خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
از کنارش بلند شدم و آشپزخونه رو ترک کردم. جلوی نگاهِ کلافه و غمگین ماهان در خونه رو باز کردم و مستقیم جلوی آسانسور ایستادم. صدای بسته شدن در خونه و بعدش قدم‌های ماهان تو فضای بسته و ساکت راه‌پله پیچید. توی اسانسور رفتیم، ماهان دستش رو دراز کرد و دکمه‌ای رو فشار داد که آسانسور شروع به حرکت کرد. تا از ساختمون خارج شیم و توی ماشین بشینیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواست دوباره مخالفت کنه اما با عجله ظرف غذایی که الینا توی نایلون بدون طرحِ سفید رنگ گذاشته بود رو همراه با چند تا اسکناس از روی اپن برداشتم و همین‌طور که با قدم‌های بلند به سمت در می‌رفتم صدام و بالا بردم:
- زود میام، خدافظ.
زود در رو باز کردم و از خونه خارج شدم. باید تا قبل از این‌که ماهان بره غذا بگیره بهش بگم که دارم میام پیشش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دهن باز کردم تا حرفی بزنم اما با صدای بوقِ ماشین که از پایین می‌اومد به پنجره نیمه‌باز نگاه کردم و از روی مبل بلند شدم.. ماهان هم بلند شد. سریع مانتوم رو از روی مبل برداشتم و همین‌طور که می‌پوشیدم گفتم:
- آیهان اومده... فردا می‌بینمت.
شالم رو از روی مبل برداشت و دستم داد..
- پس من 8 می‌رسم خدمتت بریم خدمتِ دریا.
درحالی‌که شال رو سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
درحالی‌که سعی می‌کردم استرسم رو بروز ندم گفتم:
- نمی‌دونم. چیز مهمی نیست... تو شهرِ به این بزرگی اتفاقی برامون نمی‌افته؛ مخصوصا الان که خونمون وسط شهر و در معرض دیدِ..
سرش رو روی شونه‌ام گذاشت و هومی زمزمه کرد. نفس عمیقی کشیدم و آروم دستم رو روی موهاش کشیدم.
تقریبا چهل دقیقه بعد صدای باز شدن در و اگزوز های ماشین آیهان خبر از برگشتش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند محوی زدم و خم شدم تا شالم رو از روی زمین بردارم:
- خیلی باهات راه اومدم تا این‌جا. باید تموم لوازمی که یه سوارکار داره رو برام تهیه کنی.. باشه؟
خندید و باشه‌ای گفت. شالم رو تا کردم و روی چمدون گذاشتم.. اسکارف مشکی رنگم که روی طاقچه انداخته بودم رو برداشتم و روی سرم بستم، فقط رنگِ لـ*ـب و هودیم یکم باهم هم‌خونی داشت و بقیه مشکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هول شده دستم رو عقب بردم و به در و دیوار می‌کشیدم، بلکه بتونم دست‌گیره در رو پیدا کنم؛ بالاخره دستم با دست‌گیره سرد برخورد کرد که مثل برق در رو باز کردم و بیرون رفتم.. مادر ماهان سراسیمه داشت به طرف در می‌اومد و پدرش هم نگران وسط هال ایستاده بود و نگاهم می‌‌کرد. مادر ماهان جلو اومد و دست‌هام رو گرفت:
- چیه بچه؟
با بغض به پنجره اتاقم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبخند محوی زدم و آروم گفتم:
- چیزی نیست مامان، برو بخواب.
سرش رو خم کرد و با دیدن اسلحه توی دستم هین بلندی کشید که هول شده برای ساکت کردنش دستم رو جلو بردم:
- هیس... هیس.. چیزی نیست.. آروم الان بابا بیدار می‌شه!!
نگران دست‌هاش رو جلو آورد:
- این دست تو چیکار می‌کنه؟ بده من ببینم..
اسلحه رو پشتم قایم کردم و با دست دیگه‌ام دست‌های ظریفش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوست نداشتم بد باهاشون برخورد کنم تا نظرشون نسبت بهم عوض شه. لبخند محوی زدم و به آرومی جوابش رو دادم:
- من.. همه‌شون رو دوست داشتم. حتی همون دختری که گفتم خیلی اذیتم می‌کرد!
نفسی گرفتم و ادامه دادم:
- با کسی کاری نداشتم. دوست نداشتم کسی رو اذیت کنم. اما اون... به قولی خودش شروع کرد؛ من کاری نکرده بودم که حقم فروخته شدن و زجر کشیدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نباید فعلا اسلحه رو بالا بیارم و بیشتر از اینی که هست در معرض دید قرارش بدم؛ نفس عمیقی کشیدم و به دریا که با استرس ناخنش رو می‌جوید نگاه کردم:
- چیزی نیست، اتفاقی نمی‌افته ولی...
نگاه تیزم رو اطرافم چرخوندم..
- نباید ریسک کنیم.
به چهره نگران تک تک دخترها نگاه کردم. دوست نداشتم تفریح‌مون این‌طوری تموم شه، اما این‎‌بار هم مثل همیشه گوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 9 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنتن‌هام کار افتاد، بلافاصله تو جام کمی خم شدم و جوری که یک بندباز سعی داره روی بند تعادلش رو حفظ کنه دست‌هام رو باز کردم و تیز اطرافم رو از نظر گذروندم، می‌دونستم بالاخره این اطراف یه‌خبری می‌شه. دستم رو خیلی آروم پشتم بردم و اسلحه‌ام رو بیرون آوردم، با دو دستم محکم گرفتمش و همین‌طور که بادقت به همه‌جا نگاه می‌کردم بی سروصدا قدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عجیب
  • تعجب
Reactions: Narín✿، SelmA، Zeynab Savary و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا