خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

داستان فاطوش، مورد علاقتون هست؟

  • زیاد، و تنها دلیلش تفاوت موضوع و برقراری ارتباط با شخصیت‌هاست..

  • تا حدودی؛ اما امید دارم به بهتر شدنش.

  • خوب نیست!

  • عالیه... درست مثل همیشه و انتظاری که ازت میرفت.

  • بدک ‌نیست. زیاد خو نگرفتم با داستان.

  • ایده‌هاتو دوست دارم!


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
کجا رفته‌اند؟!
در این وضعیت رو به حادی که سخت نیازمند بودن‌شان هستم؛ کجا رفته‌اند!
دلهره‌ام کم-کم به تهوع تبدیل می‌شود... احساس می‌کنم چرخش دستی آشنا؛ با انگشت‌های کلفت را درون معده‌ام.
موبایلم را خاموش کرده و با انداختنش درون کشوی میز-تلویزیون، دستم را بند دیوار کردم تا از سرگیجه‌ام کاسته شود.
اگر می‌آمد!
خدای من! آنوقت نابود می‌شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
آمدن حاج بابا نزدیک است و بی‌خبری از فرخنده و مامان، عصبی‌ام کرده.
کفش‌هایش را در آورد و جفت هم، گوشه‌ای گذاشت.
داخل شد و من مثل هر بار دیگری که خجالت در حال بعلیدنم بود در خود جمع شدم.
قامتش چارچوب در را پر کرد.
چهره‌اش دلپذیر و موهایش مجعد شده است؛ با زیرکی نگاهم می‌کند.
به سختی لـ*ـب گشودم:
-تنها اومدی؟
دو طرف چادرم را محکم گرفته بودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
-به چی فکر می‌کنی؟
سیر کردن در گذشته‌ متوقف شد و متوجه حضورش، خواستم جو سنگین پیش آمده را عوض کنم که خودش زودتر دست به کار شد و با ملایمتی که در هر واژه‌اش به کار می‌برد، گفت:
-خوب شد که دیدمت؛ الان می‌تونم برگردم و باقیِ کارهام رو با انرژی انجام بدم... یکساعت دیگه، دوباره کنارتم‌.
نفس عمیقی کشیدم و پای راستم را تا نصفه، پشت پای چپم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
خالکوبی روی ساعدش را تازه متوجه شده بودم!
نقش عجیب و نامعلومی داشت.
خوابم می‌آید؛ چشمانم از حجم نفس گیر اضطراب و بیقراری، سنگین شده‌اند.
باید بخوابم... تنها کمی‌.
باید ذهنم آرام بگیرد.
****
خانه‌ای متروکه، شیشه‌ی پنجره‌ها شکسته و از سقف پوسیده از نم باران، تار عنکبوتی آویز است.
در و دیوارش بوی تعفن می‌دهد.
یک آشپزخانه‌ی کوچکِ به گند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواب بدی بود؛ خواب نه! بیشتر شباهت به کابوس داشت.
امیرسالار پیامک زده بود:
"-نمی‌خوای رویتت کنیم؟"
می‌خواستم... با تمام وجود می‌خواستم ببینمش.
منتظر نماندم تا به ده دقیقه بکشد؛ چادرم را سر کردم، گره‌ی روسری‌ام را تنگ‌تر کرده و با فرستادن صلوات، اتاق را ترک کردم.
نموریِ راهرو کمک به پایین آوردن التهاب تنم می‌کند؛ باید فکرم را خالی از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
احساس ترس در حال بلعیدنم است؛ بخصوص فکر به آن خواب لعنتی.
-نترس؛ من کنارتم.
صدای گرم و گیرایش مثل آوازی در گوش‌هایم پیچید.
لعنتی!
چقدر سریع متوجه حال و احوال ناخوشم شده بود.
لبخندی زدم و متشکرانه برایش سر تکان دادم.
دلم می‌خواهد چادر از سر بکشم؛ لباسم زیباست و حیف است که دیده نشود.
حاج بابا از جای برخاست و پشت بندش، پدربزرگ.
فشار دست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
وَ اما سارا!
نفرت نگاهش را تنها من حس می‌کنم؛ وقتی که سعی در لاپوشانی‌اش دارد و اما نمی‌تواند از زیر نگاه‌های موشکافانه‌ام در برود.
دستبند ظریفِ طلا سفیدی که نگین‌های کوچک سبز، تماشایی‌ترش کرده بود.
سلیقه‌اش قشنگ بودَ
با تر کردن گونه‌ام، دستبند را دست چپم انداخت.
نیمچه لبخندی به لـ*ـب نشاند و با گفتن:
"-مبارک باشه"
امیرسالار را به آ*غو*ش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 9 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمانم با سرگردانی در چهره‌ی دلپذیرش ‌می‌چرخید.
نمی‌دانستم حقیقت را می‌گویم یا که نه؛ اما زبانم اصرار داشت به گفتنش:
-منم خوشحالم!
چشمانش خندان شد.
-از؟
با شیطنت شانه به هوا انداختم و اشاره‌ای به باغچه کردم:
-بهش می‌گن گل عشق! بعد از نماز صبح مامان گلی توی باغچه کاشتش.
فشاری به انگشتان دستم وارد کرد و من، به دلهره افتادم.
طعنه زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 8 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیم نگاهی به چهره‌ی خندان؛ اما عصبیِ امیرسالار از حضور ناخواسته‌ی فرخنده‌ی انداختم و با ترس، به سرعت داخل خانه دویدم.
قبل از اینکه به نشیمن برویم، آرنجم را گرفت و به سمت خودش کشید.
دست به کمر، ابرو به هوا انداخت و با لـ*ـب‌هایی باریک از لبخند، گفت:
-داشتین چیکار می‌کردین که انقدر هول شدی؟
صدای همهمه‌ی بلندشان؛ بیشتر به هول و ولا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 8 نفر دیگر

Noushin_salmanvandi

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
2/2/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
8,963
امتیاز
263
زمان حضور
55 روز 2 ساعت 30 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهم به پدربزرگ افتاد؛ مردی شاد و خوش مشرب که با لبخند‌های مهربانش در تلاش بود ناراحت نشوم.
لقمه از گلویم پایین نمی‌رفت؛ بغض سد راهش شده بود و ترس گریه کردن جلوی جمع را داشتم.
حاج بابا لیوان دوغش را سر کشید و با اشاره به مامان گلی، خواست تا دوباره پرش کند.
چقدر پرخوری می‌کند!
-خب پسرم؛ به امیدیِ حق کی بر می‌گردید یزد؟
دانه‌های بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



بـــــــرگزیده رمان فاطوش | Noushin_salmanvandi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، SelmA، نگار 1373 و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا