- عضویت
- 1/8/20
- ارسال ها
- 196
- امتیاز واکنش
- 12,721
- امتیاز
- 288
- محل سکونت
- کره ماه
- زمان حضور
- 30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصلسیزدهم: تیم تگ
راشل داد زد.
-کسی یه سواره نظام سفارش داده؟
و به داخل اتاق هجوم آورد و یک صلیب بزرگ چوبی را درهوا تکان داد. مادربزرگ درست پشت سرش بود. هنوز پیشبند آشپزخانه تنش بود و چودر هم زیر بـ*ـغلش.
ماری با ناباوری به آنها خیره شد و با لکنت گفت:
-شما بچهها چی؟
مادربزرگ گفت:
-وقت توضیح نیست. وسیله ثبات رو پیدا کردی؟
ماری گردنبند را نشان داد. مادربزرگ با دست دراز شده به او نزدیک شد.
-خوبه؛ حالا ما باید خرابش کنیم.
ریکی غرولند کرد.
- از شر من خلاص نمیشین.
ماری به سمت هیچ جا پرسید.
-شرط میبندی؟
-آره.
نیرویی ماری را به سمت دیوار هل داد. سرش با صدای تق به قاب چوبی در خورد. ماری از خود پرسید آیا مغزش تا الان از تمام این ضرباتی که مدام به او وارد شده لت و پار شده یا نه؛ دستانش با بیحالی کنارش افتادند و زنجیر از میان انگشتانش سر خورد و گردنبند روی زمین افتاد.
-وسیله ثبات...
صدایش با درد و بریده بریده از دهانش خارج شد. گردنبند روی کف زمین لیز خورد و رفت زیر کاناپه. راشل به دنبالش خیز برداشت. ماری درحالی که از دیوار پایین سر میخورد گفت:
-ما باید یه راه برای تخریبش پیدا کنیم.
مادربزرگ به سرعت به سمتش رفت و به سمتش خم شد.
-دستم رو بگیر.
مادربزرگ دستش را دراز کرد تا به ماری کمک کند بلند شود؛ اما زمانیکه انگشتانشان یکدیگر را لمس کردند، ریکی مادربزرگ را از پیش ماری به عقب پرت کرد و آن زن پیر را روی یک صندلی انداخت، ماری با هول و وحشت آن اتفاق را تماشا کرد. درحالیکه یک سیم برقی دورش پیچ میخورد به صندلی گره زده شد. کایل دوباره از همان گوشه فریاد زد:
-یکی به من بگه چه اتفاقی داره میافته؟!
ماری کایل را نادیده گرفت و نامطمئن از حفظ تعادلش با تلو تلو بلند شد.
-راشل، بلأخره گردنبند رو به دست آوردی؟
راشل با صدای خرخرمانندی گفت:
-تقریبا.
راشل با دستی زیر کاناپه تمام قد روی زمین دراز کشید بود.
ماری روی مادربزرگ کج شد و سعی کرد گره سیم را که مادربزرگ را گرفتار کرده بود در بیاورد؛ اما گره سیم تکان نمیخورد.
- نگران من نباش. این کیف رو از دستم بگیر. وسایل گردنبند این توئه، این باید ریکی رو ضعیف کنه!
ماری سر تکان داد و کیف کوچک را گرفت. ریکی گفت:
-نمیفهمم چرا شما زنها به مبارزه طلبیدن من، ادامه میدین؟ جولی هم تو روی من وایستاد. من براش هیچی کم نذاشتم؛ کی براش این خونه رو گرفت؟ کی صورتحسابها رو پرداخت میکرد؟ کی سر سفره نون میذاشت؟ مطمئنا جولی نبود.
ماری به سمت راشل رفت و رو به هوا صحبت کرد.
-و از نظر تو، جولی فقط باید با از خودگذشتگی نوکریت رو میکرد؛ و وقتی بهش توهین میکردی اعتنا نمیکرد.
-درسته.
-رسما اعلام کردی که با مرگت باهوشتر نشدی؛ تو هنوز یه احمقی وقتهای زنده بودنتی!
ماری زانو زد و آهسته روی شانه راشل زد تا کیف را بهش بدهد. راشل درحالی که هنوز دستش برای پیدا کردن گردنبند زیر کاناپه دراز بود؛ آن را با دست آزادش گرفت. مادربزرگ اخطار داد:
-ماری تو نباید یه روح خشمگین رو بیشتر از اینی که هست عصبانی کنی!
ماری به نشان منفی سر تکان داد. میخواست توجه ریکی را مدام به خودش جلب کند تا به راشل فرصتی برای یافتن گردنبند بدهد.
-چون تو یه دیوونهای اون رفت، مگه نه ریکی؟ تو یه روانی که اون اینجا تنهایی ولت کرده؛ وقتی فرصتش رو مناسب دیده ترکت کرده.
-اون ترکم نکرده؛ اینجا نگهش داشتم، نزدیک به قلبم.
-دست از انکار واقعیت به این واضحی بردار ریکی. اون رفته؛ ولت کرده! من به جز صدای تو، صدای دیگهای نمیشنوم!
ریکی غرولند کرد.
- چون صدای من تنها صداییه که تو باید بشنوی!
راشل داد زد.
-کسی یه سواره نظام سفارش داده؟
و به داخل اتاق هجوم آورد و یک صلیب بزرگ چوبی را درهوا تکان داد. مادربزرگ درست پشت سرش بود. هنوز پیشبند آشپزخانه تنش بود و چودر هم زیر بـ*ـغلش.
ماری با ناباوری به آنها خیره شد و با لکنت گفت:
-شما بچهها چی؟
مادربزرگ گفت:
-وقت توضیح نیست. وسیله ثبات رو پیدا کردی؟
ماری گردنبند را نشان داد. مادربزرگ با دست دراز شده به او نزدیک شد.
-خوبه؛ حالا ما باید خرابش کنیم.
ریکی غرولند کرد.
- از شر من خلاص نمیشین.
ماری به سمت هیچ جا پرسید.
-شرط میبندی؟
-آره.
نیرویی ماری را به سمت دیوار هل داد. سرش با صدای تق به قاب چوبی در خورد. ماری از خود پرسید آیا مغزش تا الان از تمام این ضرباتی که مدام به او وارد شده لت و پار شده یا نه؛ دستانش با بیحالی کنارش افتادند و زنجیر از میان انگشتانش سر خورد و گردنبند روی زمین افتاد.
-وسیله ثبات...
صدایش با درد و بریده بریده از دهانش خارج شد. گردنبند روی کف زمین لیز خورد و رفت زیر کاناپه. راشل به دنبالش خیز برداشت. ماری درحالی که از دیوار پایین سر میخورد گفت:
-ما باید یه راه برای تخریبش پیدا کنیم.
مادربزرگ به سرعت به سمتش رفت و به سمتش خم شد.
-دستم رو بگیر.
مادربزرگ دستش را دراز کرد تا به ماری کمک کند بلند شود؛ اما زمانیکه انگشتانشان یکدیگر را لمس کردند، ریکی مادربزرگ را از پیش ماری به عقب پرت کرد و آن زن پیر را روی یک صندلی انداخت، ماری با هول و وحشت آن اتفاق را تماشا کرد. درحالیکه یک سیم برقی دورش پیچ میخورد به صندلی گره زده شد. کایل دوباره از همان گوشه فریاد زد:
-یکی به من بگه چه اتفاقی داره میافته؟!
ماری کایل را نادیده گرفت و نامطمئن از حفظ تعادلش با تلو تلو بلند شد.
-راشل، بلأخره گردنبند رو به دست آوردی؟
راشل با صدای خرخرمانندی گفت:
-تقریبا.
راشل با دستی زیر کاناپه تمام قد روی زمین دراز کشید بود.
ماری روی مادربزرگ کج شد و سعی کرد گره سیم را که مادربزرگ را گرفتار کرده بود در بیاورد؛ اما گره سیم تکان نمیخورد.
- نگران من نباش. این کیف رو از دستم بگیر. وسایل گردنبند این توئه، این باید ریکی رو ضعیف کنه!
ماری سر تکان داد و کیف کوچک را گرفت. ریکی گفت:
-نمیفهمم چرا شما زنها به مبارزه طلبیدن من، ادامه میدین؟ جولی هم تو روی من وایستاد. من براش هیچی کم نذاشتم؛ کی براش این خونه رو گرفت؟ کی صورتحسابها رو پرداخت میکرد؟ کی سر سفره نون میذاشت؟ مطمئنا جولی نبود.
ماری به سمت راشل رفت و رو به هوا صحبت کرد.
-و از نظر تو، جولی فقط باید با از خودگذشتگی نوکریت رو میکرد؛ و وقتی بهش توهین میکردی اعتنا نمیکرد.
-درسته.
-رسما اعلام کردی که با مرگت باهوشتر نشدی؛ تو هنوز یه احمقی وقتهای زنده بودنتی!
ماری زانو زد و آهسته روی شانه راشل زد تا کیف را بهش بدهد. راشل درحالی که هنوز دستش برای پیدا کردن گردنبند زیر کاناپه دراز بود؛ آن را با دست آزادش گرفت. مادربزرگ اخطار داد:
-ماری تو نباید یه روح خشمگین رو بیشتر از اینی که هست عصبانی کنی!
ماری به نشان منفی سر تکان داد. میخواست توجه ریکی را مدام به خودش جلب کند تا به راشل فرصتی برای یافتن گردنبند بدهد.
-چون تو یه دیوونهای اون رفت، مگه نه ریکی؟ تو یه روانی که اون اینجا تنهایی ولت کرده؛ وقتی فرصتش رو مناسب دیده ترکت کرده.
-اون ترکم نکرده؛ اینجا نگهش داشتم، نزدیک به قلبم.
-دست از انکار واقعیت به این واضحی بردار ریکی. اون رفته؛ ولت کرده! من به جز صدای تو، صدای دیگهای نمیشنوم!
ریکی غرولند کرد.
- چون صدای من تنها صداییه که تو باید بشنوی!
ماری هراسانگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: