خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سیاه سرنوشت، از این سو، بسیار ناراحت بود که به‌خاطر تلخ‌زبانی‌هایی که به درستی، سخن یک فرد با ایمان بودند، همه او را از خود می‌راندند و بدتر از لحن خویش، جوابش را می‌دادند. او معتقد بود که به‌خاطر فشار زیادی که کشیده است، اعصاب و حوصله کافی برای گفت‌و‌گو، با دیگر همکارانش را ندارد و آنها نیز باید او را درک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Nargesabd، Asal_Zinati و 15 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
با این حال، بار دیگر سوی صاحبش بازگشت، او هنوز روی زمین نشسته بود و خیره‌خیره به آن دو سرباز نگاه می‌کرد و تو گفتی، درحال کاوویدن و کشف چیزهایی بود؛ زیرا نگاهی نازک و تیزی داشت که آن دو سرباز را معذب می‌کرد.
اگر اجازه ورود به ذهنش را داشتیم، این‌قدر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Nargesabd، Narín✿، Asal_Zinati و 14 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سر و رویشان، کسلی و غم‌زدگی هویدا بود. با دیدن مرد، چنان چینی به بینی انداختند، که گویی با یک کولیِ دهه چهل دیدار می‌کنند.
-به‌به! پسر عمو! شما کجا؟ اینجا کجا؟
سر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Nargesabd، Narín✿، Asal_Zinati و 14 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
او سالیان سال بود که با کسی حرف نزده بود. از این‌که با خودش حرف بزند می‌ترسید؛ زیرا گمان می‌کرد که تبدیل به یک دیوانه می‌شود. پس باید چه کار کند؟ نگران باز هم جست و جو کرد و در آخر، تو گفتی که از حرف زدن خجالت می‌کشد؛ با لحنی آرام و محزون گفت:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 12 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
زمانی که توحید از زندان خارج شد، هر چند که سرمای اتاقش بیشتر از سرزمین بیرون بو؛ اما با نسیم یخی که وزید، شروع به لرزیدن کرد. دستانش را مشت کرد و مقابل دهانش قرار داد و داخل آن را با نفسش، گرم کرد و مقابل دماغ سرخ شده‌اش گرفت. ساکی نو و جدید، با نوعی عالی و مطلوب و طرحی ساده و مشکی، در دستان توحید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
توحید، بر روی صندلی آجری رنگی که مقابل میز سفیر جای داشت، نشسته و غرق در افکارش بود. همان‌طور که سرنوشت خود را آماده می‌کرد؛ تا برود داخل ذهن صاحبش و با او یکی شود؛ سفیر در حال خواندن اطلاعاتی بود که از همکارانش در ایران، برایش فرستاده بودند.
«نام: توحید
نام خانوادگی: عیسایی
نام پدر: خلیل
نام مادر: شیرین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سیاه، تمام تلاشش را کرده بود و اکنون کاملاً بر افکار توحید عیسایی مسلط بود. هنگامی که وارد ذهنش شده بود، وقتی که دیده بود چه فکرهای منفی و بدی کرده است؛ ناراحت شد و به خشم آمد.
-آخه اینا چیه که تو داری بهشون فکر می‌کنی؟ یعنی چی که مُردن؟ یجور می‌گی انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگ خانواده و همچنین رهبر این گروه شلوغ و پر جمعیت، مردی است چهل و شش ساله، با موهایی تقریبا جو گندمی و صورتی بی‌ریش؛ اما سبیلی پرپشت و تو چشم که هرکه می‌خواست راجع به او با دیگری گفت و گو کند؛ برای نشانی دادن، سیبیل سیاه او را یاد می‌کرد.
این مرد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر خواهر سبحان، به دفاع برادرش قیام نکرده بود؛ در این‌که سبحان خانواده‌ای دارد بدتر از دشمن، شکی نمی‌بود.
-تو غلط می‌کنی راجع به بزرگ‌ترت این‌طور حرف می‌زنی. فکر نکن هیکلت از بابات گنده‌تره؛ می‌تونی با هرکی هرطور می‌خوای حرف بزنی‌ ها! اگه جرئت داری برو جلوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
حیدر پرسشگرانه، پرسید:
-کی؟ به کی گفتی؟ چی شده؟
و در این موقع، خواهر-برادرهای دیگر که از گردش برگشته بودند؛ یک راست به سمت جمع‌شان ‌آمدند و منتظر پاسخ همسر شاهرخ ماندند.
-عمو سبحان و زن‌عمو اون‌طرف‌تر اومدن؛ نشستن.
بار دیگر اخم حیدر، در هم رفت.
-سبحان؟ سبحان این‌جا چیکار می‌کنه؟
فرحناز دختر بزرگ خاندان، با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، Asal_Zinati، . faRiBa . و 12 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا