خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
- و حالا روی این دکمه کلیک می‌کنی؛ این نوار که کامل پر شد، اون‌وقت دوربین‌ها هک می‌شن.
با تمرکز سرم رو تکون دادم که به صفحه دیگه‌ای رفت و گفت:
- برای غیرفعال کردن دوربین‌ها اول باید با این روشی که گفتم اون‌ها رو هک کنی... بعد می‌تونی هرکاری خواستی انجام بدی؛ دوربین هارو غیرفعال کنی... فعال کنی... دوباره تنظیم‌شون کنی... ولی گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش رو سمتم چرخوند و با لبخند عمیقی روی لـ*ـبش نگاهم کرد. از لبخندش خنده‌ام گرفت. با خنده چشم ازش برداشتم...
- پس مبارکه دیگه هوم؟
سرم رو تند سمتش چرخوندم و باتعجب توی چشم‌هاش نگاه کردم. لبخند لحظه‌ای از روی لـ*ـبش پاک نمی‌شد. با دهانی باز نگاهش می‌کردم، بالاخره نگاهش رو از خیابون گرفت و توی چشم‌هام قفل کرد:
- چیه؟!
انگشتم رو تهدیدوار جلوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، *KhatKhati* و 11 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو سمت امیری که عصبی تو چشم‌هام نگاه می‌کرد برگردوندم، لـ*ـب‌هام رو جمع کردم و گفتم:
- من دارم بچه بازی درمیارم یا تو؟!
با اخم نگاهم کرد... درست نبود وسط این‌همه آدم صدام از کنترلم خارج بشه؛ صدام رو پایین‌تر آوردم و با لحن آرومی گفتم:
- امیر خوب نیست خودمون دوتایی تصمیم بگیریم، اول با بقیه مشورت کن. حتی ما دوتایی هم تصمیم نمی‌گیریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • خنده
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی‌اراده لبخندی روی لـ*ـبم نشست و جلو رفتم. دستم رو جلو بردم و پایینِ پیراهن رو لمس کردم. جنسش بد نبود؛ چند قدم عقب اومدم و دوباره نگاهش کردم. نه مرواریدی روش کار شده بود نه خیلی جلف بود. ساده و زیبا... باید به امیر هم بگم.
پاگرد کردم سمت در و بی‌توجه به فروشنده‌ای که برای هزارمین بار سرتاپام رو رصد می‌کرد از بوتیک خارج شدم. امیر تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرد، جلوم روی زمین افتاد.
نگاهم روی اون‌یکی ثابت موند. با ترس به پشت سرم زل زده بود و حرکتی نمی‌کرد. با کمال تعجب پیشونیش خونی شد و روی زمین افتاد.
حس می‌کردم دارم خواب می‌بینم. انگار کسی پشت سرم بود... گردنم حسابی درد می‌کرد! به درد و کوفتگی بدنم غلبه کردم و سرم رو برگردوندم. با دیدن امیر که پشت سرم ایستاده بود دلم ریخت...
اسلحه‌رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
طولی نکشید که به ماشین رسیدیم. در رو باز کردم و سوار شدم؛
امیر هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد... کلاه رو از روی سرم برداشتم و غمگین روی زانوهام گذاشتمش.
- درد داری؟
سرم رو سمت صدا برگردوندم و تو چشم‌های امیر نگاه کردم. سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم:
- نه زیاد.
- کجات درد می‌کنه؟
نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم:
- گونه‌ام..
حرفم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
^^^
باصدای تقه‌ای که به در اتاقم خورد سرم رو از کتاب بیرون آوردم و به در نگاه کردم. نفس عمیقی کشیدم و لـ*ـب زدم:
- بیا تو.
سرم رو بلافاصله انداختم و خودم رو مشغول خوندن ادامه رمان نشون دادم. در اتاقم باز شد... بدون این‌که به کسی که وارد اتاقم شد نگاه کنم سرم رو پایین نگه داشتم. صدای قدم‌هاش تو فضای اتاق پیچید.. این جور قدم برداشتنِ آروم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدون این‌که چیزی بگه عقب رفت. نگاهم رو ازش گرفتم و پیراهن رو از روی تـ*ـخت برداشتمو به طرف کمد رفتم. چجوری باید ازش تشکر می‌کردم؟ من هم باید یه چیز خوب براش بگیرم... چوب لباسی رو از کمد بیرون آوردم و امیر رو مخاطب قرار دادم:
- خیلی خوشحالم کردی... ممنونم ازت؛
جواب نداد. یک لحظه فکر کردم تو اتاق نیست! سرم رو چرخوندم... به دیوار تکیه داده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو آروم تکون دادم و گفتم:
- الهه چی؟ زیورآلات دوست داره؟
موهاش رو باز کرد و دستش رو توی موهاش برد:
- مگه می‌شه دختر از این‌چیزا دوست نداشته باشه؟ اونم یه دختر قرتی و نازنازو مثل الهه.
با لبخند تو چشم‌های الینا نگاه کردم... عمیقا خوشحال بودم؛ ادکلن گرون قیمت و خوشبویی که برای امیر گرفته بودم رو توی دستم گرفتم و بلندشدم.
- دوست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر

Aseman15

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/11/20
ارسال ها
347
امتیاز واکنش
6,391
امتیاز
263
سن
17
محل سکونت
تهران
زمان حضور
30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
خودِ عوضیش بود! نگاهم رو خالکوبی گردنش ثابت موند... ناخودآگاه همه خاطرات برام تداعی شد... اون مهمونی، اون روزی که خبر مرگ برادرمو بهم داد...
با نفرت تک تک عکس‌هاش رو نگاه می‌کردم. اون 7 تا عکسی که ارسال شده بود رو شاید دو هزار دفعه نگاه کردم.
پس یلدا، همون دختری که عاشق برادرم بوده اینه...
هیچ شباهتی بین‌شون دیده نمی‌شد، تنها چیزی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، Zeynab Savary، Mahii و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا