- عضویت
- 10/11/20
- ارسال ها
- 347
- امتیاز واکنش
- 6,391
- امتیاز
- 263
- سن
- 17
- محل سکونت
- تهران
- زمان حضور
- 30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نفس عمیقی کشید و همینطور که فنجون توی دستش رو روی میز عسلی میذاشت گفت:
- امیدوارم نظرت عوض نشه، هرچی زودتر بریم و برگردیم بهتر! برای امشب وسایلهاتو آماده کن باشه؟
به فنجونش که تا نیمه پر بود نگاه کردم، نگاهم رو به سمت چشمهاش سوق دادم و گفتم:
- چرا نسکافتو نخوردی؟
بازدمش رو بیرون فرستاد و گفت:
- عجله دارم باید برم، خوشحال شدم...
- امیدوارم نظرت عوض نشه، هرچی زودتر بریم و برگردیم بهتر! برای امشب وسایلهاتو آماده کن باشه؟
به فنجونش که تا نیمه پر بود نگاه کردم، نگاهم رو به سمت چشمهاش سوق دادم و گفتم:
- چرا نسکافتو نخوردی؟
بازدمش رو بیرون فرستاد و گفت:
- عجله دارم باید برم، خوشحال شدم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com