرم بر من! تیرالین باری دیگر بگو! شرم بر من! افسوس هفت آسمان بر من که دل و اندیشه را بهر تو تباه کردم و خاکسترش...
نیک! از خاکسترش، شانه‌ای یافتم که ندیده دل زیبایش را باور کردم!
از خاکسترش، فرشته‌ی پاییزی برآمد و به پایکوبی مهترانم بخواند! خوش‌آمدی، فرشته!
از خاکسترش، نوشته‌هایی زیبا به جا ماند و سپاس‌گزارم!
از خاکسترش، یافتم که دل می‌سوزد، تا ققنوس از ژرفای جان و بهر خِردهای بزرگ، زاده شود!
و واپسین، از خاکسترش بدیدم که رهایی‌ات نه چندان هولناک، که بس زیبا و زندگی‌بخش!
اکنون چون خود دارم و این بس ارمغان، چون لشکری هزار به فرماندهی سام و گردآفرید می‌آیم که خوان دل از زهرهای مانده پاک دارم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱. بی‌باکی که نامم از بر است اشاره به معنی نام تیرالین: زاده‌ی شجاعت
۲. کدیور لبخندهای‌ دوگانه: صاحب لبخندهای‌ دوپهلو


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
"اگر گزند بر جانت نرسد، هرگز رشد نمی‌کنی..."[1]
این سخن بس راست است، دست‌کم بهر من!
باید آن گزند، آن دلدادگی سیاه بر ژرفای جانم می‌رسید؛ باید چون دیوانگان در پیش چشمان آشنا و بیگانه می‌گریستم، باید همه‌ی سخنان آن اشک نزد دوست می‌بردم و روزها به نگین دروغین بنشسته بر دستت می‌نگریستم و بهرش به زیبایی واژه‌ها روانه‌ی ادبیات نو می‌کردم که بدانم آن گزند، کنه راستینت[2] آشکار می کند؛ آری! کنه راستین!
و بهر این پیشکش زیبا، من نیز پیشکش دیگرت می‌فرستم؛ نیک بخوان، که دیگر نمی‌خواهم چشمانم به چشمان تهی‌ات بیوفتد!
هرگز من و تو لیلی و مجنونی زیبا نمی‌شدیم، هرگز!
به یاد می‌آوری نخستین بار که همنشینم بودی، بگفتی مهتر! بهتر دلم می‌سوزد، که این‌گونه بس خموشی و با کس سخن نکنی!
بماند که به گفتن آن سخنان زار و دروغ خو گرفته‌ای؛ من در پاسخت تنها پوزخند زدم؛ ولی اکنونش به پایان می رسانم:
- نه! من دلم برایت می‌سوزد، "در راستین، من چون تو دروغزن[3] نیستم؛ پس بدان که این دلسوزی، تنها یک آیین باستانی ست و بس!" چرا که تنی چون تو، هیچ‌گاه دوست راستین و شیدای پایبند نخواهد داشت!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

۱. " اگر گزند بر جانت...": الهام گرفته از آهنگ the1 از تیلور سوئیفت: if you never bleed, you're never gonna grow

۲. کنه راستین: هویت واقعی
۳. دروغزن: دروغگو


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌جا... چون کسی هستم که به دست خویش، آن‌چه که درونش را به آتش و گلستان می‌کشید؛ آتش زده!
آری! آتشت زدم و همان‌گونه که پیداست خود پس از آن فوران باشکوه بر خاکسترها افتاده‌ام و گونه‌هایم خاکستر رنگ!
سرانجام تو را به دوزخ فرستادم، سرانجام...
به دشواری دمی ژرف می‌گیرم، بر می‌خیزم و لبخندی هولناک و دیوانه‌وار بر چهره می‌نشانم.
نمی‌دانستم می‌توانم این آتش و بر باد سپردنت را در چهره‌ات فریاد زنم! کجایی؟ باید بوی ژرف دود و خاکستر را تا بُن جان بفرستی! دیگر نشانی از آن جوانه‌ی سبز و زیبا نیست!
من نتوانستم گزند دوست داشتن کسی که بویی از دلدادگان و فرزانگان نبرده را به جان خرم! همان روزها که می‌گریستم بهر آن‌که‌های من! شاید او زیبایی با خود دارد و من ندانم؛ آتش این دلباختگی به خموشی رفت!
می‌خواستم تا همیشه با سخنانم چون مار گرزه نیشت زنم؛ ولی دیگر بس است! ارزشت را باز پس گرفته‌ام و اکنون تنها چون شبگردان پستی، که مار گرزه نیز نمی‌خواهد از برشان درگذرد!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 9 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد و زهری که روزها تنم در برداشت، آن همه اشک ارزشی[1] که از چشمانم فرو می‌ریخت و تنها بادت می‌گفت[2]؛ این نبود که مرا نخواستی! چرا که من با درد و دل پاره‌پاره بیگانه نبوده‌ام.
می‌دانی... دردی که پیوسته قلمم می‌نگاشت، تو و خوی برگ‌سرشتت[3] بود.
امروز پس از روزها دانستم رهایی‌ات مرا شایسته‌تر است؛ دیگر نیازی نیست بنگرم این بار با کدام زیبای بی‌همتا کف می‌زنی[4]؛ دیگر نیازی نیست چشم بگردانم از پی‌ات و روزها از برای سخنان هواوارت[5] خشم و درد کشم.
های! دیوانه! اگر این نوشته می‌خوانی، آری با خودت هستم؛ ای که از باستان می‌آیی، ولی رنگ و بویی از نیاکان نیک سرشتمان نداری!
می‌خواهم باری دیگر بگریم؛ ولی اشکی در بر ندارم!
نیک بنگر! چشمِ بی‌چشم بگشا! من بی تو شادمان‌ترم!
برو و رسادختی[6] دیگر بیاب، که... آه! در راستین مرا چه کار که می‌خواهی رسادختی دیگر بیابی، یا نه! تنها بدان که من نه! پایان!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. ارزش: ارزشمند

۲. تنها بادت می‌گفت: تنها از آن می‌شنیدی
۳. برگ‌سرشت: پست سرشت
۴. کف‌زدن: خوشگذرانی
۵. سخنان هواوار: حرف‌های بیهوده

۶. رسادخت مجاز از معشوق


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 7 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اگر آنان بدانند و این سخنان به گوشش برسانند...
اگر بدانند که روی سخن من توی بی‌پروایی؛ می‌خواهم بی‌پرواتر از چشمانت باشم، می‌خواهم همه ترس به رود روان از کوه‌های برفی سپارم، می‌خواهم آن پچ‌پچ‌های مگس‌آلوده را به نوای خوش آبشار دگرگون سازم؛ لبخند زنم و تا می‌توانم با هر آن‌که خواهانم، کف زنم و پای کوبی که بدانی، اگر سخنانم به گوشت رسانند و با خشم و دیوانگی‌ام درنگری، من بی تو زیباتر، استوارتر و آسوده‌ترم.
باور کن، هیچ‌گاه از دست شستنی[1] این‌چنین خشنود و شادمان نبوده‌ام.
پس بشنو به نام یک‌کلاغ چهل‌کلاغ که من فرشته‌ی زیبایم را چون طبق بر تاج سر می‌گذارم و تا پایان گیهان پای می‌کوبم و می‌خندم که این بار دیگر کلید گنج مرواریدش دست تو نیست[2]!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

1. دست شستن کنایه از رها کردن
۲. کلید گنج مرواریدش دست تو نیست: دیگر بهر تو نمی‌خندم


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 7 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
پای کوبی دست خونی ترسناک است...[1] از آن‌چه می‌اندیشی، فزون‌تر، مهتر!
دختی را می‌شناسم، روزها گل بر سر در جشن‌های نامور پای می‌کوبید و شاهدخت آن جشن‌ها نام گرفته بود؛ روزگاری همنشین شاهزاده‌ی سرزمین شد؛ پای کوفتند، از یکدیگر گریختند، دل به دل دادند و نگارها کشیدند و در پایان با هزار اشک و اندوه از یکدیگر گسستند؛ شاهزاده شاه بانویی دیگر یافت؛ می‌گفتند اگر با یکدیگر پای نمی‌کوفتند، زیباتر بود و آن شاهدخت جشن‌ها... راستش هنوز پس از سال‌ها، کسی نمی‌داند او را چه شد که دیگرش هیچ‌کس ندید.
آری! پای کوبی این چنین است؛ با آن نوازش‌های نرم و افسون بر سر و دست و گونه!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج
_______________________________________

۱. دست خون مجاز از شرط بندی
پای کوبی دست خونی ترسناک است برگرفته از این قسمت آهنگ Cowboy like me تیلور سوئیفت: Dancing is a dangerous game


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 7 نفر دیگر

Tiralin

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
مدیر تالار انجمن
مترجم انجمن
  
عضویت
31/3/20
ارسال ها
867
امتیاز واکنش
10,293
امتیاز
353
سن
21
زمان حضور
54 روز 4 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست‌کم اگر هزاران هزار بار به دیدارش بلغزم، سرخ شوم، چون روزهای نخست دل در دلم نباشد و بهر سخن‌های کوته، بی‌آن‌که بخواهم، خنده‌های اهریمنی سر دهم؛ دیگر بازگشتی نخواهد بود؛ که از آن یک شب و یک جام[1] نبوده، آن بس بغض و دردی که سیاهی افسونش بر من خوراند؛ که هنوز چون جنگجویی بس زخم‌دار به راهم و از در[2] یک ارزن نیست، نوازش دست‌های فرشته‌ی پاییزی‌ام را رها کنم و این نبرد خاموش را ببازم!
#تیرالین
#دل_نوشته
#پیچ_و_خم_دنج

_______________________________________

1. یک شب و یک جام: زمانی بسیار کوتاه
۲.از در: شایسته


دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ĤaŊaŊeĤ~، Sotøødeh، Mahla_Bagheri و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا