خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
*زمان وقوع آتش سوزی*
*یک هفته قبل*
*دانای کل*

با به آتش کشیدن خانه امیر بعد از عکس گرفتن به سمت رزا میروند اما نمیبینند که مردم چطور از خانه ها بیرون میریزند و برای نجات جون پسر تلاش میکنند.

مرد هیکلیی اتش نشانی که از غضا همسایه امیر بود با شنیدن صدای انفجار سر از پنجره خانه خود بیرون می آورد که با دیدن آتش که از پنجره همسایه رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستی به مقنعه‌ام میکشم و بعد دستم رو توی جیب پالتوی مشکی رنگم میکنم.

از وقتی خبر مرگ پریا رو شنیدم دیگ نتونستم اون مریم شیطونه سابق باشم.
دیگ رنگ مشکی ازم جدا نشد.
دیگ تا مجبور نشم لـ*ـب برای حرف زدن باز نمیکنم.
من دیگ اون مریم سابق نیستم.

آهی میکشم و اروم نم توی چشمام رو با دست کنار میزنم. نفس عمیقی میکشم و به سمت اتاق پرسنل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سرگیجه سری تکون میدم و دستم رو به دیوار تکیه میدم. سپیده با دیدن حالم دستم رو میگیره و روی صندلی مینشونه و بدو بدو از راه رو بیرون میره.
سرم رو لای دستام میگیرم که اشکام بدو بدو از هم سبقت میگیرن.
نمیتونم حتی یک روز هم به پریا فکر نکنم. لعنت به این روزگار.
با دیدن اب میوه ای که جلوم گرفته شد سرم رو بلند میکنم سپیده نی رو توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
از دور رامین رو میبینم که به سمت من و سپیده میاد.

پوفی میکشم که سپیده متوجه میشه.

سپیده: چیشده؟
-باز این رامین داره میاد.
سپیده: بابا چی کار داری بچه رو عاشق شده دیگه.

ابرویی بالا میندازم و با کلافگی میگم: حرف حالیش نمیشه ده بار گفته دوست شیم میگم نه نمیفهمه کنه‌ست کنه.

سپیده بزور جلوی خندش رو میگیره که رامین بهمون میرسه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه نگاه به لباس‌های تنم میکنم و یه نگاه به ماکان دوباره یه نگاه به لباس یه نگاه به ماکان دوباره خواستم این حرکتو برم که ماکان با خنده گفت:

باشه بابا فهمیدم. بریم خونه، از دست تو.

یه لبخند ژکوند میزنم و ضبط ماشین رو روشن میکنم.

-چخبرا خان داداش رو به راهی؟

ماکان نیمچه خنده ای میکنه و میگه:

هعی خواهر چه روبه راهی مثل همیشه همش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست ماکان رو میگیرم و وارد حیاط میشیم.
خاله روی ایوون منتظرمون بود به سمتش میرم و محکم تو بـ*ـغلم میگیرمش.

-سلام عشق خاله. کجا بودی تو بی معرفت نمیگی دلمون واست تنگ میشه؟ حالا که پریا نیست مارم نمیخوای؟

به صورت شکستش نگاه میکنم و لپ نرمو سفیدش رو مـ*ـاچ میکنم.

-سلام خاله جونم اخه این چه حرفیه من واسه اینکه نارحت نشین نمیام.

با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخه من چه غلطی کنم هیچ کسی نیست سوژه من بشه؟!
خیلی ریز برمیگردم طرف پویا.
با لحن خبیثی تو دلم میگم: خوب پویا جان متاسفم ولی مجبورم دیگه چه کنم.
گوشیم رو برداشتم به ماکان اس دادم:
"بهم زنگ بزن ولی ضایع نکن.رفتم بیرون قطعش کن."
با صدای زنگ گوشیم با یه ببخشید جمع رو ترک کردم.
رفتم روی ایوون و کنار پنجره که به حال راه داشت وایمیستم گوشی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، Z.a.H.r.A☆ و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به ساعت میندازم که 1:10 رو نشون میده.
چشم‌هام رو بزور باز میکنم و با دست های شل و ول به بازو ماکان میزنم.
ماکانم که بدتر از من چشمهاش از خواب قرمز شده بود نگاهی بهم میندازه و سرش رو تکون میده.
ماکان: چیه؟
-پاشو بریم دیگه بخدا دارم غش میکنم انقدرم شام خوردم شکمم داره میترکه.
ماکان: من خودمم دارم بیهوش میشم پانمیشن، این دوتا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، marifa_00 و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
این گردنبند رو ست باهم خریده بودیم ستی که تو گردنم بود رو دست میکشم و یاد روزی که خبر مرگ پریا رو شنیدم میوفتم و تو اون روز غرق میشم.

با استرس منتظر پریا بودم یکی از کلاسامون تموم شده بود و هنوز پری نیومده بود هرچی بهش زنگ میزدم میگفت:دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد.
خواستم دوباره بهش زنگ بزنم که گوشیم زنگ خورد.
سریع جواب میدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SelmA، MaRjAn، marifa_00 و 4 نفر دیگر

*Fatemeh*

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/8/20
ارسال ها
101
امتیاز واکنش
1,877
امتیاز
163
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
-دختر پاشو دیرت شده! ساعت هشته صبحه!
-اه مامان ولم کن خوابم میاد.
با پس گردنیی که به گردنم میخوره سیخ سر جام میشینم و با چشمای از حدقه در اومده به باعث و با نیش نگاه میکنم.
پویا: حالا صدا من شبیه مامانته عنتر؟
کجای صدای من شبیه زنهاست؟
با فهمیدن کاری که کرده تازه مغزم شروع به فعالیت میکنه از جام پامیشم و با جیغ و داد سمت پویا میرم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حافظه از دست رفته | *Fatemeh* کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: SelmA، MaRjAn، marifa_00 و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا