خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
با این‌ حال، همان‌طور که ابروهای پرپشت براقش را به اخم واداشته بود؛ دست به سـ*ـینه جلوی آن مرد ایستاد و گویی که یک برج، کنار خانه ویلایی ساخته شده باشد؛ از آن بالا به چشمان رنگی مرد که چندسانتی متر از او پایین‌تر قرار داشت، خیره شد.
-جونم آقا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیوان چشمانش را بست و نفسی عمیق و پر حرص کشید. کمی جلوتر رفت؛ سـ*ـینه به سـ*ـینه آقا اسی ایستاد و چشمانش را باز کرد و دوباره با آرامش گفت:
-لوستر رو هم تمیز کنین.
آقا اسی آرام گفت:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقا اسی یک به یک نرده‌ها را بالا رفت و روی آخرین پله‌ی نردبان ایستاد. دستمالی را که اسماعیل به او داده بود و او داخل جیب پشتی‌اش گذاشته بود را درآورد و شروع به دستمال کشیدن آویزهای شیشه‌ای لوستر کرد.
آقا اسی با حرص شیشه‌ها را تمیز می‌کرد و به همین دلیل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
باباسی لبخندی دندان‌نما روانه‌ی پسر بزرگش کرد و با لحنی که شیطنت و شوخ‌ طبعی از آن مثل آبشار چکه می‌کرد رو به حاج علی، حاج آقا عاملی و مشهدی محمدعلی کرد و گفت:
-پسرم فقط هیکل و ریختش بهم رفته، عقل و هوشش بیشتر از من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قرار بر این شد که حاج آقا عاملی که تا به کنون ساکت بود، برود و به چند مسجد که دوستانش در آن سرپرست بودند، سر بزند و اگر لوسترشان را قرض می‌دادند از آنان بگیرد یا از جایی یک لوستر تشبیه به لوستر مسجد خود، نشانی دارند بدهند تا ایشان بروند و تهیه کنند....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسی، مشهدی و باباسی آنقدر بلند و نعره مانند می‌خندیدند که حاج علی و پسرش که درحال بگو مگو بودند، با تعجب به آنها نگاه کردند.
گویی حاج علی انتظار این را از باباسی داشت که طوری پسر بزرگش را پهن زمین کند که دیگر نشود حتی با کارد جعمش کرد؛ اما باباسی هرگز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسی بیشتر سرش پایین افتاد. گویی سست شده باشد، پاهایش نیز خم شدند. رنگ نگاه باباسی نیز غمگین شد و زمزمه کرد:
-داری با خودت چیکار می‌کنی؟! این همه زور زدی که دیگه بهش فکر نکنی، اینقدر همه چی رو به خودت بار کردی که کم ‌کم داری دو نیم می‌شی. نم ‌نم خونه‌نشین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناگهان اعلانیه‌ای برای او آمد.
-سلام.
اسی متعجب این سو، آن سوی خود را نگاه کرد و وقتی دید هیچ کسی نیست تا از او بپرسد این کیست، خودش پاسخش را داد.
-علیک سلام،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
حدود ساعت شش بعدازظهر بود که مقابل یک خانه‌ی سلطنتی ایستادند. فک گوسفند از این همه ابهت خانه به کف آسفالت چسبیده بود و حتی نای نداشت پاهایش را تکان بدهد.
-کف نکن گوسفند، الان می‌بینن می‌گن خونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چقدره قشنگـه!
-چشمات قشنگ می‌بینه.
-حاضرم خونمون رو برفروشم این و بخرم.
-خاک بر سر گیجگالو*ت کنن.
اسی که خود را از همان لحظه دیدار، صاحب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، FaTeMeH QaSeMi، ASaLi_Nh8ay و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا