خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این زمان، دیگر جمع ساکت نبود؛ هرج و مرج و صدا در این گروه چند برابر شده بود و بیشتر صدا را نیز "برادر سبحان" داشت. دیگران نیز، گروه، گروه نشسته و ایستاده؛ اعم از عروس‌ها و برادرها و مادرشوهر و شوهر خواهر و بچه‌ها و جوانان، درباره‌ی آن فرد به گفت‌وگو پرداختند....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، Fatima.fatameh1380، . faRiBa . و 12 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهرا، اشک در چشمانش حلقه زد. سبحان که این وضعیت او را دید، نگاهی تهدیدآمیز به دو خواهرش انداخت و با خوش رویی سمت زهرا چرخید و به شوخی گفت:
-زن به این گندگی؛ مگه گریه هم می‌کنه؟! البته یه اعترافی راجع به شوهرت بکنم؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Fatima.fatameh1380، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
عیسی مفهوم این جمله را برداشت بدی کرد. خواست بلند شود که موسی دست او را گرفت و دم گوشش گفت که نباید مقابل برادرشان سبحان با کسی دعوا کنند و حمید از سر جهالت و خوشمزگی، حرفی را از سَر بی‌عقلی زده است.
سبحان شاهد یورش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Fatima.fatameh1380، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
فاطمه غرید:
-حمید، برو ببین سجاد چی‌کارت داره؟ انگار روح‌الله خسته شده، می‌گه دروازه‌بان می‌خوان.
و چشم‎ غره‌ی شدیدی نثار حمید کرد. حمید چینی به دماغش داد و دهن‌کجی‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Fatima.fatameh1380، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
شلوار سیاه گشاد پارچه‌ای‌ را به بالا چین داد و روی میز بزرگ قهوه‌خانه؛ چهار زانو نشست.
از بزرگ گرفته تا کوچک‌ترها، در کل هرکسی که سر راه او سبز می‌شد و یا او سر راه دیگری غنچه می‌زد، سلامی دریافت کرده و علیکی ارسال می‌کرد. او و رفیق‌هایش از آن داش‌مشتی‌هایی بودند که این مرد، میان آن‌ها صاحب مقامی بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: Ghazaleh.A، Fatima.fatameh1380، . faRiBa . و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
سپس عصبی رو به "گوسفند" کرد و گفت:
-الاغ تو! مگه چقدر لومبوندی که پولش تو جیب نبود؟ آشغال کله*، تو که اینقذه* می‌خوری چرا هم بیریف* مِیِّتی؟ دنده‌هات و دارم می‌شمرم ترکمون*.
و سپس متعجب، به چشمان "گوسفند" خیره شد و گفت:
-یه ریدیف از دنده‌هات کمه، نکنه رفتی فروختی، گذاشتی جیب داداشت برا فِس‌فِس کردن؟
و دو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: Ghazaleh.A، . faRiBa .، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
و سراغ کارهای دیگر را گرفت و پس از آن‌که مطمئن شد همه کارها را بدون گند کاری "بجز آن اولی" انجام دادند؛ برای آن‌که زحماتشان را جبران کند، آن‌ها را به یک دست کله‌پاچه مهمان کرد و به خود قول داد در فرصت اوّل پولش را بدهد و حساب صاف کند.
خوردن غذا آن هم به مهمان آقا اسی، افتخاری بود که نصیب هرکس می‌شد. آقا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Ghazaleh.A، . faRiBa .، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
این حرف آقا اسی، به نظر باعث شده بود که نُه نفر روحیه‌ای برای خوب بودن پیدا کنند، در کل، در تمام مدتی که ناراحت به نظر می‌رسیدند؛ تنها منتظر کاری، حرفی یا چیزی بودند که دلیلی برای خوشحال بودنشان شود. دیگر ادامه موضوع را هم نگرفتند که آن‌ها این جمع نُه نفره را چه رنگی می‌بینند. واِلّا آقا اسی شرمنده‌شان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، . faRiBa .، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین جمله پر محبت، کافی بود که دوستان کاپشن و لباس‌های اضافه را در گوشه‌ای روی هم انباشته کنند و شروع به تمیزکاری کردنِ مسجد به آن هیبتی کنند.
آقا اسی نیز همچون خری؛ "شرمنده شما شدم!" همچون مَردی زحمت‌کش، شروع به جاروکِشی کرد....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: Ghazaleh.A، . faRiBa .، Saghár✿ و 13 نفر دیگر

SHahryar

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/12/20
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,374
امتیاز
213
سن
37
زمان حضور
7 روز 19 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
-اِ! شمام اون کار مکنین؟ والا دیگه، ما دودکش و می‌ندازیم تو آب گاز تولید کنه...
صدای سرزنشگری شنیدند:
-بالا رو نگاه کنین!
دوباره شروع شد:
-احساس گرخیدن* می‌کنم!
-بالای راست یا بالای چپ؟
-دیدین گفتم جنه؟ ماهم که ببوگلابی*م. الانا داره به ریش سپیدِ آق ایسی می‌خنده.
-خودم ریش کیسی که به ریش سیبیل آق ایسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خیط مات | پوررضا آبی‌بیگلو کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: Ghazaleh.A، . faRiBa .، Saghár✿ و 13 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا