✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

ℳelissa · 9/11/20

-وای! این دیگه خیلی بزرگه!
آب دهنم رو قورت دادم و یک قدم دیگه رفتم عقب، تا راحت‌تر بتونم ببینمش. احساس می‌کردم اگه همین طوری پیش بره گردنم می‌شکنه!
توهان، هیجان‌زده گفت:
-طولش چهارصد و سیزده متره!
خب عجیب نیست که گردنم درد گرفت!
زیر لـ*ـب گفتم:
-لعنتی! آسمان خراشیه...

ℳelissa · 9/11/20

«توهان»
به زبانش شک کرد! خب این از اولین سر نخ، ببینم کی متوجه می‌شی که من هم مثل خودتم!
کنارم نبود! برگشتم که بهش بگم تندتر بیاد که دیدم چرخیده سمت راست و کمی خم شده و داره می‌گه:
-بیا این جا کوچولو، بیا این جا ببینم!
انگشت‌هاش رو هم به نشونه‌ی بیا خم می‌کرد،...

ℳelissa · 27/11/20

«مروارید»
با احساس خسته‌گی زیاد، از خواب پا شدم. هر موقع که دو ساعت بیشتر از هشت ساعت می‌خوابیدم همین حس می‌اومد سراغم. این جا هم که آفتاب نبود که بیوفته تو صورت‌مون از خواب بلند بشیم!
کش و قوسی به بدنم دادم و چرخیدم که ببینم توهان خوابه یا بیدار که اگه خواب بود...

ℳelissa · 28/11/20

بلند شدم و نشستم، باز داشتم بیش از حد فکر می‌کردم! اصلاً مگه تئودور من رو می‌شناسه؟ آره والا! بیا بهش فکر نکنیم و الکی اعصاب خودم رو خورد نکنم!
رو کردم سمت توهان که همچنان دراز به دراز خوابیده بود و گفتم:
-پاشو، پاشو بند و بساطت رو جمع کن اگه می‌خوای بیای...

ℳelissa · 5/12/20

پارت۷۴

همین طور داشتیم پیش می رفتیم و کم کم درخت ها داشتند کم می شدند. اون طور که من شنیدم قبل ورودی در لند باید یه گردنه باشه و گردنشم باید خیلی باریک باشه.
یه دفعه یادم افتاد یه چیز خیلی مهم رو درباره درلند نگفتم و از اونجایی که اون از زمینه احتمالا نمی...

ℳelissa · 26/1/21

پارت 75

(مروارید)

واو پر هایم، چه چیز هایی اینجا وجود داره، کم کم از فکر به درلند اومدم بیرون و تازه فهمیدم کجا ایستادم ناخوداگاه چنان جیغ بلندی زدم که گوش های خودم درد گرفت و بعد مثل کنه چسبیدم به دیوار.
توهان عصبی و یکم ترسیده گفت: چته پس؟ چرا جیغ می کشی؟ نزدیک بود به...

ℳelissa · 26/1/21

پارت 76

لباس هام رو با یه پیرهن سفید یه شوار چسبون نقره ای و یه کفش چکمه بلند مشکی که یه سری بند داشت که دور رون هام می پیچید تا روی کمرم و در واقع این ها جاساز خنجر بودند عوض کردم و موهامم پایین کنار گردنم و یکم کج شل بستم یه تیکه پارجه هم برداشتم و بستم روی چشممتوی...

ℳelissa · 27/1/21

پارت 77

اصلا به محض ورود انگار وارد یه دنیای دیگه شدم، جو کاملا با چیزی که تا اینجا دیده بودم متفاوت تر بود حتی دما هوا هم اینجا گرم بود در حالی که تا دو دقیقه پیش داشت باد می اومد.
قشنگ مثل کوچه و خیابون های معمولی بود با این تفاوت که بجای آدم انواع اقسام موجودات و...

ℳelissa · 28/1/21

پارت78

دنبالشون کردم تا روی پشت بومکه دیدم با تیر و کمان نشونه رفتند وسط جمعیت با یه ورد لیزری جایی که هدف گرفته بود رو دنبال کردم و رسیدم به شراره، مثل این که حدسیاتم درست بود.
سریع یه سپر جلوی تیرش درست کردم تا تیر نره سمت شراره و گفتم: چه عجله ایه؟
سر سه...

ℳelissa · 28/1/21

قبل شروع این پارت، پارت قبلی چند خط بهش اضافه شد اون رو بخونید فونت اون مقدار درشت تره

پارت 79

(مروارید)

داشتم به فال عجیبی که برام افتاد فکر می کردم که یه دفعه توهان جلوم ظاهر شد، ترسیده یه قدم رفتم عقب و اومدم غر غر کنم که دیدم یه تیر زیر جناق سمت چپشه و سمت راست...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرت در رابـ*ـطه با رمان چیه؟

عالی

خیلی خوب

خوب

متوسط

بد

خیلی بد

بهتره دیگه ادامه ندی

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین