خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی کشید و همین‌طور که فنجون توی دستش رو روی میز عسلی می‌ذاشت گفت:
- امیدوارم نظرت عوض نشه، هرچی زودتر بریم و برگردیم بهتر! برای امشب وسایل‌هاتو آماده کن باشه؟
به فنجونش که تا نیمه پر بود نگاه کردم، نگاهم رو به سمت چشم‌هاش سوق دادم و گفتم:
- چرا نسکافتو نخوردی؟
بازدمش رو بیرون فرستاد و گفت:
- عجله دارم باید برم، خوشحال شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلو رفتم و با همون لحن تند ادامه دادم:
- وقتی من نخوام وسایل جمع کنم و تو بهم زور بگی یعنی اذیت!
چند قدم بهم نزدیک شد و گفت:
- لج نکن... بذار همین اول مسافرت کوفت هیچ‌کدوممون نشه.
تو چشم‌هاش با اخم نگاه کردم. دوست نداشتم جوری رفتار کنم که ازم زده شه... دلم می‌خواست بهم جذب شه اما حالا داشتم با این لجبازی‌ها و رفتارهام از خودم آشکارا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 13 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اوقات تلخی نگاهم رو گرفتم و بدون این‌که جوابش رو بدم دوباره مشغول شدم.. انگار دست بردار نبود که دوباره گفت:
- یه هفته می‌مونیم، اون طوسیه روهم بردار. من دست کم روزی دوبار لباس عوض می‌کنم!
چیز عجیبی نبود، درست مثل خودم! دوباره به حرفش عکس العملی نشون ندادم... این کِی وقت کرده بود با رایان هماهنگ کنه و متوجه بشه یک هفته می‌خوایم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر خونسرد لباس می‌پوشید و برخلاف تصورم هیچ عکس‌العمل خاصی به پیغام اون مرد نشون نداد.... انگار این خبر براش تازگی نداشت! متفکر نگاهش کردم، انبار کجا بود... یعنی چی به انبار حمله شده؟ کی حمله کرده؟ چرا حمله کرده؟
- بیا کمکم کن اینو ببندم.
باشنیدن صدای امیر رشته افکارم پاره شد، نگاهی به لباس رزمش انداختم. پر از دکمه و زیپ! پر از جیب و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بعدشم... جلوی امیر دوباره آبغوره نگیر، ناراحت می‌شه.
پوزخند محوی زدم و جواب دادم:
- مگه براش مهمه الینا؟
- مگه تو از دلش خبر داری؟ چرا به جای اون فکر می‌کنی؟ آره مهمی... وقتی همه ما اینو فهمیدیم نمی‌دونم تو چطور هنوز شک داری!
دهن باز کردم تا حرفی بزنم اما با صدایی که از ته حیاط اومد ساکت شدم و به اون سمت چشم دوختم. نصف برق‌های حیاط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
درحالی‌که پوست لـ*ـبم رو می‌جویدم به ماشین آخرین مدل و بزرگش نگاه کردم.
رایان از ساعت 8 شب خواب بود! نمی‌دونستم چه اجباری بود که توی تاریکی شب رانندگی کنن. با دیدن رایان که از در عمارت بیرون می‌اومد به طرفش قدم برداشتم و درحالی‌که نگاهش می‌کردم گفتم:
- اینم از امیر، راه می‌افتیم؟
دستی به چشم‌های متورمش کشید و خواب‌آلود پرسید:
- هوم؟
پوکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 13 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
باصداهای گنگی که از اطراف به گوشم خورد آهسته لای چشم‌هام رو باز کردم. چشم‌هام بدجور تار می‌دید... چون تازه از خواب بیدار شده بودم دستم می‌لرزید، دستم رو به چشم‌هام کشیدم و آروم تو جام تکون خوردم...
- بیدار شدی؟
سرم رو سمت امیر برگردوندم که درد عجیبی توی گردنم پیچید، آخم رو در گلو خفه کردم و بعد از این‌که چندبار پشت سرهم پلک زدم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین با سرعت می‌رفت و نمی‌تونستم درست بیرون از ماشین رو ببینم؛ لـ*ـبم رو آروم تر کردم، جاده شمال... یعنی من برادرم رو توی این جاده‌ها از دست داده بودم؟ یعنی یزدان این‌جاها ترمز ماشین داداشمو بریده بود؟
برادرم زیر خروارها خاک خوابیده.... اون‌وقت من داشتم با یه مرد غریبه توی همین جاده‌ها از سفر لـ*ـذت می‌بردم؟ لعنت به من... این جاده شومِ،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو با ناراحتی برگردوندم و به منظره روبه‌روم نگاه کردم. دوست نداشتم خودم رو ضعیف جلوه بدم؛ از طرفی هم دلم می‌خواست از دردم باخبر شه... نفسی گرفتم و گفتم:
- چیز مهمی نیست... یاد آیهان افتادم.
مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم:
- نفهمیدم چی‌شد... خیلی ناگهانی حالم به‌هم خورد.
تو سکوت نگاهم می‌کرد، آهی کشیدم و ادامه دادم:
- تو همین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاگرد کرد و همین‌طور که دور می‌شد گفت:
- تو بیا.
از راهرو بیرون رفت و وارد هال شد. در اتاق رو هول دادم و با ذوق سمت چمدون دویدم. زود درش رو باز کردم و سویشرت ورزشی‌ام رو بیرون آوردم و پوشیدم... کلاه رو سرم گذاشتم و اون‌جور که عادتم داده بودن اسلحه‌ رو پشت کمرم گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم. هال نیمه تاریک بود و نور ملایم طلایی که از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا