- عضویت
- 10/11/20
- ارسال ها
- 347
- امتیاز واکنش
- 6,391
- امتیاز
- 263
- سن
- 17
- محل سکونت
- تهران
- زمان حضور
- 30 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش کردم و سرم رو تکون دادم که گفت:
- فکرت و آزاد کن... فکر کن اتفاقی نیفته باشه؟
نگاهم رو گرفتم و به چمنهای سبز که قطرههای آب روش خودنمایی میکرد دوختم... هیچوقت فکر نمیکردم اون امیر سرد و عصبی که روزهای اول تو عمارت میدیدم الان بیاد و انقدر آروم و مهربون باهام صحبت کنه.
- آیدا
وقتی اسمم رو صدا میکرد پر از حس خوب میشدم...
- فکرت و آزاد کن... فکر کن اتفاقی نیفته باشه؟
نگاهم رو گرفتم و به چمنهای سبز که قطرههای آب روش خودنمایی میکرد دوختم... هیچوقت فکر نمیکردم اون امیر سرد و عصبی که روزهای اول تو عمارت میدیدم الان بیاد و انقدر آروم و مهربون باهام صحبت کنه.
- آیدا
وقتی اسمم رو صدا میکرد پر از حس خوب میشدم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
✺اختصاصی رمان انهزام از مرگ | Aseman15 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com