خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
هم‌زمان با تکونِ خفیفی چشم‌هام رو وحشت‌زده باز کردم، با این حرکت ناگهانیم رایان سرش رو بالا آورد و تو چشم‌هام نگاه کرد. دستی به چشم‌هام کشیدم و تو جام نیم‌خیز شدم... نگاهم رو چرخوندم، من تو اتاق خودم چیکار می‌کردم؟
با یادآوری مهمونی و اون صحنه‌هایی که دیدم دلهره کل وجودم رو گرفت. چی‌شد یهو؟ من که خوب بودم چم شد..؟
- بهتری؟
به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 16 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو پایین انداختم... نمی‌دونستم وقتی امیر رو دیدم چطور باید رفتار کنم! می‌دونستم بالاخره می‌فهمه، حتی شده دیر اما بالاخره متوجه می‌شه! خدایا چیکار کنم....
- یزدان روهم که دیدی، دلت خنک شد؟
با شنیدن اسم یزدان سرم رو با بی‌میلی بالا آوردم و به رایان نگاه کردم. یادآوری یزدان هم‌زمان شد با یادآوری صحنه ورودشون! با سردرگمی به رایان نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 16 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلند شدم و بعد از عوض کردن لباس‌هام برای صرف صبحونه پایین رفتم. همه دور میز جمع شده بودن، بی‌اعتنا به پچ پچ های الینا و روژان صندلی که امیر کنارِ خودش برام خالی نگه‌داشته بود رو بیرون کشیدم و نشستم...

^^^
با فریادی که زد چهار ستون بدنم لرزید:
- غلط کردی اومدی! بیخود کردی با این‌که بهت گفتم نیا باز اومدی!!
اشکم رو با پشت دست پاک کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
در رو هول دادم اما در به جای این‌که بسته شه محکم به امیر خورد. با ترس و پشیمون عقب اومدم و گذاشتم بیاد تو. دستش رو دراز کرد تا دستم رو بگیره اما عقب اومدم و با اخم نگاهش کردم. اون هم اخم کرد و سرد گفت:
- بیا پایین یه چیزی بخور.
پوزخند صداداری زدم و درحالی‌که از فرط عصبانیت خون جلوی چشم‌هام رو گرفته بود عصبی توپیدم:
- فکر نکن یادم رفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اشتیاق نگاهش کردم و گفتم:
- واقعا؟ اون‌وقت بین کیا؟
لبخند دندون‌نمایی زد:
- یه مسابقه فقط برای مقایسه مهارت‌ دخترای عمارت، بین خودتون سه تا...
ابرو بالا انداختم :
- من و الینا و روژان ؟
سرش رو تکون داد و گفت:
- تمرین کن حسابی! ما خیلی بهت امیدواریم... از هردوشون دیرتر یاد گرفتی. ولی انتظار داریم بتونی بهتر از اونا کار انجام بدی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
لیوان رو به لـ*ـب‌هام نزدیک کردم و جرعه‌ای از نوشیدنی که داخلش بود رو خوردم.
- بریم؟
سرم رو بالا آوردم و تو چشم‌های امیر نگاه کردم. خشک سری تکون دادم که از پشت میز بلند شد و دستش رو سمتم دراز کرد. باتعجب به دستش نگاه کردم. وقتی ریموت ماشین رو توی دستش دیدم تازه دوهزاریم افتاد، فکر کردم می‌خواد دستم رو بگیره!
- برو بشین تو ماشین، من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • تعجب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 14 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب پایینش رو برگردوند و گفت:
- مگه تو جیغ زدن بلدی؟
لـ*ـب‌هام رو جمع کردم و خواستم با تمام وجودم فریاد بزنم
- مرتیکه داری چه غلطی می‌کنی؟
با شنیدن صدای امیر چشم‌هام رو باز کردم، به ثانیه نرسید که اون مرد به عقب کشیده شد و روی زمین افتاد. امیر نزدیکش شد و از یقه‌اش گرفت. با دیدن امیر خوشحالی وصف نشدنیی کل وجودم رو گرفت.
امیر مشت محکمی توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
در اتاق رو باز کردم و برق رو روشن کردم... اتاقم خنک‌تر از پایین بود! همین‌طور که شالم رو از روی سرم درمی‌آوردم به سمت تختم رفتم و روش نشستم... همون موقع صدای ضعیف موبایلم از زیر بالش بلند شد.
بعد از آیهان دیگه نخواستم هرجا می‌رم موبایلم رو با خودم ببرم. هودی‌ام رو از تنم درآوردم و روی تـ*ـخت دراز کشیدم. بالش رو کناری انداختم و موبایلم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
لقمه رو به سمت دهانم بردم و به امیر نگاه کردم، سرش پایین بود. نگاهم رو گرفتم و نفس عمیقی کشیدم... استرس از دیشب راحتم نمی‌ذاشت! ای کاش همون دیشب امیر رو مجبور می‌کردم حرفش رو بهم بزنه. قاشق رو توی استکان چای چرخوندم و به امیر نگاه کردم، سرش پایین بود!
دوباره نگاهم رو گرفتم، منتظر بودم هرچه زودتر صبحانه تموم شه. انتظار داشتم موقعی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 15 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو سکوت سپری می‌کردیم! نه اون حرف می‌زد و نه من...
از این بابت دلم گرفته بود اما بازهم به روی خودم نمی‌آوردم. با بلند شدن صدای موبایلش سکوت باغ شکسته شد... دستش رو به طرف جیبش برد و موبایلش رو بیرون آورد، سرم رو بالا نیاوردم!
- الو، جانم؟
چشم‌هام گرد شد، مگه امیر جانم گفتن بلد بود؟ حتما طرف خیلی آدم مهمیِ که امیر این‌جوری باهاش صحبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
  • خنده
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 15 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا