خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا بهش گفته بودم خوابم میاد درحالی‌که اصلا خوابم نمی‌اومد؟ باحرص قدم برمی‌داشتم، منِ ساده رو بگو فکر کردم یکم باهاش مدارا کنم دلش نرم می‌شه! پوزخند عمیقی روی لـ*ـبم نقش بسته بود. اصلا ای کاش باهاش بیرون نمی‌اومدم!
اگه درخواستش رو قبول نمی‌کردم هم سنگین‌تر بودم هم آقا رو خیال برنمی‌داشت، وقتی دیدم هرچقدر راه می‌رم به ویلا نمی‌رسم همون‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش نمی‌کردم تا ببینم عکس‌العملش چیه. خوب می‌تونستم حدس بزنم چقدر عصبی شده... دوست نداشتم باهاش بحث کنم اما انگار اصلا نمی‌شد! اون هم انگار نمی‌تونست کوتاه بیاد که گفت:
- اگه از همون روز اول زبونتو داغ می‌کردم الان این‌طوری با من حرف نمی‌زدی.
تو چشم‌هاش زل زدم و گفتم:
- مگه چجوری دارم باهات حرف می‌زنم؟؟
- مثل سگ.
صدای خنده رایان از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست نداشتم الینا راجع بهم فکر بد بکنه. دوباره به اتاق برگشتم و موبایلم رو برداشتم، اسلحه ام روهم از روی میز آینه برداشتم و پشت کمرم گذاشتم...
خودم رو توی آینه میز آرایش نگاه کردم... نگاهم روی رژ لـ*ـب قرمز رنگ ثابت موند... هرکاری هم می‌کردم دلم خنک نمی‌شد! رژ رو برداشتم و چند بار روی لـ*ـب‌هام کشیدم. بارضایت خودم رو نگاه کردم... حالا شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگشتم رو جلو بردم و روی شن حرف اول اسمم رو به انگلیسی نوشتم، دلم برای درس خوندن تنگ شده بود... دلیل نمی‌شد نبودِ آیهان علاقه‌هام رو از من بگیره... من هنوز یک‌سال تا کنکور وقت داشتم! من هنوز هم عاشق درس خوندن بودم!
- تو دوست پسر داری؟
با شنیدن این حرف دهنم قفل شد، سرم رو سمتش چرخوندم و تو چشم‌هاش نگاه کردم. می‌تونستم بگم تو عمرم پررو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
حدود پنج دقیقه بعد در ویلارو با عصبانیت باز کرد و داخل رفت.. پشت سرش رفتم و در رو بستم، جرعت نداشتم جلوتر برم... خداروشکر رایان خونه نبود. سویشرتش رو درآورد و روی کاناپه پرت کرد:
- اون پسره کی بود هوم؟
به در چسبیدم و با ترس گفتم:
- تو... تو این‌جوری مثل غول میای بالاسرم من نمی‌تونم برات توضیح بدم. برو عقب... می‌گم واست.
پوزخندی زد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
اشک‌هام و پاک کردم و باحرص لحاف رو روی زمین پرت کردم...
فکر نمی‌کردم امیر روی حرفش بمونه و مثل روانی‌ها دوباره من و راهیِ تهران کنه... خداروشکر می‌کردم که از عمارت بیرونم نکرده. یک هفته‌ای می‌شد که از شمال برگشته بودیم. تو این یه هفته مثل دخترهای گناهکار خودم رو توی اتاق قرنطینه کرده بودم... به امید چی؟ به امید این‌که آقا بیاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم مصنوعی گفتم:
- چرا؟ مگه چیکارم داری؟
سرش رو بالا آورد و تو چشم‌هام نگاه کرد:
- می‌خوام باهات حرف بزنم.
اصلا دوست نداشتم باهاش بدرفتاری کنم؛ اما رفتار تندم دست خودم نبود...
- ولی من هیچ حرفی با تو ندارم.
دستم رو جلو بردم تا در رو باز کنم. قبل این‌که بیرون برم برگشتم سمتش و ادامه دادم:
- ضمنا... فردا هم اتاقم خالی می‌شه، گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم‌هام رو بیشتر توهم کشیدم:
- بمونم که چی بشه؟ بیشتر شخصیتم و خورد کنی؟ بیشتر اذیتم کنی؟ من بدم امیر... من لوسم، من به این‌کارهایی که تو باهام می‌کنی می‌گم اذیت. تو حتی ذره‌ای مثل برادرم نیستی... تو هیچ بویی از غی‍....
- دوستت دارم.
با شنیدن این حرف دست از وراجی کشیدم و با اخمی که هم‌چنان بین ابروهام بود تو چشم‌هاش نگاه کردم. از روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو چشم‌هاش نگاه کردم و سرم رو به علامت منفی تکون دادم که با بهت گفت:
- آیدا؟ مگه نمی‌گی توام می‌خوایش؟
آهی کشیدم و خیره به ملحفه روی تـ*ـخت سرم رو تکون دادم که گفت:
- دیوونه خب بگو بهش مگه نمی‌بینی منتظره؟
تو چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم:
- اگه یه درصد دروغ باشه حرف‌هاش...
بعد مکث طولانی ادامه دادم:
- الینا شاید می‌خواد منو امتحان کنه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند دندون‌نمایی زد و گفت:
- نمی‌ترسی یه وقت تیر بخوری؟ نمی‌ترسی توی عملیات‌های نامحسوس لو بری؟ یه‌وقت بیفتی جاییت آسیب ببینه... اتفاقی برات بیفته!
من حتی از آمپول زدن هم می‌ترسیدم، اما سربه‌زیر جواب دادم:
- نمی‌ترسم.
- بسیار هم عالی... فکر می‌کنی تواناییِ انجام ماموریت‌های سنگین رو داری؟
نمی‌دونستم این بنده خدا کیه از من سوال‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 13 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا