خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شنید که شیرین پرسید:
-این مرد چند سالشه؟
و به اسحاق که گوش‌هایش را تیز کرده بود و منتظر پاسخی از جانب دوستانش بود، اشاره کرد.
شهریار با حرص پاسخ داد:
-سن آقایون رو که نباید پرسید.
همان لحظه گوسفند به وظیفه و تکلیف الهی خود عمل کرد:
-سی و چهار سالشه.
اسحاق نالید:
-گندت بزنن، سی و سه...
معلوم نیست چرا او نیز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهریار فریاد بر سرش کشید:
-داری ما رو از چی می‌ترسونی مادر فولادزره*؟ جرات داری بزن... زنگ بزن دیگه چرا ایستادی؟ گوسفند تو هم اونجا نوایسا و مثل بز نگاه نکن! راه بیفت سمت ماشین....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختر شالش را کمی جلو کشید و گفت:
-نه آخه من اصلاً از موضوع خبر ندارم. خریدار بهم پیام داد که اومدن برای لوستر و امروز عروسی برادرم بود. یکم طول کشید بیام و از اون طرف ترافیک بود؛ اصلاً نشد زودتر خودم رو برسونم. لطفاً بهم بگین که موضوع چیه؟
اینبار اسحاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 6 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهریار بی هیچ حرفی سرش را تکان داد و از روشویی بیرون رفت.
اسحاق از جایش بلند شد و مقابل روشویی ایستاد.
سرش را پایین انداخت و دستانش را محکم به سینک روشویی گرفت؛ چشمانش را باز و بسته کرد و نفسی عمیق کشید.
پس از آن خود را در آیینه دید. اطراف زخم به کبودی می‌زد و کمی باد کرده بود؛ ریشش کاملا سرخ شده بود و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-آخ... حس می‌کنم کردی تو چشم... مگه اون چیز بی‌حسی رو نزدی؟! پس چرا حس لامسم بیشتر از قبل کار می‌کنه؟! ای تو روحت کیوان! دختر من که گفتم بده خودم بدوزمش... ریا نشه جد اندر جدِ نسل ننم خیاط بودن، این یه ذره دوخت‌و‌دوز که اندازه یه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌بار چشمان مینا از کاسه در آمد. خصمانه به گوشی نگاه کرد و بعد نگاه معترضش را به چشمان اسحاق دوخت.
-بابا جان این دیگه چه کلامیه؟! دختربازی دیگه چه حرفیه؟ این صدایی که شنیدی مال یه دختر کوچولوی ناز بود که داشت صورتم رو...
-نمی‌خواد بقیش رو بگی، خاک بر سرت نصف شبی زنگ زدی که بگی یه دختر کوچولوی ناناز داشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
مینا هینِ بلندی کشید و دستش را جلوی صورتش گرفت. اسحاق هول شد؛ گوشی را از گوشش دور کرد و نیم‌خیز بلند شد و گفت:
-چی؟ چیشده؟ کرمی چیزی از جا بخیه زده بیرون؟ دِ جون بکن دختر؟!
مینا با صدای بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
راستش را بخواهید اگر ما هم در آنجا نبودیم به طور حتم از این ماجرا نیات بدی در افکارمان پرسه می‌زد.
علائدین، شهریار و آن چند دختر دیگر فوری پشت سر شیرین از راه رسیدند و دم در ایستادند. با صحنه‌ای که روبه‌رویشان دیدند نفسشان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شیرین حرصی سر اسحاق را عقب کشید. اگر می‌گفتند که او یک خلافکار زنجیره‌ای است، فوراً و بی‌هیچ چون و چرایی باور می‌کردم. زیرا آنقدر بی‌رحم بود که جای حرف باقی نمی‌گذاشت؛ خشونت از کارها، حرف‌ها و حرکاتش آشکار بود.
-چرا مینا؟ چرا داری به خاطر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
38
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
مینا که با شیرین حرف می‌زد، با کنار رفتن علاءالدین توسط شهریار توانست چهره غرق خون اسحاق را ببیند که به او خیره شده بود. قلبش تیر کشید، بغض دومش ترکید و با صدای بلند زار زد.
اسحاق لبخندی زد و به کمک دیوار بالاخره روی زانو ایستاد. هرطور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ghazaleh.A، ASaLi_Nh8ay، The unborn و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا