خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم رو توی اتاقش چرخوندم. صندلی رو عقب کشید و از روی میز کامپیوتر بطری آبی رو به طرفم گرفت. انقدری سردرد داشتم که جز بهتر شدنم هیچی برام مهم نبود؛ حتی اینکه آبی که می‌خوام بخورم برای کِیه!
در بطری رو باز کردم و قرص رو توی دهنم گذاشتم.. یک نفس آب رو خوردم و مثل قحطی‌زده‌ها زمزمه کردم:
- خدا خیرت بده..
لبخند دندون‌نمایی زد:
- تونستی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دونستم انقدری ازم عصبانیه که اگه دست‌هاش باز باشه خفه‌ام می‌کنه. بلند شدم و اسلحه به دست، سمتش قدم برداشتم. چاقو رو از توی جیبم برداشتم و روی طنابی که دور دست‌هاش بود گذاشتم:
- بخوای تکون بخوری همینو فرو می‌کنم تو تنت... مطمئن باش به قدری تشنه به خون شما عوضی‌ها هستم که بتونم این کارو بکنم.
مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم:
- بهت وسیله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عجیب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ کنترلی روی رفتارهایی که نشون می‌دادم نداشتم... انگار زده بود به سرم! الینا دوتا دستش رو جلوم گرفت و بلند گفت:
- چرا رم کردی دیوونه؟
دستم رو کلافه توی موهام بردم و مثل قاتل گناهکاری که بی‌گنـ*ـاه آدم کشته و حالا محاکمه شده گفتم:
- بهم حمله کرد... می‌خواست اسلحمو ازم بگی‍....
حرفم رو قطع کرد:
- باشه آیدا باشه؛ به جهنم که کشتیش... اصلا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو سمتش برگردوندم و پرسیدم:
- قتل عام کنید؟ کیا؟
خندید و گفت:
- من نمی‌رم. به‌نظرم توهم نرو... امشب بریم تا یه‌جایی باهم‌دیگه؟
با این سوالش دلم بدجور گرفت، امیر هم از این پیشنهاد ها بهم می‌‌داد... لعنت به من که منتظرش می‌موندم ازم دعوت کنه و بعد دعوت‌هاش رو رد می‌کردم!
- با توام.
بدون این‌که نگاهش کنم خشک جواب دادم:
- می‌خوام تنها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از این‌که آرمین رفت سرم رو چرخوندم و نگاهش کردم. بد نبود یه‌چیز‌هایی از الینا درباره مهمونی بپرسم.
زیپ سویشرت جذب و مشکی رنگم رو بالا کشیدم و پا گرد کردم به سمت خروجی باغ. تقریبا 5 دقیقه بعد به در خونه رسیدم.. در باز بود، آروم هولش دادم و نگاهم رو توی هال چرخوندم. کسی جز مستخدم‌ها که طبق معمول گوشه و کنار هال درحال گردگیری بودن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ای‌وای خاک تو سرم... چی‌شد؟ آیدا؟!
صدای الینا بود! با هر سختی بود سرم رو بالا آوردم و تو چشم‌های خیسش نگاه کردم. گریه کرده بود؟ اون لحظه درد رو فراموش کردم و به‌زور صاف ایستادم و گفتم:
- اومدی؟ بقیه‌هم اومدن؟
مکث کوتاهی کردم و پرسیدم:
- گریه کردی؟
سرش رو به طرفین تکون داد و گفت:
- چیزی نیست... نه آیدا، بقیه هم دارن میان.
سرم رو آروم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو ثانیه‌ای از جلوی دهنم برنمی‌داشتم. می‌ترسیدم... می‌ترسیدم بفهمن من حرف‌هاشون رو شنیدم!
درحالی‌که تموم سعیم رو می‌کردم صدام درنیاد با عجله از پله‌ها بالا رفتم. نگاهم رو توی هال چرخوندم، انگار تازه خون به مغزم رسیده بود که به سرعت سمت پله‌هایی که اون‌طرفِ هال به طبقه بالا می‌خورد رفتم و خودم رو به اتاقم رسوندم.
فکرم حسابی مشغول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
- از اولش هم ازت خوشم نمی‌اومد. از اولش می‌دونستم بی‌عرضه‌ای...
چشم‌هام رو محکم بستم و سرم رو انداختم.
- تو فکر کردی موندنت این‌جا بخاطر این بود که عاشق چشم ابروت شدم؟ نه‌خیر... من برای خودت نقشه داشتم، از همون اول که فرمانده از دور دیدت پسندیدت. می‌دونی چیه؟ پول خوبی ازت بهمون می‌رسید.
دوست داشتم فریاد بزنم و بگم خفه شه... اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش رو زیر بینیش کشید و باصدای کنترل شده‌ای گفت:
- خونه نیست.
با تعجب گفتم:
- الان که پیش من بود؟! چجوری تو این مدتِ کم رفت؟
کلافه سرش رو تکون داد :
- نمی‌دونم آیدا... تورو سپرده دست من خودش رفته. باید عجله کنیم، مطمئن باش اگه بیاد با خودش می‌برت.
سرم رو تند تند تکون دادم و در رو باز کردم... لباس‌هام خاکی شده بود اما به قدری عجله...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
- آیدا؟
سراسیمه چشم‌هام رو باز کردم و با ترس تو جام تکون خوردم، الینا هردو دستش رو جلو آورد و با لحن آرومی گفت:
- نترس... چیزی نیست.
لبخند محوی زد و ادامه داد:
- رسیدیم روستا؛ این‌جا امنه خیالت راحت... می‌تونی پیاده شی؟
دستم رو بالا بردم و چشم‌هام رو مالیدم، سرم رو چرخوندم و به خونه کوچیکِ روستایی رو به روم نگاه کردم. هوا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Z.a.H.r.A☆ و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا