خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
-از جاتون تکون نخورین بچیا. من بالای نردبونم کنار ستون دومی؛ شما کدوم طرفین؟
گوسفند گفت:
-آقا اسی من دارم شما رو می‌بینم.
شهریار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Amerətāt و 9 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اما از شانس گندی که اسی داشت، همان موقع هم صحبت ترسانش با ضربه‌ای بی‌هوش شد یا شاید هم مرد!
اسی تنها مانده بود. چند قدمی را از نردبان دور شد و با گرفتن دست جلوی رویش، توانست ستونی را پیدا کند و کنار آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Asal_Zinati و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و فوری چشمانش را که به زور درد داشت او را از کار می‌انداخت بست و آهسته گفت:
-باورم نمی‌شه که چندتا... چندتا عجوزه زشت...
و تلوتلو خورد و روی زانویش افتاد. دستان پینه‌بسته‌اش را به پشت سر خود قلاب کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Asal_Zinati و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی دید چیزی از آن متوجه نمی‌شود، چشمانش را بست و سرش را تکان داد. بار دیگر امتحان کرد و به آن جسم چشم دوخت و دید که آن جسم شروع به تکان خوردن کرد؛ جلوتر آمد و مقابلش ایستاد. در تمام لحظات آقا اسی با چشمان متعجب و نیمه باز آن جسم را زیر نظر داشت و وقتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Asal_Zinati و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و سرش را بلند کرد. دیگر می‌توانست بهتر از قبل ببیند. در مقابل آن دختر شیک پوش و آرایش کرده، چهار دختر ایستاده بودند. ناگهان یکی از آن‌ها که معلوم نبود مینا است یا شیرین یا هیچ کدام، جلوی اسی ایستاد و روبه‌رویش روی زانو نشست.
-می‌خوای چیکار کنی؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Asal_Zinati و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در همین حین کم کم گوسفند هم چشمان کوچک درشت‌ش را باز کرد و نالید:
-آقا اسی تو خونه که نمی‌ذاری بخوابیم، حداقل یه این جا رو بیخیال شو دیگه.
اسی منتظر اینکه بداند مینا کدام‌شان است و قرار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، Asal_Zinati و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسحاق گفت:
-حتماً شمام مینا خانومی... نه؟!
دخترک زیبا روی سری تکان داد و حرف او را تایید کرد. به پشت سرش چرخید و دوستانش را دید که با یکدیگر بحث می‌کردند و حواسشان به او نبود. به سمت اسحاق چرخید و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، Amerətāt، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این لحظه شهریار گفت:
-آقا اسی کلی زور زدم دیدم که اینا چهار تا دخترن.
اسحاق:
-اِ! الکی نگی؟
شهریار:
-آقا اسی الان وقت مسخره بازی نیست، جان عزیزت کوتاه بیا. یه دلشوره مثل خوره افتاده به جون و تنم. اون چهارتای دیگه کوشن؟
اسحاق خندید و گفت:
-من که به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Amerətāt، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای آن دختره خشن، همچون مته ذهن شهریار را سوراخ کرد:
-دست و پاهاتون رو باز می‌کنم. کاری بکنید که عصبی بشم بازم پس سری نوش جان می‌کنید‌.
اسحاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Amerətāt، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
علائدین به سویش یورش برد و دهانش را بست. شیرین که از این نمایش خوشش آمده بود؛ پوزخندی زد و رو به اسحاق گفت:
-ننت به قربونت بره پیغمبر! نه اینکه خودت خیلی به معصوما شباهت داری!
اسحاق نتوانست حرفی نزند و با نیش بازی گفت:
-از من معصوم‌تر دیدی تا حالا عجوزه؟ خدایا توبه، حاضرم تریلی از روم رد بشه، ولی ریخت یکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، Amerətāt، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا