✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

ℳelissa · 29/1/21

پارت 80

آب، آب، اگه قدرت آب رو داشتم می تونستم درمانش کنم.
لعت بهش اینجا هم هیچی نیست و مجبورم از گاز فشرده استفاده کنم اما اون کاربرد وسایل واقعی رو نداره. به هر حال تنها چیزیه که دارم.
وسایل مورد نیاز رو درست کردم و کارم رو شروع...

ℳelissa · 1/2/21

پارت 81

(ونسا)

سبدم رو برداشتم و از کلبه اومدم بیرون، نسیم خنکی وزید و پوستم رو نوازش کرد پلک هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم. وقتشه که یه روز خوب دیگه رو شروع کنم.
راه افتادم تو راه برگ هایی که جدید بودند، دارویی یا خوراکی بودند یا اوناییشون که محکم و...

ℳelissa · 2/2/21

پارت 82

نمی دوونم از جسارت نگاهم خوشش اومد یا حرف هام اثر کرد یا دلش به بریدن شاخم خوش بودکه شمشیر رو اورد پایین و سر خورد رو زمین خم شدم تا دکمه هاش رو باز کنم ببینم وضع زخمش چطوریه که مچ دستم رو گرفت.
سرم رو اوردم بالا و گفتم: کاریت ندارم زخمت...

ℳelissa · 3/3/21

پارت 83

اولین کاری که کردم این بود که با یه حرکت زانوش رو جا انداختم و سریع رفتم بیرون دو تا چوب صاف که گذاسته بودم تا روشون حکاکی کنم رو برداشتم اوردم و گذاشتم دور زانوش و با پارچه ای که اضافه اومده بود برا بانداژ جای چوب ها رو محکم کردم. خب اینم از پاش فقط مونده سمت...

ℳelissa · 4/3/21

پارت ۸۴

پوزخندی که گوشه لـ*ـبش بود می گفت که من امادم بیا این بازی رو شروع کنیم
فکر کنم از وقتی فهمید منم در مقابل عین خودش از اسم الکی استفاده کردم خوشش اومد چون از وقتی دیدمش تا حالا اینقدر پر انرژی نبوده
صدا《تو داری مثل اوایل اون برخورد می کنی》
چی؟ اوایل کی؟ اصلا این...

ℳelissa · 4/3/21

پارت ۸۵

(ادهم)
همون طور که به دیوار تکیه داده بودم به کار های دختره نگاه کردم، خوشگل بود با این که شیطان بود اما مهربون بود و این با ذاتش کاملا متفاوته برا همینه که برام جذابه جسارتش قابل تحسینه البته که هویت واقعیمو نمی دونه اما اصولا هر کس شمشیر کنار گلوش باشه قاعدتا می...

ℳelissa · 23/6/21

به نظرم دو پارت قبولو بخونید چون پارت های جدیدی که گذاشتم ادغام شدند.
گیج به حرفش گوش کردم و ایستادم که با قدم های بلند خودش رو رسوند به من و چند میلی متریم ایستاد، چشمام گرد شد و ناخوداگاه خودم رو کشیدم عقب که گفت: نترس نمی خورمت و بعد دوباره اومد نزدیک تر همین طوری نگاهش می کردم که یه...

ℳelissa · 25/6/21

هاه.. هاه... واییی نفسم گرفت. انگار کلمه آخرم گرفت که یه خانم جوون و یه پیرمرد اومدند سمتم با دیدنشون لبخندی زدم و گفتم مطمئن باشید چیز های جالبی دارم.
مرد چند تا سوال در مورد مجسمه ها پرسید که بهشون جواب دادم و بعد معجون هام رو معرفی کردم.
_ آقا می خوایی کاری کنم خانمت بیشتر بدرخشه و بیشتر عاشق شما بشه؟
با این سوالم جلب توجه دختر...

ℳelissa · 26/6/21

(45روز بعد)
در حال درست کردن شام بودم که در باز شد و اادهم اومد تو بعدم درو پشت سرش کوبید بهم.
_ صد بار بهت گفتم درو نکوب پشت سرت، آدم نمیشیا؟
بعدم با ملاقه آروم کوبیدم تو سرش.
تک خنده ای کرد و گفت: ولش اینا رو ببین چی شکار کردم.
بعد دستش رو نگاه کردم دو تا خرگوش سفید و گوگولی
لبخندی زدم و با یه لحن خیلی اروم و ملیح گفتم: واوو، چه...

ℳelissa · 5/7/21

همین؟ انتظار هر ری اکشنی رو داشتم الا این! فقط یه آها؟ یعنی چی الان؟ نه یغ و داد کرد، نه خوشحال شد، نه ناراحت! یعنی نسبت به رفتن من هیچ ری اکشنی نداره؟ انقدر بود و نبودم بی تاثیره؟
قاشق بعدی رو برداشتم که بزرام دهنم که آندیا از جاش بلند شد و گفت: من سیر شدم تو بخور
بعد ظرف غذا ها رو گذاشت رو سینک و رفت بیرون.
همین جوری با چشمای گرد...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرت در رابـ*ـطه با رمان چیه؟

عالی

خیلی خوب

خوب

متوسط

بد

خیلی بد

بهتره دیگه ادامه ندی

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین