نویسنده این موضوع
حاج بابا به تایید از حرف پدربزرگ گفت:
-هر چی که مصلحته همون بشه.
مامان گلی با لبخند و تکان سر، حرف حاجی را با جان و دل قبول کرد.
امیر سالار پا روی پا انداخت و سکوت کرده، درست مثل من، گلهای قالی را برانداز میکرد.
دلم میخواهد در اعماق دلم انبوهی باروت بریزم و سپس منفجرش کنم.
همهچیز از آن بازار و کوچهی تنگ شروع شد و حال تا به اینجا...
-هر چی که مصلحته همون بشه.
مامان گلی با لبخند و تکان سر، حرف حاجی را با جان و دل قبول کرد.
امیر سالار پا روی پا انداخت و سکوت کرده، درست مثل من، گلهای قالی را برانداز میکرد.
دلم میخواهد در اعماق دلم انبوهی باروت بریزم و سپس منفجرش کنم.
همهچیز از آن بازار و کوچهی تنگ شروع شد و حال تا به اینجا...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com