- عضویت
- 20/12/20
- ارسال ها
- 487
- امتیاز واکنش
- 10,771
- امتیاز
- 303
- محل سکونت
- مازندران
- زمان حضور
- 33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نه داداش، خیلی خوب شدی. مهدی کجاست؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
- مگه بهتون نگفت؟
با تعجب گفتم:
- چی رو؟
- داره برمیگرده بوشهر.
تا این رو گفت اشک توی چشمهام حلقه بست و راه خودش رو رفت.
- نه مهدی نمیتونه بدون اینکه به من بگه بره. نمیتونه.
داد زدم:
- نمیتونه.
ازشون جدا شدم و دویدم به سمت بیرون. از اداره خارج شدم و به صداهای اطرافم...
سرش رو انداخت پایین و گفت:
- مگه بهتون نگفت؟
با تعجب گفتم:
- چی رو؟
- داره برمیگرده بوشهر.
تا این رو گفت اشک توی چشمهام حلقه بست و راه خودش رو رفت.
- نه مهدی نمیتونه بدون اینکه به من بگه بره. نمیتونه.
داد زدم:
- نمیتونه.
ازشون جدا شدم و دویدم به سمت بیرون. از اداره خارج شدم و به صداهای اطرافم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان نت عاشقانه | neginii کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: