✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

ℳelissa · 20/7/20

«مروارید»
با صدای قار و قور شکمم ایستادم که صدای شکسته شدن یک تیکه چوب به گوشم رسید، مثل این که مهمون داشتیم! به راهم ادامه دادم تا شک نکنه. باید غافلگیرش می‌کردم و حالا که حواسم جمع شده بود قشنگ می‌تونستم صدای پاهاش رو بشنوم! که هم‌زمان با من قدم بر می‌داشت و...

ℳelissa · 21/7/20

پوزخندی زدم و خنجر توی دست‌ش رو محو کردم، پاهام رو آوردم بالا و کوبوندم رو پاهاش، با این کارم دست‌هاش شل شد و من بلافاصله تبدیل به کلاغ شدم و از دستش فرار کردم. تو هوا بودم که دیدم یک نور بنفش داره میاد به‌سمتم! جاخالی دادم و به عقاب تغییر شکل دادم اومدم حمله...

ℳelissa · 22/7/20

«توهان»
نمی‌خواستم فکر کنه که مگس مزاحمم که فقط دنبال اون راه افتاده اما، مسیرمون یکی بود و اون دختر واقعاً جالب به نظر می‌رسید!
با دقت بهش از پشت نگاه کردم انـ*ـدام خوبی داشت و قدش متوسط رو به بلند بود. البته نسبت به من خیلی ریزه‌میزه بود با اون سویشرت گشادش و...

ℳelissa · 5/8/20

ناخودآگاه شروع به توضیح دادن کردم:
-ببین به اژدهاهایی که از نژاد خودشون باشند و از دو نژاد اژدها متولد نشده باشند؛ اژدهاهای اصیل می‌گند اما، اون‌هایی که از دو یا چند نژاد هستند و...

ℳelissa · 5/8/20

«مروارید»
غرق در افکارم بودم که دستی من رو نگه داشت! سرم رو کنجکاو، بالا بردم و به توهان نگاه کردم، داشت اطرافش رو مشکوک نگاه می‌کرد! خوب گوش دادم؛ صدای بال زدن می‌اومد ولی قدرت سرعتش متفاوت‌تر از حشرات و پرنده‌ها بود و قدرتش کمی از کبوتر بیشتر و سرعتش بین بال...

ℳelissa · 8/8/20

توهان گفت:
-خیلی بهتر از اون چیزی که انتظار داشتم می‌جنگی! فکر نمی‌کردم بتونی با خنجر این قدر سریع پیش بری!
-اون وقت چرا این قدر من رو دست کم گرفتی؟
و از ضربه‌ی فنیتاس روبه‌روم جاخالی دادم.
-خب! اون جور که تو مظلوم، جلوی پا گنده‌ها ایستاده بودی عادی بود که این...

ℳelissa · 28/8/20

به آسمون نگاه کردم، با این که روز بود هیچ نوری نبود! برای همین این‌ها این قدر زیاد شده بودند! یعنی اگه تله پاتی می‌کردم می‌فهمید که از نامنیت نبودم؟
ولی من از اون‌هاش نبودم که بذارم بکشتشون وگرنه فرقی با این‌ها نداشتم!
تو ذهن توهان گفتم:
-نکششون!
دیدم که...

ℳelissa · 17/10/20

بعد از دو-سه ساعت پیاده‌روی به جایی رسیدم که درخت‌های عجیب و غریبی داشت. از یک خطی به بعد درخت‌ها بلند‌تر بودند و فاصله بینشون خیلی‌خیلی کم بود؛ جوری که من از بینشون رد می‌شدم اما، اگه توهان بود به زور رد می‌شد با اون هیکل درشتش!
اما این جا یه خورده عجیب بود...

ℳelissa · 28/10/20

«مروارید»
با دیدن یک محوطه خالی از درخت، کنجکاو، نزدیک‌تر شدم که دیدم یک درخت جلوی پاهام هست و صدای ضعیفی می‌ده. وا! مگه درخت هم صدا داره و حرف می‌زنه؟ به پایین که نگاه کردم، یک بچه اژدها رو زیر درخت دیدم! وای عزیزم! پس اون صدا، صدای ناله‌ی تو بود؟
دو زانو نشستم...

ℳelissa · 28/10/20

«مروارید»
آروم‌آروم پلک زدم و به رو‌به‌روم نگاه کردم، با تیر کشیدن سرم و گوش‌هام، دست‌هام رو گذاشتم روی سرم و با حس باند زیر دست‌هام نیم خیز شدم که یک نفر دوبارخ هلم داد روی زمین.
به توهان نگاه کردم که گفت:
-خداروشکر که به‌هوش اومدی! نگرانم کردی دختر!
خواستم...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرت در رابـ*ـطه با رمان چیه؟

عالی

خیلی خوب

خوب

متوسط

بد

خیلی بد

بهتره دیگه ادامه ندی

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین