- عضویت
- 10/6/20
- ارسال ها
- 656
- امتیاز واکنش
- 13,207
- امتیاز
- 303
- سن
- 22
- محل سکونت
- بهشت اندیشه
- زمان حضور
- 29 روز 22 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
حضورت را بالای سرم حس کردم؛ چشمان خستهام را بهسمت تو کشیدم و نگاهت کردم
راه زیادی آمدم تا تو را ببینم
اما هیچ اشتیاقی، هیچ عشقی، هیچ حسی در پاره گوشت دیوانهام نبود!
با لبخند زمزمه کردی: «سفر بهخیر!»
به اطرافم نگاه کردم؛ به کجا رسیده بودم؟
همه چیز مانند همیشه بود؛ تو نیز مانند بقیه بودی
دستان گرمت را بهسویم دراز کردی و مرا از زمین بلند کردی
کولهام را از من گرفتی و دستانم را درمیان دستانت نگاه داشتی
حرکت کردی و مرا با خود کشاندی
شاید میخواستی بگویی که دیگر در این سفر تنها نخواهم بود!
نمیدانم؛ شاید «تو» مقصد اصلیام نبودی!
راه زیادی آمدم تا تو را ببینم
اما هیچ اشتیاقی، هیچ عشقی، هیچ حسی در پاره گوشت دیوانهام نبود!
با لبخند زمزمه کردی: «سفر بهخیر!»
به اطرافم نگاه کردم؛ به کجا رسیده بودم؟
همه چیز مانند همیشه بود؛ تو نیز مانند بقیه بودی
دستان گرمت را بهسویم دراز کردی و مرا از زمین بلند کردی
کولهام را از من گرفتی و دستانم را درمیان دستانت نگاه داشتی
حرکت کردی و مرا با خود کشاندی
شاید میخواستی بگویی که دیگر در این سفر تنها نخواهم بود!
نمیدانم؛ شاید «تو» مقصد اصلیام نبودی!
دلنوشته سفری به مقصد تو | Afsa کاربر انجمن رمان 98
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: