خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌هاش رو جمع کرد و گفت:
- بهت که گفتم چیزی نیست، دلم تنگ شد واست.
عاقل اندر سفیه نگاهش کردم و گفتم:
- به‌زور داری می‌گی دلم تنگ شد واست! چی‌شده؟ تو که با من قهر بودی..؟!
روی تختم طاق باز دراز کشید:
- چقدر بدبین شدی تو، دلم تنگ شده می‌گم... شک داری؟
خندیدم و روی مبل تک نفره‌ی گوشه اتاقم نشستم:
- خیلی!
روی تختم نشست و نگاهم کرد.
- بیا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتارها و حرکات روژان ناخودآگاه توی ذهنم مرور می‌شد، نفسم رو آروم فوت کردم و تند راه زمین پشتی رو در پیش گرفتم. دوباره اون راه، اون علف‌های بلند... دیگه نیازی نبود برای رسیدن به محوطه‌ای که توش تیراندازی تمرین می‌کردیم اون‌همه دردسر رو متحمل شم. آرمین راهی رو یادم داده بود که در عرض چند دقیقه می‌تونستم خودم رو به محوطه برسونم.
تقریبا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اون آفرینی که گفت لـ*ـب‌هام کش اومدن... ای کاش به‌زودی می‌تونستم از تحسین امیر هم شاد شم!
تقریبا دو سه متر جلوتر ایستادیم.
- اون هدف‌مون...
به نقطه قرمز رنگی که وسط تنه یک درخت تنومند بود نگاه کردم.
- یکی از سه تا شلیکو بتونی به هدف بزنی تو بردی، هوم؟
ای کاش از پنج تا بود! مردد سرم رو تکون دادم و سعی کردم فکرهای منفی رو از خودم دور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
انتظار تعجب از خودم نداشتم، می‌دونستم همه‌شون چقدر حرفه‌این. چشمکی حواله رایان کردم و با صدای بلندی که سعی می‌کردم بهش برسه گفتم:
- خوبه... حالا تمرین کنیم.
در همین لحظه موبایلش زنگ خورد. با سری پایین به طرفش رفتم و اسلحه‌ام رو از روی زمین برداشتم.
- جانم بنیامین...
گوش‌هام تیز شد، اما جوری وانمود می‌کردم انگار حواسم به کار خودمه. روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بیا...
دستی به چشم‌هام کشیدم و دنبال امیر راه افتادم. هرچقدر سعی می‌کردم خودم رو آروم کنم نمی‌شد! نگاهی به رایان و آرمین که نگاه‌شون لحظه‌ای از روم برداشته نمی‌شد انداختم. رایان مثل همیشه نگاهش رو گرفت اما آرمین به سمتم قدم برداشت:
- چته؟
سرم رو به نشونه تاسف تکون دادم و باصدایی که از ته چاه درمی‌اومد جواب دادم:
- استرس...
حرفم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو خم کردم و نگاهی به کلتِ مشکی توی دستم انداختم. نمی‌تونستم به شکست فکر کنم، اگر شکست بخورم چی...؟
- قبل از اینکه شروع کنید دوباره یه توضیح مختصر بهتون می‌‌دم، به نفع‌تونه خوب گوش کنید.
با بلند شدن صدای پرابهت و جدی امیر سکوت همه‌جا رو گرفت. همه توی سکوت بادقت به امیر گوش می‌کردیم.
- مسابقه‌ی امروز یه مسابقه ساده فقط برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با چهره‌ای درهم سرم رو انداختم. فقط 3 بارِ دیگه فرصت داشتم...
دوست نداشتم به اون کوهِ غرور حتی نیم نگاهی بندازم که با اون قیافش اعصابم رو خورد کنه.
- شلیک سوم... آماده،
اسلحه رو بالا آوردم و به هدفم خیره شدم،
- سه دو یک... حالا.
انگشتم رو روی ماشه فشار دادم، بعد از شلیک تیر نفسم رو آروم فوت کردم و عرق پیشونی‌ام رو با پشت دست پاک کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • ناراحت
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زد و گفت:
- عقلت کمه که بخاطر این‌چیزا با من قهر می‌کنی!
اخم‌هام رو بیشتر توهم کشیدم و گفتم:
- من بچه نیستم که قهر کنم.
درحالی‌که در اتاقم رو باز می‌کرد گفت:
- از بچه هم بچه‌تری.
چشم‌غره‌ای بهش رفتم و سرم رو چرخوندم.
- ضمنا... بیا پایین برای شام.
بدون این‌که نگاهش کنم موهام رو از روی صورتم کنار زدم. صدای بسته شدن در توی اتاقم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به شالم که روی تـ*ـخت افتاده بود انداختم و بی‌حوصله جلوتر از الینا از اتاق خارج شدم، الینا هم بعد از خاموش کردن برق و بستنِ در اتاقم دنبالم راه افتاد. صدایی جز صدای انعکاس پیدا کردن قدم‌هامون توی راه‌پله نمی‌اومد، به پاگرد رسیدیم که حال پذیرایی معلوم شد...
همه به غیر از من و الینا پشت میز نشسته بودن. پله‌هارو کامل پایین اومدم و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
انقدر دلم ازش پر بود که حاضر نبودم ثانیه‌ای باهاش هم‌کلام بشم. پوزخند محوی زدم و درحالی‌که لحاف رو روی خودم می‌کشیدم نگاهم رو ازش گرفتم. چشم‌هام بدجور می‌سوخت، خودم رو زیر لحاف مچاله کردم... جوری که حتی یک تار موم هم از لحاف بیرون نبود، از فکر این‌که انگشتش بخواد بهم بخوره وجودم به رعشه می‌افتاد؛ ولی باز با تخسی از زیر لحاف بیرون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا