بنام خدا
نقد رمان «ترومای تلخ»
سلام عزیزم طبق قولی که بهت دادم اومدم برای نقد رمانت(وقتی دنبال نقدی یعنی به دنبال پیشرفتی، پیشرفتت رو آرزومندم :) )
در وهلهی اول بهت تبریک میگم چون قلم خوبی داری، اما به نظر میرسه جزء اولین رمانات باشه چون کاستی هایی درش به چشم میخوره که اگه اصلاحش نکنی واقعا رمانت حیف میشه.
در پارت اول و پارت هایی که از زبان سوم شخص و شخص مجهول بیان میشد به قدرت قلمت پی بردم اما در پارتهای بیان شده از زبان سایر کاراکترها، مثل اینکه کسی مرا از ارتفاع پرت میکرد پایین! نه اینکه قدرت قلمت افت کرده باشه ولی شیوهی بیان روایت روی سراشیبی میافتاد و از کیفیت قلم میکاست.
خلاصه زیبا است اما باعث لو رفتن رمانتان میشود مگر اینکه همهی رمان آنچه که در خلاصه گفته شد نباشد!
پسر از تبار غرور و آتش(خب خب چه کلیشهی پرتکراری بیشتر رمان های مجازی شخصیت اول مرد آنها مغرور محکم پرجذبه و بی هیچ عیب و نقصی هستند)
دختر: بزگ شده در ناز و نعمت
(نعمت رو که به وفور شاهدش بودم اما ناز پدری، نه! چطور میشود پدری پا روی خواستهی دل دخترش بگذارد و راضی به ازدواجش با پسری به قول ترانه، خلافکار شود؟ حتی اگر هم مجبور باشد طوری با دخترش برخورد میکند تا با زبان نرم شود نه همان اول کاری سیلی آب داری نثار دخترکش کند وقتی که فقط ترانه نظرش را گفته و چیزی بوده عیان بر همه! میتوانستی احساسات رو در این صحنه بیشتر به کار ببری، میتونستی این صحنه رو طوری نشون بدی که به طور مثال پدر ترانه هم با این وصلت مخالف باشد اما توان مقابله با حرف حاج آقا را ندارد و عجز و سرخوردگی یک پدر رو در مقابل خواستهی قلبی دخترش به تصویر میکشیدی اینطور خیلی ملموس تر و قابل درک میبود عزیزِدل) دور خودش حصاری دارد
(در مقابل جنس مذکر شاید) خیلی خیلی زیباست
(زیباییی موجودات تجلی از زیبایی خداوندِ و خداوند به برخی از بندگان تمام و کمال این نعمت رو ارزانی داشته؛ اما خوب انسانهایی هستند که از لحاظ فاکتور چهره، چهرهای عادی دارند و گاهی خارج شدن از کلیشهی باب شده در رمانهای مجازی میتواند معجزه کند.)
مقدمه آنطور که نشان میدهد از زبان پسر داستانه که با توجه به توصیفات فکر میکنم
علیرضا باشد با اینکه
غروری در رفتارش آنطور که در خلاصه و مقدمه تاکیید شده بود دیده نمیشد اما نسبت به
کیاراد که با اینکه می داند ترانه ازش متنفر است اما باز هم مزاحمش میشود و شخصیت خودش را خورد می کند، بیشتر به شخصیت اول داستان بودن میخورد.
توصیف خود در آینه: فوق کلیشه ای
چشم هایی آبی با رگه های طوسی: به عینه همچین چشم هایی ندیده ام اما وجود دارند ولی خوب بهتر بود حداقل میگفتی آبی، نه ترکیب چون باعث باور پذیری کم رمان میشود.
حرف زدن شخصیت اول با خودش(به اصطلاح نویسنده وجدان!): فوق کلیشهای
سر خوردن از نرده: از هر پنج تا رمان مجازی چهارتاش این حرکت فوق کلیشه ای رو دارند! پلیز استاپ!
کل کل بدون حرفی خاص فقط و فقط به منظور کم نیاوردن:
(اطلاعات اندکی هم که بین این کل کل ها به خواننده منتقل کردی رو میتونستی به صورت تر و تمیزتر در روند رمان به خورد نویسنده بدی)
هجوم شخصیت ها به صورت یکباره + توصیف نکردن ظاهر، احوالات و شخصیت آنها= عدم شخصیت پردازی قوی و ریشهدار
یک سوال: آیا ویژگی متمایز کنندهی ظاهر شخصیتها فقط رنگ چشم آنهاست؟!
تناسب بین مونولوگ و دیالوگ به کار نرفته.
چرخش یکبارهی زاویهی دید(از اول شخص به سوم شخص) در بخش هایی از رمان به چشم میخورد.
در بخش هایی فراموش کردی وقتی راوی رمان تغییر میکند آن را قید کنی.
بهتر نبود علیرضا را در جایی به غیر از پارکینک رستوران در رمان وارد میکردی؟ از برخورد کلیشهای که بگذریم، علیرضا همزمان با ترانه وارد پارکینک شد یعنی در همان پارکینگ ماند تا خواهرش(آن هم بعد از خروج ترانه و دوستانش یعنی حدودا دو ساعت بعد) از رستوران خارج شود؟ نمیتوانست به داخل رستوران بیاید و خواهرش را ببرد؟ یا اینکه با او تماس بگیرد تا زودتر رستوران را ترک کند؟ اگر همهی این اتفاقات برنامه ریزی شده باشد(این قسمت رو چند بار ویرایش کردم چون حس کردم دارم اتفاقات رمانت رو، اگه اونطور که من حدس میزنم باشه، رو لو میدم!) باز هم برخوردی فوق کلیشه ای بود.
آیا در انتهای همین پارت(پارت 6) آتوسا و چکامه مرده بودند(!) که در نزدیک شدن کیاراد به ترانه دخالتی نکردند و صدایی ازشان در نیامد؟ (جزئیات از آنچه فکر میکنی مهمترند جانم)
و در حالی که با دستش بر روی دست دیگرش میکوفت آرام گفت:
- معلوم نیس الان اون تو چه دعوایی، نزنند یه بلایی سر پسر مردم بیارند.
آتوسا خندید:
- آخه دختر خوب رهام و امیر که آدمای مشهور و سرشناسی هستند کیاراد هم که خودش میبینی چه اتو کشیده است، بین اینها فقط امید یه جوریه بقیهاشون آدمای سرشناسیاند نمیان تو فضای عمومی دعوا راه بندازند که. اون پسره هم اصلا به مدل حرف زدنش نمیخورد دعوایی باشه.
توی فضای عمومی دعوا راه نمی انداخت اما یه پسر اتو کشیده و سرشناس تو همین فضای عمومی داشت به یه دختر تعرض میکرد!
کات!
خواستم وارد رستوران بشم که با یکی برخورد کردم سرم را بالا آوردم که با دو تا تیله قهوهایعسلی مواجه شدم.
دختره با کلی عذرخواهی رفت، دیدم به سمت یه پورشهی دودی میره که یک پسره بهش تکیه داده یکم به چهرهی پسره نگاه کردم، اِ این که همان پسر داخل پارکینگ؛ دختره خطاب به پسره گفت:
- علیرضا؛ داداش منو میرسونی خونه؟
و بعد هم اون پسره که فهمیدم اسمش علیرضاست با حالتی کلافه رو به خواهرش گفت:
- المیرا میرسونمت، امّا جواب بابا رو برای دیر کردنت خودت میدی، میدونی که خیلی روی این موضوع حساسه فقط سریع بشین.
بعد هم رفتند، رفتم توی ماشین بچهها کلی سوال پیچم کردن که چرا دیر برگشتم؛ منم ماجرای برخوردم با المیرا «خواهر علیرضا» را تعریف کردم.
حس میکنم باید دلایل بیشتری برای حذف این تیکه یا ویرایش آن برای نویسندهی عزیز بیارم،
از قلم نویسندهی عزیز برمیاد این رو تیکه خیلی شسته رفته تر بنویسه نه اینکه خیلی سرسری و تند پیش بره، حتی اگه نوشته نشه چیزی از رمان کاسته نمیشه؛ صرفا این بخش رو برای آشنا کردن خوانندهها با نام المیرا و علی رضا نوشتید با اینکه میتونستید با جلوگیری از حدس زدن اینکه ترانه و علیرضا باز هم در آینده برخوردی با هم خواهند داشت کاری کنید خواننده کم کم با اسم و... شخصیت مرد اول داستان آشنا بشه نه خیلی یهویی!
یک پیشنهاد دوستانه: بهتره دوسه نفر از شخصیتهای رمان رو به طور کامل حذف کنی، لازم نیست حتما اکیپ دخترانه پنج نفر باشند، چون نه میرسید آنطور که باید ویژگی های ظاهری و رفتاری هر یک رو توصیف کنید و وقتی هم دور هم جمعاند اگر تعداد کم باشد باعث میشود خواننده از این حجم زیاد دیالوگ(بدون توصیف حالات قبل آن) خسته نشود و باعث نشه سرسری ازشون بگذره.
اگر هم حرفت این است وجود هر یک از این شخصیتها الزامی و نبود آنها به ادامهی رمان ضربه میزند لااقل هر کدام را به وقت و به جای خودش توصیف کن و برایشان خلقیات متمایزی بذار تا خواننده با خواندن آن خلق سریع متوجه شود نویسنده راجب کدوم شخصیت حرف میزنه.
برای ادامهی پارتها هم حرف بسیار دارم اما ب دلیل کمبود وقت چند مورد را میگویم و میگذرم:
***
تعدادی پسر که از به ذوق آمدن دخترها معلومه خوشگلن: آیا پسری که انقدر خوشگله شخصیت خودش را اینطور کوچک میکند؟ (یعنی فقط من هرچی پسره خوشگل میبینم مغرورن(نه به معنای رایج!) و شخصیت خودشون رو به خاطر دختری که فقط در یک برخورد دیدنش پایین نمیارن؟!) گذشته از زیبایی پسرها یعنی همهی پسرها با دیدن دختری خوشگل دل از کف میدند و رفتار غیرقابل فهم از خودشون نشون میدن؟! ممکنه دلیل نویسنده این باشه که همهی اینها نقشه است برای نشان دادن جنتلمنی علیرضا؛ ولی توی دست شویی؟ آن هم در مکانی عمومی؟ یعنی توی رستوران و دستشویی که مردم دیگه ممکنه تو اون لحظه واردش بشن اون پسر خواسته به ترانه تعرض کنه! پلیــــــز استاپ!
***برای ورود شخصیتهای جدید مقدمه چینی کن.
***هر چقدر شخصیتی خوش خنده باشد باز هم دلیل بر این نمیشه که به ترک دیوار هم بخنده! (با حرفهایی که ترانه میگفت و دوستانش از خنده پخش زمین میشدند من به فکر فرو میرفتم که کجای این جمله انقدر خندهدار بود!)
***دانشگاه آنطور که در رمانهای نویسندههای 15 ساله اومده، گل و بلبل و پر از کلکل نیست آن هم سر کلاس استادها
**بعضی از چیزها رو اجازه بده خود خواننده کشف کنه، برای مثال دلبستگی امیر علی به ترانه، اجازه بده اول خود خواننده از رفتارهای امیرعلی و میزان توجهش به ترانه به این موضوع پی ببره.
نقاط قوت رمانت که باعث همراه شدن خوانندگان میشود و واقعا از این بابت تحسینت میکنم:
قلم خوبت، رعایت علائم نگارشی، نداشتن غلط املایی(فقط یه چیزی: آمبولانس درسته عزیزم) ، معماهایی که به خورد رمان میدهی و تکههایی که از زبان شخص بی هویت و سوم شخص بیان میشود.
وقتی توانایی این رو داری که پارتهایی مثل 1 و10 و 11 و...رو بنویسی و ذهن خواننده رو به چالش بکشی( به شخصه عاشق به چالش کشیدن ذهن خوانندم و طرح معماهای جوندار) پس میتونی نکات گفته شده رو به خوبی هرچه تمام تر اصلاح کنی.
آخ یادم رفت بگویم:
چه اسم زیبا و به دور از کلیشهای برای رمانت انتخاب کردی جانم :) ، همچنین اسمهای مرسومی که برای شخصیتهای اول انتخاب کردی باعث بهتر ارتباط گرفتن خواننده با شخصیتها میشه.
باید بگم ک هنوز در پارتهای ابتدایی رمان هستیم و فعلا ژانر تراژدی پا به رمان نذاشته سعی کن برای پیاده کردن این ژانر احساسات شخصیت رمانت رو لحظه به لحظه در رمان پیاده کنی، اگر شخصیتی غمگین است فقط به نوشتن این کلمه اکتفا نکنی و درحالات چهره و رفتار شخصیت این غم رو به تصویر بکشی.
اگه جاهایی خیلی تند گفتم معذرت میخوام اما چاشنی نقد همین تندیشه که به جان مینشینه :)
بعضی جاها روی نوشتههات تجدید نظر کن اما هیچوقت از نوشتن دست نکش چون استعدادش توی وجودته
بسیـــــــــــــــــــــــــــار برام با ارزشی،
پیشرفتت رو ببینم عزیزِدل،
قلمت مانا.
نقد و بررسی رمان ترومایتلخ | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ۹۸
بهترین انجمن رمان نویسی ایران | رمان ۹۸
forum.roman98.com
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com