خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

یک سوال میخوام بدونم چند نفر دوست دارن که جلد دوم این رمان ترجمه بشه ؟ جلد دوم ژانر عاشقانه و ترسناک

  • میخوام جلد دومش رو هم بخونم.

  • برام فرقی نداره باشه میخونم نباشه هم نه.

  • نه اصلا نمیخوام.


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم مایرز در سکوت غیر منتظره‌ای که کلاس را فراگرفت، از فرصت استفاده و کلاس را شروع کرد. کارت‌های یادداشت را پخش کرد و دستور العمل‌هایی که همه، تمام روز آن‌ها را شنیده بودند، داد. آن‌ها کارت‌ها را با اسم‌، برنامه زمانی، فعالیت‌های فوق برنامه‌ و هرچیز دیگری که موردعلاقه‌یشان بود، پر می‌کردند. کی به طرفش خم شد:
-‌هی! یه خودکار داری بهم قرض بدی؟
ماری داخل کیفش را گشت و یکی بهش داد و او گفت:
-‌ممنونم!
کی زیر چشمی نگاهی دزدکی به کارت یادداشت او انداخت؛ اطلاعاتش به سختی با دو خط پر شده بود.
-‌کارتت حدودا خالیه، نه؟
-‌دوست دارم مرموز باشم.
کی آرام خندید و شروع به پر کردن کارت یادداشت خود کرد. ماری با کنجکاوی نگاهی دزدکی به یادداشت او انداخت؛ اما نتوانست چیزی بخواند؛ چون دست‌خطش خیلی خیلی ریز بود. ماری کنجکاو بود که آیا او برای خواندن یادداشت‌هایش از ذره‌بین استفاده می‌کند. صدای پوزخندی از جلو توجه‌اش را جلب کرد. ویکی و گله مرغابی‌هایش* با پچ‌‌‌‌پچ در گوش هم، به آن‌ها نگاه‌ می‌کردند. صورت ماری سخت و جدی شد. کی نگاهش را از نوشته‌ها‌ی ریزش گرفت و گفت:
-‌بنظر می‌رسه ما توجه بعضی‌ها رو جلب کردیم.
شاید او یک بینایی خوب منحصر به فرد داشت؟ ماری درون صندلیش فرو رفت تا کم‌تر در معرض دید باشد و جواب داد.
-‌من باشم نمی‌گم «ما». اون‌ها معمولا به خودشون زحمت نمی‌دن که یه ثانیه هم به من نگاه کنن!
-‌تو خوش‌شانسی؛ من که از حرف زدن با خانوم نلسون و دوستاش بیچاره شدم. احساس می‌کنم ضریب هوشیم تحت تاثیر حرف زدن با اونا افت کرده.
گفته‌هایش یک لبخند روی لـ*ـب ماری نشاند. خانم مایرز با دقت به آن دو که در عقب کلاس بودند نگاه کرد و پرسید.
-‌کی، سوالی داری؟
ماری که سریع حواسش جمع شد، خود را با خم شدن و برداشتن چیزی به بی‌خبری زد.
-‌ام... نه خانم مایرز.
کی با چشم غره نگاه کوتاهی به پایین، سمت ماری انداخت و او داخل لپش را گاز گرفت تا مانع لبخند زدنش شود. تا ماری کمرش را صاف کرد و درست روی صندلی‌اش نشست، کی با گوشه دهانش زمزمه کرد.
-‌امروز اولین روز مدرسه‌ست و تو داری من رو تو دردسر می‌ندازی.
ماری در پاسخ به او نجوا کنان جواب داد.
-‌هی، دردسر چیزیه که تو با نشستن کنار من داری!
کی با تمسخر غر زد.
-‌دفعه بعد یادم می‌مونه.
وقتی آخرین زنگ به صدا در آمد، ویکی مستقیم برای حرف زدن با کی جلو آمد و با خودشیرینی دست خود را دور دست او لغزاند.
-‌کی‌، من واقعا برای این‌که کنارم ننشستی ازت دلخور شدم.
کی لبخند زد؛ اما به آرامی دست او را با کشیدن کوله پشتی‌ بر روی شانه‌اش از خود جدا کرد.
-‌ناراحت نشو ویکی. من فقط ترجیح می‌دم عقب بشینم؛ چون دوست ندارم نظر و ایده آدمایی که پشت سرم هستن رو نبینم؛ این تمرکزم رو بهم میزنه!
وقتی کی دستش را از دست او کشاند، لـ*ـب‌های ویکی با اخم آویزان شده بود؛ اما الان گوشه‌های لـ*ـبش شروع به بالا رفتن کرد.
-‌اوه، پس تو داشتی به من نگاه می‌کردی؟
ویکی شروع به چرخاندن یک رشته از موهایش به دور انگشتش کرد و ماری پا به فرار گذاشت. آن موقعیت داشت خیلی شبیه بورلی هیلز* می‌شد که برای هر سلیقه‌اش کانال و برنامه‌ای داشت و ماری ترجیح می‌داد تلویزیونش را خراب کند تا آن دری وری‌ها را نبیند.
کی بنظر می‌رسید می‌خواست همراه ماری از آن‌جا برود؛ اما توسط ویکی به دام افتاده بود. ماری از این‌که او را رها کند حس بدی داشت؛ اما تا وقتی پای ویکی وسط بود، همه او را رد می‌کردند.
***
1- یه جور کنایه برای تمسخره؛ منظورش دوستای ویکیه.

2- Beverly Hills: بِوِرلی هیلز (به انگلیسی: Beverly Hills) شهری در حومهٔ غربی کلانشهر لس آنجلس واقع در ایالت کالیفرنیای آمریکاست. بورلی هیلز همواره به عنوان یکی از گرانقیمت‌ترین شهرهای ایالات متحده شناخته می‌شود. بسیاری از مشهورترین بازیگران سینمای هالیوود، خوانندگان و دیگر هنرمندان آمریکایی در این شهر اقامت دارند. (ویکی پدیا)


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، . faRiBa .، ~BAHAR.SH~ و 26 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل‌سوم: «فعالیت‌های بعد از مدرسه»
-‌پس این پسر رو دوباره واسم توصیف کن!
ماری ناله‌ای کرد و با پشت خود را تلپی روی نیمکت بدون پشتی انداخت. بعد از مدرسه برای ملاقات با بهترین دوستش، راشل پیلار*، مستقیم به پارک آمده بود. راشل همیشه اولین روز مدرسه را می‌پیچاند و می‌گفت این یک شروع درست و حسابی در سال تحصیلی است؛ اما با این وجود که به اولین روز کلاس‌هایش نمی‌رفت، باز هم می‌خواست بداند که بقیه چه پوشیده‌اند و چه تغییراتی کرده‌اند، و آیا کسی پیرسینگ* یا تتو* جالبی کرده است! ماری اشتباه کرده بود که در طی تعریفاتش به کی اشاره کرده بود.
-‌اون عادی بنظر می‌رسید؛ اما خیلی به دانش آموزی که برای ورود به دانشگاه آماده‌ست نمی‌خورد!
ماری دیگر فهمیده بود که باید هیچ‌وقت چیزی از کی به راشل نمی‌گفت؛ زیرا او شاید بهترین دوستش باشد؛ اما وسواسش به کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین چیزها، می‌توانست به شدت آزار دهنده شود و در حال حاضر تمام توجه‌اش بر روی کی بود و ماری حس نمی‌کرد، کی از زیر ذره بین راشل، بیرون برود.
وقتی ماری به پشت لم داد و به ابرها خیره شد، راشل روی سبزه‌ها نشست و قاصدک‌ها را با دقت و موشکافانه تکه تکه کرد.
در انتهای دیگر پارک، مادرهای جوان به بچه‌های‌شان که مشغول بازی در جانگل جیم* بودند، نگاه می‌کردند.
ماری داوطلبانه، به عنوان یک حواس پرتی گفت:
-‌آقای لاندا امروز احضارم کرد.
-‌امروز؟
-‌آره.
-‌اون می‌دونه امروز روز اول مدرسه‌ست؟ درسته؟
-‌اون می‌خواست تو اولین دوره‌ی جلسه‌مون صدام بزنه؛ حداقل خانم براون اون موقع نجاتم داد.
-‌پس اون کی صدات زد؟
-‌دوره دوم؛ من رو با سیستم*PA صدا زد.
راشل با تکان دادن سرش گفت:
-‌ای بابا!
-‌آره و همه چیزی که اون می‌خواست بدونه این بود که من، تو طول تابستون چیکار کردم!
دوستش با یک لبخند زیرکانه پرسید.
-‌چی بهش گفتی؟
-‌چیزهای معمول، نوشیدن خون خوک و مهمونی رفتن با دوچرخه سوارها.
-‌شرط می‌بندم که حسودیش شده!
-‌آره؛ اما خسته شدم از این مسخره بازی‌ها. من به یه ایده جدید نیاز دارم.
-‌چطوره تو به یه مبلغ انجیل* تبدیل بشی؟ تو می‌تونی دیوونه‌وار با خودت حرف بزنی که چهارتا سوارکار دیدن، همه دارن تو آتیش جهنم می‌سوزن و پایان جهان* نزدیک‌مونه.
صدای راشل با هر کلمه‌ای که می‌گفت به آرامی بالا می‌رفت تا شبیه یک دیوانه جنجالی به‌نظر برسد. از آن سوی پارک، چندین بار مادران جوان نگاه عصبی‌شان را به سمت آن‌ها چرخاندند. ماری به او لبخند زد.
-‌شاید من باید از این به بعد تو رو بجای خودم بفرستم؛ تو خلاق‌تری!
-‌نه! حرفای تو باور پذیرتره!
راشل تکه‌های دیگر قاصدک را انداخت. انگشت‌هایش از ریز ریز کردن آن‌ها سبز شده بود. ماری شک داشت که حرف‌های راشل باور پذیر نباشند. او یک ظاهر هنری غیر عادی داشت؛ موهایش هر هفته یک رنگ جدید به خود می‌گرفت و گوش‌هایش سر جمع نه‌بار پیرسینگ شده بود، به‌علاوه پره بینی‌اش. او در مغازه گود ویل* یک مشتری مشتاق و دائمی محسوب می‌شد.
***
1- Rachel Pillar
2- piercing: سوراخ روی بدن برای جواهر و چیزهای زینتی زدن.
3- tattoo
4- jungle gym: بچه‌ها که از چارچوب‌های به هم پیوسته فلزی بالا می‌رفتند.
5- PA: public address سیستم صوتی عمومی
6- Bible thumper: عامیانه به کسی که مشتاقانه و علاقه‌مند یا برعلیه و ستیزه جویانه، انجیل رو تبلیغ می‌کنه.
یک کشیش یا شخصی که بارها انجیل رو شاهد می‌اورد و نقل قول میکند. مخصوصا وقتی که میخواد نصیحت یا توبیخ کند.
7-Armageddon: پایان جهان

8- Good Will


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 28 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر در آن مغازه یک لباس پلی استریِ رنگارنگ با طرح قارچی برای فروش گذاشته بودند، راشل با افتخار آن را روز بعد می‌پوشید؛ اما هیچ‌کس جرات نمی‌کرد حتی به این اشاره کند که او کمی دیوانه است؛ چون‌ پدرش یک وکیل موفق بود و هر کسی را که به دخترش می‌گفت نامتعادل یا دیوانه، با شدیدترین تنبیه محاکمه می‌شد. درواقع راشل کمی دیوانه بود و ماری به همین دلیل او را دوست داشت. راشل بعد از این‌که از همه‌جا حرف زد، دوباره به موضوع کی برگشت.
-‌برگردیم به کی، بنظرت اون بانمک و خوشگله؟
ماری با ناراحتی به خود پیچید.
-‌مگه ما صحبت راجع ‌به این موضوع رو تموم نکردیم؟
-‌نه، تو فقط گفتی اون عادی بنظر می‌رسید و هیکی رو هم دوست نداره که نشون می‌ده اون خیلی باهوشه؛ اما تو اصلا هیچی راجع ‌به قیافه‌ش به من نگفتی.
-‌آم...
ماری کمی معذب شده بود؛ چرا قیافه و ظاهر او اهمیت داشت؟
-‌فکر کنم اون... تا حدی تو دل برو بود.
-‌چقدر تو دل برو؟
-‌بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم.
-‌تو واقعا فکر می‌کنی اون جذابه؟
ماری شانه‌هایش را با بی‌ اعتنایی بالا انداخت تا پریشان حالی ناگهانی‌اش را بپوشاند.
-‌خب من تا اون حد دور نمی‌رم. اون شبیه کواسیمودو* یا کسی که هولی گریل* رو دنبال کنه، نیست؟ اما...خب... به هر حال ویکی چشمش دنبال اونه.
-‌وای، ویک... کی!
راشل سرش را به تندی بالا آورد به طوری که موهایش شبیه یک دختر والِی* بالا رفت.
-‌تو فقط این رو بهم بگو ماری تا حسابش رو برسم؛ چون خیلی کنجکاوم بدونم که اون وقتی کچل بشه، چه شکلی می‌شه. اگه خوش‌شانس باشیم اون یه لکه‌ی زشت مثل اون مرده گورباچف* داره و اون‌وقت تا اخر سال به عنوان گوربی* سوژه همه می‌شه. باید الان راجع به یه آهنگ برای مسخره کردن اون باهاش فکر کنیم. چه قافیه‌ای با گوربی هماهنگه؟!
ماری یک لحظه هم در شرف دلگرمی دادن و تشویق این نقشه نبود؛ چون این تنها چیزی است که باعث می‌شود راشل به داروخانه هجوم ببرد و هرچه لوسیون مو بر، برای فروش هست را بخرد؛ بعد شامپو ویکی را با آن عوض کند و یک شعر با عنوان گوربی بنویسد و در آخر این ماری است که بخاطرش تنبیه و بعد از مدرسه مجبور به ماندن در کلاس می‌شود. راشل سرش را تکان داد.
-‌چرا هیچ‌ کاری با ویکی نکنیم، وقتی که کهولت سن هم همون کار رو برامون می‌کنه؟
-‌وای راشل!... بهم وقت بده تا همه‌ی اون کارای کثیف رو با یه انتقام دقیق و بی‌دردسر انجام بدم.
راشل شروع به جدا کردن یک قاصدک دیگر کرد.
-‌اما من هنوز فکر می‌کنم که ما باید از مادربزرگت بخوایم که با یه طلسم نفرین ودو، ویکستر* رو نابود کنه. به همه تفریحاتی که می‌تونیم با یکی از اون عروسک‌های ودو داشته باشیم، فکر کن! می‌تونیم سوزن ته گرد بهش وصل کنیم و دست و پاش رو هر جوری‌که می‌خوایم بپیچونیم، آتیشش بزنیم، تو یه مستراح خوب قدیمی بندازیمش و سیفون رو بکشیم، روش موم داغ بریزیم!
ماری دستش را روی دهان راشل گذاشت تا حرفش را قطع کند. اگر این کار را نمی‌کرد، او احتمالا نمی‌توانست خیلی خوب بین حرف‌هایش نفس بکش و بعد چیزی که باید می‌گفت، دیگر اهمیتی نداشت؛ چون می‌دید که راشل چگونه از کمبود اکسیژن داشت بی‌هوش می‌شد.
***
1- Quasimodo: گوژپشت زشت، شخصیت گوژپشت نتردام نوشته ویکتور هوگو.
2- Holy Grail: افسانه‌ی جامی که قرار است مسیح در شام آخر از آن بنوشد.
3- valley girl: یک دختر از San Fernando Valley
4- Gorbachev
5- Gorbie

6- Vickster


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 27 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماری با یک صدای آهسته و واضح به او یاد‌آوری کرد.
-‌مادربزرگم یه ساحره خوبه و طلسم ودو انجام نمی‌ده!
با به یاد آوردن زمان، ساعتش را چک کرد.
-‌صحبتش شد... من باید برم؛ احتمالا الان داره شام رو حاضر می‌کنه و من باید میز رو بچینم.
راشل از جا بلند شد و با قدرت و اخم و تخم و لـ*ـب‌های ورچیده شروع به پاک کردن لباسش کرد.
-‌می‌دونستم، تو نمی‌ذاری من بلایی سر ویکی بیارم. تو به من نشون نمی‌دی که عروسک‌های ودو چطوری درست می‌شن و همیشه تو لحظه‌های حساس یادت میاد که باید کارهای عادی و روزمره‌ت رو انجام بدی. تو واقعا اصلا یه دختر منفورِ مطرودِ گوشه گیر و ضد سازمان نوجوانان نیستی! تو در حقیقت یه مامور مخفی که پدرم فرستاده تا کم کم یه تاثیر خوب، رو من بذاری؛ مگه نه؟ این‌جوری نیستی؟
ماری موقرانه سرش را به علامت موافقت تکان داد.
-‌اره درسته تو دستم رو خوندی، زیر این نقاب پلاستیکی من در واقع یه مرد سی و پنج ساله از نوا اسکوشام* که علایقم شامل، موسیقی پولکا*، ساختن چیزهای تزئینی با گره زدن و پیچوندن ریسمان و حرفه‌ی آموزش سگ‌های مسابقه‌ست.
راشل سرش را کج کرد و چشمکی زد.
-‌واقعا؟ دوست دختر هم داری؟
***
ماری با مادربزرگ مادری‌اش زندگی می‌کرد. وقتی او سه ساله‌اش بود، پدر و مادرش در تصادف ماشین مرده بودند و مادربزرگش تنها فامیل زنده‌اش بود. او و مادربزرگش زندگی راحتی نداشتند. مادربزرگش با فالگیری و طالع بینی کاسبی می‌کرد؛ اما آن کار همیشه درآمد ثابتی نداشت. ماری می‌توانست بعضی از ماه‌هایی را که کارشان خیلی کساد بود را به یاد آورد. آن‌ها هیچ‌وقت گرسنه نمی‌ماندند؛ اما زندگی خوبی هم نداشتند؛ ولی هیچ‌یک از این‌ها برای ماری اهمیت زیادی نداشت. او عاشق مادربزرگش بود؛ اما هیچ‌کاری هم برایش نکرده بود. به علاوه این واقعیت که او کارت‌های تاروت را بر می‌زد، کف دست می‌خواند و طلسم می‌ساخت، او را به جالب‌ترین مادربزرگ دنیا تبدیل کرده بود.
آن‌ها در یک خانه دو طبقه زندگی می‌کردند. مادربزرگ و پدربزرگ این خانه را در بیست سالگی‌شان خریده بودند. خانه‌ی پر زرق و برقی نبود و چندتا محفظه هوا و یک بخاری لمسی داشت؛ اما آن تنها خانه‌ای است که ماری تا به حال در آن زندگی کرده و دوستش دارد. از در جلو داخل شد و فریاد زد.
-‌مادربزرگ، من اومدم.
هیچ‌کس به او جواب نداد. کیف کتاب‌هایش را در اتاق نشیمن گذاشت و به سمت پشت خانه رفت. پرده اتاق کار مادربزرگ کشیده شده بود. ماری با حیرت به پارچه پرده خیره شد؛ چون به‌خاطر نمی‌آورد که یک مراجعه کننده برای آن ساعت روز وقت گرفته باشد. درحالی که به قضیه ان پرده فکر می‌کرد، از سرمای سوزانی که بر ستون فقراتش حس کرد، موهای تنش سیخ شدند.
در فضای کناری یک حضور غیر مادی، مانند ارواحی که اغلب شبیه جریان‌های هوایی بیگانه تجلی میافتند وجود داشت که انگار مادربزرگ داشت احضارش می‌کرد. ماری آهسته به جلو پیش رفت تا صداهای آن طرف پرده را بشنود؛ اما قبل از این‌که جریان هوای بیگانه از بین برود و احساس حضورش محو شود، تنها چند صدای مبهم از آن‌جا به گوشش رسید.
***
1- Nova Scotia

2- polka


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تعجب
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 28 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 14

-‌آرف! آرف!
-‌چی...؟
او عقب، عقب رفت و به پشت سکندری خورد و گرمپی افتاد. صداهای پشت پرده متوقف شد. دستی پرده را کنار زد و ماری به موهای ژولیده‌ی مادر بزرگ نگاه کرد. او همیشه برای مشتری‌هایش موهایش را پوش می‌داد و لباس‌هایی را که شبیه لباس کولی‌ها بود، می‌پوشید. آن‌ها کولی نبودند و لباس کولی نیز بخشی از فرهنگ فالگیری نبود؛ اما مشتری‌ها ترجیح می‌دادند که او یک دامن بلند قلاب دوزی شده و پیراهن نسبتا گشاد چروکی را به جای لباس قشنگ مخصوص کارش بپوشد؛ چون می‌خواستند مادربزرگ اصیل بنظر برسد و در واقع اگر مشتری‌های بیشتری می‌آمدند چگونگی لباس اهمیتی برای مادربزرگ نداشت و حتی حاضر بود یک دماغ قرمز پلاستیکی و دامن کوتاه نیز بپوشد.
-‌ماری! تو خونه‌ای!
چهره مادربزرگ با یک لبخند عریض برای خوش آمدگویی شکفته شد. خم شد و به او کمک کرد که از کف زمین بلند شود.
ماری وقتی آن مشتری را از بالای شانه‌ او دید، خواست بپرسد که آیا در حال احضار ارواح* بوده‌اند که ناگهان دهانش بسته و چشمانش گشاد شد.
یک زن چاق با موهای کوتاه فرفری قهوه‌ای که یک عینک گرد کوچک زده بود. از پشت پرده زیر چشمی نگاه می‌کرد و به یک سگ سیاه کوچک پر شده با مواد که در اصل یک نوع تاکسی درمی* بود نه یک نوع اسباب بازی مخملی، چنگ زده بود. ماری با ناباوری به آن سگ که در زمان حیاتش یک اسکاتیش تریر* بود، خیره شد که الان فقط به یک وزنه‌ی کاغذی* پشمالو تبدیل شده بود که دهانش به طور دائمی با حالتی شاد و نفس نفس زنان باز و دمش با یک حالت جنبنده در بالا خشک شده بود که آن بیش از حد چندش‌آور بود. ماری برای یک توضیح منطقی به سمت مادربزرگ چرخید و او شروع به معرفی کردن‌شان، کرد.
-‌ماری، دوست دارم تو رو به خانوم پولک* معرفی کنم. اون واسه ارتباط با حیوون خونگی مرده‌ش، چودر* این‌جاست. خانوم پولک این ماری، نوه‌ی دختریمه.
-‌حالت چطوره؟
خانم پولک سگ را بالاتر برد و زیر بـ*ـغلش گذاشت تا دستش را به سمت ماری دراز کند. ماری با نادیده گرفتن آن دست دراز شده به سمت مادربزرگش چرخید و کنایه‌آمیز به سگی که زیر بغـ*ـل خانم پولک بود، اشاره کرد.
-‌چودر؟
-‌آرف!
باوجود این‌که آن‌جا چیزی برای دیدن وجود نداشت، ماری از جا پرید و به پاهایش نگاه کرد و خانم پولک با هیجانی مبالغه‌آمیز فریاد زد و ضربه‌ی ملایمی بر سر سگ کوچک تاکسی درمی شده‌اش، زد.
-‌سگم این‌جاست، مگه نه؟
ماری پاسخ داد.
-‌می‌شه گفت!
روح سگی برای جلب توجه‌ ماری، با پنجه‌های کوچک نامرئیش روی یکی از ساق‌های پای او پرید. ماری با غرغر زیرلب پایش را تکان داد.
-‌نه، بیا پایین!
خانم پولک سگش را صدا زد و به سقف خیره شد.
-‌چودر؟ تو این‌جایی پسر؟
اما سگ کوچک نامرئی روی پای ماری ماند و کاملا به صدای صاحبش بی‌توجهی کرد. ماری با نگاه به کف زمین از شدت تنفر صورتش را در هم کشاند. او طرفدار سگ‌های زنده نبود و هیچ‌وقت به یک سگ مرده اهمیت نمی‌داد؛ اما با این حال از آن وضعیت عصبی بود و مادربزرگ می‌توانست ناراحتیش را ببیند.
به طرف خانم پولک رفت، بازویش را گرفت و گفت:
-‌نه، من فکر می‌کنم اون الان رفته.
خانم پولک درحالی‌که داشت سگ تاکسی درمی‌شده‌اش را فشار می‌داد، گفت:
-‌اما اون این‌جا بود؛ من تقریبا تونستم حسش کنم.
مادربزرگ سرش را به علامت تایید تکان داد و بازویش را نوازش کرد.
-‌آره اون روحش قویه و این‌جا بود. مطمئنم که تو جلسه بعدی‌مون دوباره می‌تونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم!
***
1- channeling: (احضار ارواح) روشی که طی آن (ادعا می‌شود) شخص مرده‌ای موقتا در شخص دیگری حلول می‌کند و درباره‌ی دوران خود و جهان باقی اطلاعات می‌دهد.
2- taxidermy
3- Scottish Terrier
4- وزنه‌ی کاغذ (وزنه‌ی زینتی که روی اوراق روی میز و غیره می‌گذارند تا باد آنها را نراند).
5- Mrs. Polk

6- Chowder


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 27 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 15

-‌اوه من نمی‌تونم صبر کنم؛ چون خیلی دلم برای چودر کوچولوم تنگ شده!
خانم پولک سر سگ تاکسی درمی شده‌اش را بـ*ـو*سید و ماری از دیدن آن منظره به سختی توانست جلوی عق زدنش را بگیرد.
چودر دوباره شروع به زوزه کشیدن و پریدن روی پای ماری کرد. ماری زیر لـ*ـب گفت:
-‌عقب!
خانم پولک پرسید.
-‌چی؟
ماری سریع به دروغ گفت:
-‌هیچی!
مادربزرگ با ملایمت بازوی خانم پولک را کشید.
-‌اجازه بده به بیرون راهنمایت کنم.
آن‌ها پشت پرده ناپدید شدند. دفتر مادربزرگ، خود یک در بیرونی جدا داشت. چودر برای آخرین بار روی پای ماری زوزه‌ای کشید؛ اما نتوانست بیشتر از این آن‌جا بماند و برخلاف میلش به دنبال بدن تاکسی درمی‌اش از خانه بیرون رفت.
وقتی ماری در آشپزخانه سبزی‌جات خرد می‌کرد، یک قابلمه آب روی گاز می‌جوشید و همزمان مادربزرگ آمد داخل و روی یک صندلی در آشپزخانه با آهی سنگین نشست. لـ*ـب‌های ماری جمع شد و گفت:
-‌شما یه سگ رو داشتین احضار می‌کردین!
مادربزرگ درحالی‌که انگشتش را روی میز از این طرف به آن طرف می‌کشید، گفت:
-‌من بهش نمی‌گم احضار کردن، بیشتر شبیه بیرون آوردن سگه واسه یه پیاده رویه.
ماری با صدای بلند خندید.
-‌تو می‌دونستی که اون واقعا یه چودر تاکسی درمی شده میاره؟
مادربزرگ وقتی او شروع به خندیدن کرد، خشکش زد و انگشتش از حرکت ایستاد:
-‌بهش گفتم یه چیزی از وسیله‌های اون رو بیاره.
بدن ماری وقتی داشت سعی می‌کرد جلوی خنده‌اش را بگیرد می‌لرزید.
-‌فکر می‌کنم بدنش برای احضار مؤثرتره.
-‌وای اگه می‌تونستی صورتت رو وقتی که خانم پولک داشت می‌رفت بیرون، ببینی.
-‌می‌تونستی حس کنی اون روی پام داشت ورجه وورجه می‌کرد؟ هرکاری ‌می‌تونستم کردم تا پام رو تو هوا نزنم.
مادربزرگ اظهار نظر کرد:
-‌تا وقتی که نرسیده بودی حضور روح سگ واضح نشده بود.
آن حرف باعث هوشیاری ماری شد.
-‌آره دارم فکر می‌کنم که چطوری این‌‌جوری می‌شه.
این یکی از جنبه‌های توانایی‌های ماری است که از آن نفرت دارد. دفعات زیادی در مکان‌های مختلف که هیچ نشانی از روح زده بودن در آن وجود نداشت، با حضور ماری ارواح تجلی میافتند. بیشتر ارواح خودشان به‌ تنهایی نمی‌توانند کارهای زیادی مثل، پرت کردن وسیله‌ها، آشکار کردن حضورشان انجام دهند؛ اما وقتی ماری در اطرافشان حضور دارد به آن‌ها مثل یک اَبَر شارژ نیرو می‌دهد و درنهایت ارواح می‌فهمند که کارهایی که می‌خواستند را می‌توانند انجام دهند و معمولا کارهای‌شان چیزهای خوبی نبود.
وقتی ماری هنوز کوچک بود مادربزرگ بهش گفت که او باید مراقب ارواح اطرافش باشد. این برای‌شان بهتر بود که نگذارند آن‌ها بفهمند که ماری می‌تواند صدای‌شان را بشنود یا هر چیز دیگری. اگر آن ارواح می‌فهمیدند که ماری باعث قدرتمندتر شدن‌شان می‌شود، هرگز نمی‌گذاشتند او از پیش‌شان برود که البته پنهان کردن توانایی‌های ماری کار سختی نبود، به جز وقت‌هایی که مادربزرگ ارواح را در خانه‌شان احضار می‌کرد.
-‌لطفا فقط وقت‌هایی که می‌خوای کسی رو احضار کنی، بهم خبر بده.
مادربزرگ برای اطمینان و دلداری دادن به او بلند شد واو را به حصار دستانش کشید.
-‌متاسفم؛ خانم پولک دیرتر از حد انتظارم از خونه رفت. اگه دوباره یه اتفاق این‌جوری افتاد، قبلش بهت با پیام خبر می‌دم.
-‌‌اگه فقط فال‌گیری می‌کردی، همچین مشکلی پیش نمی‌اومد.
این یک بحث قدیمی بود که هیچ‌وقت این واقعیت خطرناک را تغییر نمی‌داد؛ اما با این‌حال ماری باز هم نمی‌توانست برای رفع نگرانیش کمکی کند. مادربزرگ با ناراحتی اهی کشید.
-‌ما قبلا راجع بهش حرف زدیم؛ فال‌گیری مثل قبل طرفداری نداره و من برای پرداخت قبض‌هامون مجبورم که این‌ کار رو انجام بدم.
سگرمه‌های ماری در هم رفت و نگاهش را برگرداند. نه، فالگیری قبض‌ها را پرداخت نمی‌کرد؛ اما چند درجه امن‌تر از احضار ارواح بود.
-‌فکر می‌کنم نباید خیلی نگران باشم اگه ارواحی که احضار می‌کنی از چودر بدتر نباشن. فقط لطفا مواظب باش نمی‌خوام بیام خونه و ببینم که داری یه لیندا بلیر* رو احضار می‌کنی.
مادربزرگ شانه‌های ماری را فشرد.
-‌برای مادربزرگ پیرت نگران نباش. مدت‌هاست که دارم این کار رو انجام میدم و تا حالا تونستم با یه روح که نمی‌تونستم کنترلش کنم مقابله کنم.
-‌می‌دونم
مادربزرگ موضوع را عوض کرد و پرسید.
-‌روز اول مدرسه‌ت چطور بود؟
ماری سیب زمینی‌ها را محکم‌تر خرد کرد.
-‌چی فکر می‌کنی؟
وقتی او داشت با انگشت‌هایش موهایش را به عقب می‌راند، مادربزرگ گفت:
-‌شاید امسال متفاوت باشه!
-‌متفاوت به معنی بهتر بودن نیست؟
مادربزرگ لبخند زد.
-‌اگه بذاری می‌شه.
ماری جواب نداد.
***

1- Linda Blair: بازیگر دختر در فیلم جن گیری


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 26 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 16

فصل 4: دوست جدید؟
ماری در زنگ تفریح جلوی قفسه فلزی قفل دارش ایستاده بود و داشت همه کتاب‌های درسی‌اش را مرتب می‌کرد. زنگ تفریح‌شان، پانزده دقیقه استراحت بین زنگ اول و دوم بود. دانش آموزان بی هیچ قصد خاصی در اطراف سالن پرسه می‌زدند. راشل در آغاز زنگ تفریح، ظاهر شد و بعد غیبش زد. او ماری را قسم داده بود که اگر کسی از او پرسید، بگوید که تمام مدت در کنارش بوده. ماری دعا می‌کرد که بهترین دوستش شامپو ویکی را با لوسیون مو بر پر نکند!
-‌هی، فراری اون‌جایی!
ماری از جا پرید و کتاب باصدای تق از دستش به ته قفسه‌ فلزی افتاد.
به طرف کی چرخید. کی لبخند جذاب و درخشانی به ماری زد و به قفسه فلزی کناری او تکیه داد. ماری وقتی این حقیقت را درک کرد که کی آن‌جا بود و با او حرف می‌زد و بنظر از دیدن ماری خوشحال بود، گیج شد. باور همه‌ی این‌ها برای مغزش خیلی سخت بود؛ اما با این‌حال ماری هم یک جورهایی از دیدن کی خوشحال شد. بعد که حرف کی را تحلیل کرد، منظورش را نفهمید؛ پس پرسید.
-‌چی؟
کی دستانش را روی سـ*ـینه‌اش گره زد و به ماری خیره شد.
-‌می‌دونی که دیروز، بعد از کلاس انگلیسی، وقتی ویکی اومد و با اصرار سعی کرد باهام حرف بزنه، تو من رو تو تله ویکی تنها گذاشتی. چی باعث می‌شه تو یه پسر رو پشت سرت جا نذاری؟
ماری سرش را پس کشاند.
-‌فکر کردم شاید بخوای باهاش حرف بزنی.
ماری که تا یک دقیقه پیش می‌دانست کلاس بعدیش چیست، الان فراموش کرده بود و دستش را روی کتاب‌های داخل قفسه‌اش به حرکت درآورد و سعی ‌کرد کلاس بعدیش را به‌خاطر بیاورد.
-‌واقعا؟ اما من فکر می‌کنم اگه اون موقع یه انتخاب داشتم، ترجیح می‌دادم دندونم رو بدون بی ‌حسی پرکنن.
ماری پوزخندی به تیکه‌ی کی زد و او فهمید که چطور ماری را با له کردن ویکی خوشحال کند. ماری از گوشه چشم نگاهی به او انداخت و دید که کی دوباره با لبخند بهش نگاه می‌کند. کی لبخند جذابی داشت و ماری دوست داشت که کی بهش لبخند بزند؛ اما نگران این بود که چقدر این دوست داشتن برایش اهمیت دارد. او نباید امیدوار می‌شد؛ چون هیچ‌چیز تابه‌حال برایش خوب پیش نرفته بود!
ماری نگاهش را به سمت قفسه فلزی برگرداند و کتاب لاتینش را از آن ته بیرون کشید و ابروهایش را در هم کشاند. او زنگ بعد لاتین داشت، درست است؟ او امسال کلاس لاتین را برداشته، اینطور نیست؟ اگر این‌طور نبود، او با این کتاب چه کار داشت؟ آیا این اتفاق برای هم‌کلاسی‌هایش هم افتاده؟
ماری پرسید.
-‌پس چطوری از دستش فرار کردی؟
-‌بهش گفتم چون دانش آموز جدیدم، باید چندتا برگه رو پر کنم که حدود یه ساعت وقت می‌بره تا انجام‌شون بدم و اونم دیگه خیلی اصرار نکرد و گذاشت رفت. بعد من سعی کردم پیدات کنم؛ اما تو ناپدید شده بودی.
-‌اما چرا؟
-‌چی چرا؟
-‌چرا تو می‌خوای با من باشی؟
-‌فکر می‌کنم به‌خاطر اینه که تو اولین نفری بودی که این‌جا دیدم و ما با هم یه کلاس مشترک داریم و تو به‌نظر جالب میای، خب...
این خیلی زیاده روی بود. ماری کتاب لاتین را بدون توجه به این‌که کلاس بعدیش است یا نه، داخل کیف خود انداخت و به سمتش چرخید و در چشمانش نگاه کرد.
-‌تو خیلی داری اشتباه می‌کنی!
-‌درمورد چی؟
-‌درمورد جالب بودن من.

-‌ما دیروز همدیگه رو خندوندیم.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 25 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 17

ماری با من من جواب داد.
-‌من خودم نبودم.
کی به حرفش خندید و ماری به چشمانش نگاه کرد.
-‌تو واقعا فکر می‌کنی من جالبم؟
او لبخند زد.
-‌آره، همین فکر رو می‌کنم؛ می‌شه با هم وقت بگذرونیم؟ یا روش خاصی برای درخواست هست؟ من توصیه کننده‌های عالی برای این‌کار دارم.
ماری نگاهش را برگرداند.
-‌مرسی؛ اما باور کن تو از معاشرت با من خوشت نمی‌آد!
این را گفت و به سمت کلاسش، قدم برداشت که کی بازویش را گرفت.
-‌هی! واسم مهم نیست که ویکی و دوستاش چی می‌گن، تو هم بهشون اهمیت نده، باشه؟ حالا جوابم رو بده، شنبه این هفته رو میای خونه‌ من؟ می‌تونیم باهم وقت بگذرونیم و تلویزیون نگاه کنیم.
ماری دست آزادش را به سمت آگهی‌های صورتی تند خط کشی شده‌ی روی دیوارها، گرفت و گفت:
-‌و رقـ*ـص خوشامد گویی رو از دست بدیم؟
کی با تعجب پرسید.
-‌تو به اون جشن می‌ری؟
-‌خب، من تو حال و هوای آدم کشی و اعدام بدون محاکمه بودم؛ اما فیلم دیدن هم می‌تونه باحال باشه!
کی لبخند دیگری به او زد و در حالی‌که به سمت راهرو می‌رفت، گفت:
-‌عالیه!
ماری به سمت مخالف چرخید و ایستاد. کلاس لاتینش کجا بود؟
***
وقت ناهار، ماری با کتاب لاتینش که سعی در صرف بعضی از افعال داشت، بیرون، در محوطه سبز مدرسه نشسته و منتظر دوستش راشل بود. فقط در طول دوره سوم لاتین را برداشته بود و خوشبختانه آن را قبل از رفتن به کلاس خوب به‌خاطر می‌آورد. دو سایه بر روی کتابش افتادند و صدای راشل بلند شد که گفت:
-‌هی ماری ببین من کْی رو اتفاقی وقتی داشتم بیرون می‌اومدم، این‌جا دیدم.
ماری به آن‌ها نگاه کرد و فهمید دومین سایه متعلق به کِی است. ماری به چشمان راشل نگاه کرد. راشل اگر نمی‌توانست راجع به جزئیات چیزی از ماری دست‌گیرش شود، جز به جز اطلاعاتی را که می‌خواست از منبع آن به دست می‌آورد. راشل خود را روی زمین کنار ماری انداخت و شروع به زیر و رو کردن کیف کتابش برای پیدا کردن ناهارش کرد و بیخیالِ ماری که هنوز به کِی خیره بود، شد. کِی گفت:
-‌سلام!
ماری برخلاف کِی با لحنی رسمی و غیر دوستانه جواب داد.
-‌علیک!
صدای سلام گفتن ماری مثل این بود که بخواهد کسی را توبیخ کند. کیِ پرسید.
-‌اشکال نداره منم پیشت بشینم؟
ماری خود را عقب کشید و با بدخلقی جواب داد.
-‌دیروز که نپرسیدی.
ماری دوباره خود را کمی عقب کشاند و در کمتر از پنج ثانیه که یک رکورد جدید جهانی محسوب می‌شد، لحنش از حالتی بدخلق به حالتی خواهشانه تغییر کرد.
-‌منظورم اینه که اشکال نداره. اگه می‌خوای می‌تونی کنارمون بشینی، لطفا!
کی لبخندی زد و بین‌شان نشست.
-‌مرسی.
راشل قبل از این‌که با میـ*ـل گاز بزرگی به ساندویچ موز و کره بادوم زمینیش بزند، پرسید.

-‌خب، چه‌خبر؟


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 25 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 18

ماری از حضور کِی هنوز عصبی، بی‌قرار و دستپاچه بود که با سوال راشل هول شد و با لکنت جواب داد.
-‌هی... هیچی!
سرش را پس کشاند و خود را با ناهارش مشغول کرد. تا ده دقیقه همه‌ی آن‌ها در سکوت ناهار خوردند. راشل مثل یک تماشاچی مشتاق تنیس، چشمانش را بین کی و ماری می‌چرخاند. وقتی چشمان راشل برای پنجاهمین‌بار دوباره به سمت ماری چرخید، ماری برایش شکلکی درآورد. راشل خندید و ساندویچ به گلویش پرید و تقریبا نزدیک بود خفه شود. ماری برای کمک به او هیچ حرکتی نکرد؛ اما کی به پشتش کوبید و پرسید که آیا حالش خوب است؟ وقتی حال راشل خوب شد، گفت:
-‌خوبم. خب الان می‌خوام بحث رو شروع کنم. کی، نظرت راجع به دبیرستان ایستر اسنایدر چیه؟
-‌خیلی خوبه؛ این مدرسه تقریبا شبیه مدرسه قبلیمه.
راشل با حالت کامل یک مصاحبه‌گر پرسید.
-‌خب پس چرا اومدی این‌جا؟
-‌پدرم تو کارش ترفیع گرفت؛ اما خب ترفیع و پیشرفت تو کارش با یه تغییر مکان همراه شد.
-‌باید خیلی بد باشه که مجبور شدین یه روز بیدار شین و از خونه‌تون نقل مکان کنین!
-‌اون‌موقع این‌طور به نظر می‌رسید؛ اما کم‌کم دارم نیمه دیگه‌ی لیوان رو هم می‌بینم...
وقتی کی داشت این حرف را می‌زد، نگاه کوتاهی به ماری انداخت و ماری متوجه نگاهش شد. نمی‌توانست واقعا منظورش ماری باشد، مگر نه؟ ماری نمی‌توانست به او نگاه کند؛ چون‌که صورتش از خجالت قرمز شده بود.
-‌خب خواهر یا برادری داری؟
کی با سر تایید کرد.
-‌آره یه برادر بزرگتر دارم.
-‌چند سال بزرگتر؟
خوشحالی از یک قرار دو نفره در چشمان راشل مشهود بود.
-‌یه سال؛ اما کاش ده سال بزرگتر بود، اون‌جوری شاید یه جای دیگه زندگی می‌کرد.
امید راشل ناامید و رویای داشتن یک پارتنر برایش خرد شد.
-‌آره خب به قول معروف تو نمی‌تونی خونوادت رو انتخاب کنی. برای مثال خودم، واقعا تو فکر می‌کردی که من یه وکیل ماهر رو که خیلی جدی، خشک و مغروره رو به عنوان یه پدر انتخاب کنم؟ اگه یه انتخاب داشتم می‌خواستم اولیش جری گارسیا* و دومی جانی دیپ* باشه.
ماری گفت:
-‌فکر می‌کردم با جانی دیپ می‌خواستی ازدواج کنی.
-‌می‌خوام؛ اما اون می‌تونه تو این فاصله که دانشمندها روی یه قرص برای جوون سازی کار می‌کنن، من رو به فرزند خوندگی بگیره و بعد کشف اون دارو، اون می‌تونه دارو رو بخوره و بعد می‌تونه عشق جاودان و ابدیش رو به من اعتراف کنه.
ماری دهن کجی کرد.
-‌مثل وودی آلن*.
کی با حالتی نامطمئن پرسید.
-‌اون کارگردانه؟
-‌آره اون از زنش جدا شد و با دختر خونده‌‌ش ازدواج کرد؛ این واقعا خیلی چندش آوره!
-‌آره چندش‌آوره؛ چون یه کار وودی آلنی بود؛ منظورم اینه که اون مثل یه بچه باز کامله.
_______________
1- Jerry Garcia
2- Johnny Depp

3- Woody Allen: یک کمدین و کارگردان بسیار با استعداد که با دختر خونده‌اش ازدواج کرد. کارگردان Annie Hall.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 24 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی | رمان ۹۸ | دانلود رمان | دانلود رمان جدید | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه
پارت 19
کی با صدایی که کمی گیج و سردرگم بنظر می‌رسید، پرسید.
-‌اما مردم، تو و جانی دیپ رو یه‌طور دیگه قضاوت می‌کنن؟
راشل با شوک به او نگاه کرد و از این‌که طرز تفکر او به گونه‌ای دیگر بود، شگفت زده شد.
-‌دقیقا، تو جانی دیپ رو دیدی؟
-‌اره دیدم.
زمانی‌که آن حرف را زد، بیشتر از آن که به استدلالش کمکی کند آن را بر هم زد.
-‌خیلی خب، پس می‌دونی اون خیلی برای پیر شدن جذابه.
ماری گفت:
-‌راش، خبرهای بدی واست دارم!
راشل دستش را برای متوقف کردن هر چیزی که او می‌خواست بگوید، بلند کرد:چ.
-‌نگو؛ تو نمی‌تونی متقاعدم کنی!
-‌راش می‌دونی که حقیقت داره.
راشل سرش را تکان داد و دستانش را روی گوشش گذاشت. ماری یکی از دستانش را برای داد زدن در گوشش کشاند و به پایین خم کرد.
-‌اون پیره؛ اون از پدرت، بزرگتره!
-‌نه نیست!
-‌هست!
کی در بحثشان شرکت کرد.
-‌می‌دونم قبول کردنش برات سخته؛ اما خط چشم و عینک رنگی* نمی‌تونه هیچ‌چیز رو پنهان کنه.
-‌خفه شو! تو هیچی نمی‌دونی.
پریشانی و درماندگی راشل خیلی بامزه بود. درحالی‌که ماری از خنده اشک در چشمانش جمع شده بود، به اطراف نگاه ‌کرد که متوجه یک سر آدم که شبیه کلم بود، شد که به سمت‌شان می‌آمد و می‌توانست موجب اشک ریختنش شود؛ اما این‌بار برای یک دلیل مخالف. راشل از بالای شانه‌اش نگاه کرد تا ببیند چه چیزی باعث جلب توجه او شده است.
-‌ای وای! چیرلیدر داره میاد. همگی برای یه فاجعه وحشتناک حتمی آماده باشین.
کی نگاهش را چرخاند.
-‌ها؟!
ویکی درحالی‌که به سمت‌شان می‌آمد تا کنار گروه سه نفره‌شان بایستد، گفت:
-‌کی‌روش تو اون‌جایی؟ من همه‌جا رو دنبالت گشتم!
او به کی‌روش لبخند جذابی زد. کی، بدون لبخند به او نگاه کرد و پرسید.
-‌قضیه چیه ویکی؟
ویکی درحالی‌که راشل و ماری را نادیده می‌گرفت، گفت:
-‌من فقط می‌خواستم شخصا تو رو به جشن رقـ*ـص خوش‌‌آمد گویی دعوت کنم. من جزو اعضای افتخاری جشنم. اون جشن عالی می‌شه. می‌دونم تو یه دانش آموز جدیدی؛ اما خیلی خوبه که بیای به جشن خوش آمد گویی!
کی گردنش را خم کرد و گازی به ساندویچش زد.
-‌خوبه.
-‌این یعنی آره؟
کی با دهان پر جواب داد.
-‌نه
ویکی پرسید.
-‌خب این یعنی چی؟
و سرش را به یک سمت کج کرد که شبیه یک پرنده کنجکاو که سعی می‌کرد صدای عجیبی را بفهمد یا شاید پرنده‌ای که داخل سوراخ یک کرم خاکی را نگاه می‌کند تا همه‌اش را بیرون بکشد و ببلعد، شده بود.
***
1- به معنی : دیدگاهت نمی‌تونه واقعیت رو عوض کنه.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: رز سیاه، Narín✿، . faRiBa . و 25 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا