در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | Fatemeh کاربر انجمن رمان ٩٨

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_59
#ارشام

پام رو روی گاز فشار میدم و از بین ماشین‌ها لایی میکشم که داد امیر در میاد.
-چته مرتیکه؟ اروم برو! سگ دنبالت کرده مگه؟!
-فکنم پری تو خطره.
چشمهای امیر اندازه نعلبکی میشه.
-چه ربطی به پری داره؟
-نمیدونم رزا چه غلطی داره میکنه فکر کرده منو پری با همیم.
دختره احمق خودش رفته ازدواج...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت‌_60
#ارشام

"همش تقصیره منه، من نتونستم مواظبش باشم، اون فقط منو داشت، اون به من تکیه کرده بود، امیدش ب من بود‌، من همه چیز رو خراب کردم."
با لرزیدن گوشی به سمتش خیز برمیدارم.
"امیدوارم بازم پری باشه."
با دیدن اسم رزا، که روی صفحه گوشی چشمک میزد، از عصبانیت داغ میکنم.
انگشتم رو با حرص روی...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_61
#پریا

چشم‌هام رو باز میکنم، برای یک لحظه چشمام سیاهی میره و دوباره همه چی خوب میشه.
با درد دستم رو روی پیشونیم میزارم که باند پیچی شده بود.
چشم‌هام رو روی هم فشار میدم تا دیدم واضحه بشه.
-اینجا کجاست؟!
-منو کجا آوردن؟!
-اون نرغول منو کجا آورده؟!
-اهاییی یکی کمکم کنه، کمکککک!!!
پوف هیچ خری...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_62
#پریا

سرش رو عقب میاره و انگشت اشارش رو جلوی صورتم به نشونه تهدید عقب جلو میکنه.
-وای به حالت اگه غلط اضافه کنی.
با دست به گردنش اشاره کرد و گفت: پخ پخ. "یعنی میکشمت."
منم که مثل چیز ترسیده بودم، فقط سرم رو تکون میدم.
از اتاق بیرون میره و باز هم در اهنی رو قفل میکنه.
-وجی: پس انتظار...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_63
#پریا

-ایی، وحشی. چته؟
-کدوم گوری داری میری.
ابروهام رو بالا میندازم.
-دستشویی.
-حق نداری از اتاق بیرون بری. برو یه گوشه کارتو بکن.
هولم میده داخل و در رو میبنده که کمرم محکم به دیوار میخوره.
صورتم در هم میشه.
-چه زری زد؟ من اینجا دستشویی کنم؟
دیگه شورش رو در اوردن.
با جیغ پاهام رو به...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_64
#پریا

با دیدن یه قسمت که پر از اب بود. چشم‌هام برق میزنه.
"منظورش دریاست. تاحالا دریا ندیده."
دست‌هام رو به هم میکوبم و به سمت اب میدوام.
"تاحالا تو عمرم انقدر اب رو یکجا ندیده بودم."
همینطور داشتم میدوییدم که یهو دست‌هام از پشت کشیده شد.
برمیگردم و به اقا دزده نگاه میکنم که طناب رو تو...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_65
گوشی رو توی دستم میگیرم تا به پلیس زنگ بزنم همه چیز رو بگم اما یادم میوفته که حتی گوشی من و امیر هم هک کرده.
اه، هیچ غلطی نمیتونم بکنم.
قفل گوشی رو باز میکنم و تو گالری میرم.
تا عکسی که چند وقت پیش، وقتی با پری و امیر و بچه‌ها رفته بودیم شهربازی گرفته بودم رو ببینم.
دلم واسه چشم‌های مظلوم آبی رنگش یزره...

*Fatemeh* · 3/11/20

#پارت_66

در باز میشه و قیافه نحس غول تشن معلوم میشه.
-چته دختر؟ دوهفته هست اینجایی پدر منو در اوردی.
-بابا بفهمین من هیچ کسی رو ندارم بخواد بیاد دنبالم یا پول بده بهتون. ارشامم یه بنده خدایی بود یه مدت اجازه داد پیشش بمونم، چون هیچکس رو ندارم، اونقد براش مهم نیستم که بخواد دنبالم بگرده.
از اینام بگذریم این چه غذای...

*Fatemeh* · 4/11/20

#پارت_67

راه میوفتم سمت ساختمون. یواش، یواش میرفتم تا هیچ خری متوجه من نشه.
اینجا قبلا یک تیکه از بهشت بود ولی الان قشنگی قبل رو نداره.
پوف. من اومدم دنبال پری یا طبیعت گردی؟!
همین طور که آروم آروم میرفتم سمت ساختمون، احساس کردم کسی داره بهم نزدیک میشه.
سریع رفتم پشت بوته‌های گل که پراز برگ‌و گل بودن و دیدی به...

*Fatemeh* · 6/11/20

#پارت_68

"این که ارشامه!!!!!"
الهی بمیرم براش. ارشام بخاطر من جونش رو به خطر انداخته.
اشکم داشت در میومد، هم خوشحال بودم هم ناراحت.
خوشحال بخاطر اینکه یکی رو دارم که نگرانم شده، ناراحت هم که دیگ نیاز به توضیح نداشت بخاطر اینکه ارشام رو گرفتن.
همونجور که کشون کشون من رو که توی شک بودم به داخل اتاق میبرد پرتم کرد که...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

همراه رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین