خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوشحال ادکلن رو از دستم گرفت و بلافاصله بو کرد که با خنده نگاهش کردم.
- تازه تازه!
سر هممون سمت رایان چرخید، با دیدن بلیط‌ها توی دستش متعجب نگاهش کردم. چطور بلیط‌هارو از پیشم برداشته بود و من نفهمیدم؟
- اینم دو تا بلیط خوشگل.. جهت سفر به مقصد شیکاگو!
با خجالت سرم رو سمت امیر برگردوندم. خنده‌اش گرفته بود. دستش رو سمت رایان دراز کرد:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نباید به حرف امیر گوش می‌کردم، اون با این کار جون هردومون رو به خطر می‌انداخت؛ مثل برق از جام بلند شدم، عجیب بود از این‌که هرلحظه ممکن بود با اسلحه بهم ضربه بزنن نمی‌ترسیدم.
بی‌توجه به امیر که باصدای بلندی صدام می‌کرد جلوی در بسته عمارت ایستادم و با مشت محکم بهش کوبیدم. تا وقتی الینا در رو باز کنه مدام برمی‌گشتم و به عقب نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلوی پنجره ایستادم و به منظره بیرون چشم دوختم... هوا گرگ و میش بود؛
سردرد امونم رو بریده بود، نفس عمیقی کشیدم و پنجره رو بستم. پرده رو کشیدم که اتاقم تاریک‌تر شد. علت دیدن این خواب‌های مسخره که شب رو ازم گرفته بودن، چیزی جز حمله دیشب نبود.
بعد از اون اتفاق تا نیمه‌شب پشت در اتاقم، بیدار بودم و فقط فکر می‌کردم؛ به خودم... یه آیهان، به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه تندی بهم انداخت و گفت:
- حالیت شه چی می‌گم.
متاسف سری تکون داد و لحنش رو آروم‌تر کرد:
- نمی‌تونم ریسک کنم... یه تار مو ازت کم شه می‌میرم و زنده میشم؛ تو که باور نمی‌کنی... حداقل بمون. به حرفم گوش کن بهت گفتم اتفاقی نمی‌افته؛ زود میام...
بی‌اراده صدام بالا رفت:
- چطوری تا فردا صبر کنم؟ تو می‌گی اتفاقی برات نمی‌افته... انتظار داری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیره تو چشم‌هام گفت:
- تصمیم داشتیم جداتون کنیم؛ ولی به اصرار امیر هردوتون از یک ناحیه وارد عمل می‌شید. اماده باش، مثل همیشه گوش به زنگ باش دخترم؛
دستش رو روی شونه امیر گذاشت و خطاب به من ادامه داد:
- برو اسلحه‌تو از رهام بگیر... توهم با من بیا امیر؛
چشمی زیرلب گفتم و با عشق به امیر که تو چشم‌هام نگاه می‌کرد نگاه کردم. قدش تقریبا ده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
رگه‌های ترس و اضطراب توی صداش مشخص بود:
- چشم...
بدون این‌که حرف دیگه‌ای بزنم اسلحه رو محکم‌تر گرفتم. هرلحظه ممکن بود بخواد نارو بزنه! با یادآوری امیر هربار قلبم تیر می‌کشید. بهش قول داده بودم از کنارش تکون نخوردم اما نتونستم رو قولم بمونم؛ همون باعث شد که گم‌شون کنم...
قرار نبود من گیر کنم تو این ساختمون و از اون‌ها بی‌خبر بمونم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر با سرعت علف‌های بلندی که جلوش بودن رو با اسلحه کنار زد و گفت:
- ماشین اون پشته؛ حواست جمع باشه... از هر طرف تو محاصره‌ایم.
حالا با وجود امیر ذره‌ای ترس توی دلم نبود! بدون این‌که تغییری توی اون حالت جدی و عصبیم ایجاد کنم گفتم:
- حواسم هست.
بالاخره از اون خراب‌شده بیرون اومدیم. در ماشین رو باز کرد و نشست. بلافاصله نشستم و در رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
باصداهای گنگی که توی سرم می‌چرخید آروم پلک‌هام و تکون دادم؛
خواستم چشم باز کنم.. اما نتونستم، انگار چشم‌هام رو با یه چیزی بسته نگه داشته بودن. می‌خواستم دست و پاهام رو تکون بدم اما نتونستم. انگار مغزم به بدنم فرمان نمی‌داد؛ سعی کردم اتفاقات گذشته رو به یاد بیارم... به دقیقه نرسید که تموم اتفاق‌هایی که برام افتاده بود مثل فیلم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^

( یک هفته بعد )

الینا بازوم و ول کرد، آروم به تـ*ـخت امیر نزدیک شدم و خطاب به الینا که پشت سرم ایستاده بود و نگاهم می‌کرد گفتم:
- دیدی خودم می‌تونم راه برم؟
صدایی ازش نشنیدم. سرم رو سمتش برگردوندم، اشک‌هاش رو پاک کرد و لبخندی زد:
- من تنهاتون می‌ذارم.
از خدام بود که بره و من رو با امیر تنها بذاره؛ بدون این‌که چیزی بگم لبخند محوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
تموم راه برخلاف اون‌چیزی که فکر می‌کردم تو سکوت سپری شد. به عمارت که رسیدیم دلشوره کل وجودم رو گرفت، می‌دونستم این دلشوره بخاطر وجود الهه و روژانه ، اون دوتا حتی یک‌بار هم به ملاقاتم نیومده بودن.
آرمین ماشین رو توی حیاط پارک کرد... پیاده شدیم. با غصه به عمارت بزرگ و زیبا نگاه کردم. برای باغ دلم تنگ شده بود، برای اتاقم دلم تنگ شده بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تعجب
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا