خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-آرشام خان و سورن خان تمومش کنین، امروز هر دوتون نزدیک بود به فنا برین و تو سورن مگه دکتر نگفته بود نباید خون بدی به کسی؟
خندیدم و گفتم:
-نگران بنده لود دیگه حالیش نشد داره چه غلطی می‌کنه!
سورن عین چی نگاهم کرد که رومو اونور کردم. سحر سرش رو تکون داد و گفت:
-میرم یه چیزی بگیرم.
این رو گفت و رفت. سورن بهم نگاه کرد و گفت:
-ندیدی که بهت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 23 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
کناره پله عمارتش ترمز زدم و سریع میاده شدم. به افرادش که داشتن میومدن طرفم نگاه کردم و داد زدم:
-کافیه یه کدومتون بیاد جلو، ببینین اگه سره این کثافت رو جلوی پاتون ننداختم!
از ترس تکون نخوردن. رفتم داخل مثله اینکه صدای ماشین رو شنیده بود و اوند پایین. با تعحب بهم نگاه کرد و گفت:
-ت...تو.
اخم غلیظی کردم و گفتم:
-حکم قتل خودت رو امضا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 22 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-قرار نیست تو بری پایین!
با تعجب بهم نگاه کرد که دستم رو توی جیبم گذاشتم و گفتم:
-قراره من رو مرت کنی پایین!
تعجبش بیشتر و بیشتر شد و باعث شد موزخندی روی لبهام نقش پیدا کنه.
-چیشده آهوی وحشی؟ ترسیدی؟
بهم نگاه کرد و گفت:
-تو دیونه شدی؟
خونسرد جلوش وایسادم و چیزی نگفتم. دیدم حرف نمی‌زنه و مجبور شدم بگم:
-باشه پس خودم میرم‌.
داشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-این کار چی بود؟
بهش نگاه کردم و گفتم:
-اسمش رو بگم؟ خودت خوب می‌دونی الان چیکار کردیم!
عصبی نگاهی بهم کرد و گفت:
-اینبار مجبور شدم همچین کاری کنم، دفعه دیگه قلم پات رو خورد می‌کنم سورن!
عصبی چسبوندمش به دیوار و گفتم:
-هی دختر حواست باشه داری با کی حرف می‌زنی! می‌زنم همینجا ناقصت می‌کنم هیجکسم نمی‌تونه جلومو بگیره. خودتم می‌دونی دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
آراز
سورن آرشام رو آورد خونه و به بابا گفت که امروز شرکت نمیره. الانم کنارم روی مبل نشسته.
آراز!
بهش نگاه کردم که گفت:
-دنبال عمارت می‌گردم، جایی سراغ داری؟
یه جارو می‌شناختم که دقیقا بـ*ـغل دست عمارت سلطانی ها بود.
-آره این عمارت بـ*ـغل دستی رو می‌خوان بفروشن!
پوزخند زد و گفت:
-عمارت رفیق فابریک ناصر، خیلیم خوب پاشو بریم!
-الان؟
یه نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 18 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
-می‌دونم رفیق ناصری!
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
-می‌دونی و می‌خوای عمارت من رو بخری؟
به جلو مایل شدم و گفتم:
-قرار نیست خودت رو بخرم، عمارتت رو می‌خوام!
همینجوری بهم نگاه می‌کرد و حرف نمی‌زد.
-قیمت رو بگو!
به خودش اومد و گفت:
-یک میلیارد و پونصد.
پوزخندی زدم و گفتم:
-از توام انتظار نداشتم قیمتت کمتر لز این باشه. آراز تو چک براش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 19 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خانوم حاضره!
بلند شدم و رفتم سمتش. صدای پاشنه کفشم اونجارو پر کرده بود و هر لحظه که نزدیک‌تر می‌شدم بلندتر و بلند تر می‌شد. بهش رسیدم که دیدم از سقف آویزونش کردن و با زنجیر بستنش. با اخم غلیظی رفتم طرفش و چوبی که دست یکی از افرادم بود رو گرفتم و محکم بهش کوبیدم که صدای دادش بلند شد. چند بار دیگه هم محکم زدم و کل چوبم با خون پر شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 19 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سحر
دستام پر از خون بود. لا دیدنش لبخندی گوشه لـ*ـبم نشست. رفتم طرف اون خیـ*ـانت کار لاشخور.
به صورت بی‌جونش نگاه کردم. پیشونیش که روش نوشته بود من یه خیانتکارم خیلی خوب به چشم میومد. تمام تنش پر از زخم و خون بود.
رو کردم بهش و گفتم:
-نتیجه خیـ*ـانت به سحر سلطانی میشه این.
رو کردم به علی و گفتم:
-پستش کنین خونه ناصر، بهتره یکم بهفهمه که داره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 19 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
سورن
عصبی از عمارت رفتم بیرون. کارهای عمارت خودم رو هم داشتم انجام می‌دادم و دیگه آخرش بود. شرکتم که دیگه اوکی شد. نمی‌خواستم دیگه سربار باشم. نمی‌خوام کسی به بابام و با آرشام بگه تو سربار سلطانی ها هستی. اگه به خودم بگن زندشون نمی‌ذارم؛ اما اگه اون ها بگن زنده زنده دفنشون می‌کنم. داد زدم:
-بابا، آرشام دل‌آرام.
با دادم همه اومدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 20 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
اومد جلو و یقه لباسم رو چسبید. فهمیدم که پیامو خوند.
-پسره....
استغفرللهی زیر لـ*ـب گفت و بعد رو کرد بهم و گفت:
-با اجازه کی پول ریختی حسابم؟
پرو پرو گفتم:
-خودم، می‌خوای کارتمم نشون بدم که ببینی اسم خودمه یا نه؟
کارد می‌زدی بهش تونش بیرون نمی‌ریخت. نفس عصبی کشید و یقمو ول کرد. دور اتاق یک دور چرخید و دوباره بهم نگاه کرد.
-فردا میرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان اسیر دست تو | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MaRjAn، Sahariiiii، Dinaa jon و 19 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا