خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش رو بالا اورد و با مهربونی روی شونه راستم گذاشت:
- این چه حرفیه دخترجون؟ این‌جا خونه خودته...
لـ*ـب‌هام رو روی هم فشار دادم و نگاهم رو توی حیاط چرخوندم. محمد جلو اومد و درحالی‌که نگاهش بین من و الینا در چرخش بود خطاب به من گفت:
- فعلا بیاین، یه خونه پیدا می‌کنم واستون.
عالی می‌شد اگه بتونه این کار رو بکنه، سرم رو چرخوندم و مردد به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب پایینم رو با زبون تر کردم و چشم ازش گرفتم، منظورش رو اصلا بابت این سوال نمی‌دونستم.. شاید با این بی‌حجابی که ازم دید فکر کرد حتما تو دورانی که ازشون دور بودم بیست بار ازدواج کردم. از خدام بود که از خیالاتِ باطلی که راجع بهم داشت درش بیارم. لبخند کم‌رنگی زدم و گفتم:
- آره... مجردم.
جفت ابروهاش بالا پریدن. برخلاف تصورم جوابی که بهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خب وقتی می‌پرسم یعنی برام مهمه؛
با اخم نگاهش کردم که زود خودش رو جمع و جور کرد و نگاهش رو گرفت. می‌‌دونستم متوجه شده دوست ندارم جواب بدم.
- اون استبله؛
نگاهم رو از درخت‌های گردو گرفتم و به نقطه‌ای که ماهان بهش اشاره می‌کرد نگاه کردم. با دیدن اون استبل بزرگ حس خوبی کل وجودم رو گرفت، استبل رو جایی ساخته بودن که محیط بازِ دورش، بهترین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بیا عقب، می‌افتی...
چند قدم عقب رفتم و سرم رو برگردوندم. ماهان جلو اومد و آروم روی سنگ بزرگی نشست.. دوباره سرم رو چرخوندم و به منظره حیرت انگیز و فوق‌العاده روبه‌روم نگاه کردم.به قدری بالا رفته بودیم که کل روستا به اندازه یه گردوی کوچیک دیده می‌شد. یک پام رو کمی جلو بردم، وقتی دیدم زمینِ زیر پام سفته جرعتم بیشتر شد و جلو رفتم.
- بیا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دیدن اسبم همه‌چیز رو برای لحظه‌ای یادم رفت، به قدم‌هام سرعت دادم.. بالاخره از اون راهِ مزخرف برگشت خلاص شدم و پایین اومدم. دستم رو آروم روی پوست سفید رنگِ اسب، که میون رنگ مشکی بقیه جاهای بدنش غرق بود کشیدم و با لبخند نگاهش کردم. به یاد الینا انگار چیزی توی دلم پایین ریخت... آب دهنم رو قورت دادم و جدی مشغول باز کردن طناب شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصبی دست‌هام رو تو هوا تکون دادم و گفتم:
- من دارم از نگرانی پس می‌افتم، تو چسبیدی به قد و قوارش؟ آفرین...
خنده‌اش شدت گرفت. چشم‌غره‌ای رفتم و نگاهم رو گرفتم. مثل برق از روی تـ*ـخت پایین اومد و کنارم نشست.. دست‌هاش رو محکم دور گردنم حلقه کرد و درحالی‌که مثل دیوونه‌ها گونه‌ام رو می‌بـ*ـو*سید گفت:
- به‌خدا تهِ خل بودنه رد کردنِ این آقا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 9 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سکوتش احتمال این‌که بعد از شنیدن حرف‌هام پشیمون شه رو بالا می‌برد.. نفسی گرفتم و گفتم:
- تو... مطمئنی که می‌خوای با یه قاتل ازدواج کنی؟
مهلت حرف زدن بهش ندادم، تند گفتم:
- من خلافکارم، من بی‌گنـ*ـاه آدم کشتم... خبر نداشتم که تموم این‌کارهایی که می‌کردم جرم بوده! تو... بازم رو حرفت هستی؟
از درخت فاصله گرفت و سمتم قدم برداشت:
- تو زده به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خونه رسیدیم، تو سفره انداختن کمک‌شون کردم... تمام مدت حواسم به ماهان و مادرش بود، هرکاری می‌کرد با مادرش تنها بشه نمی‌شد. در یخچال‌شون رو باز کردم و پارچ آب رو داخل گذاشتم.
- دخترم این رو هم بذار.
سرم رو چرخوندم و به مادر ماهان که حتی اسمش رو نمی‌دونستم نگاه کردم. دوست نداشتم من رو با نام دخترم خطاب کنه! سرم رو خم کردم و لیوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
متاسف سری تکون داد و به طرف در رفت:
- من می‌رم یکم تو کارا کمک کنم... توام اگه صلاح دونستی بیا؛ یه هفته‌س فقط خوردی خوابیدی.
بی‌توجه به کنایه‌هاش در ریمل رو بستم و با رضایت به چشم‌هام که به لطف خط چشم و ریمل سه برابر می‌شدن نگاه کردم. نفسی گرفتم و بلند شدم.. الینا هم انگار از پشت کوه اومده بود، از وقتی اومده بودیم بالای هزار دفعه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشتاق سرش رو تکون داد. خوب بود که هرچی می‌گفتم قبول می‌کرد، امیدوار بودم این خوب بودنش گذرا نباشه... به سنگ‌های بزرگی که توی آب گذاشته بودن تا بتونن با استفاده از اون‌‌ها از رودخونه رد شن نگاه کردم و خطاب به ماهان گفتم:
- جز این سنگ‌ها راه دیگه‌ای نیست بریم اون‌طرفِ رودخونه؟ پلی چیزی...
سری به علامت منفی تکون داد:
- نه؛ اون‌طرف معمولا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا