خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

یک سوال میخوام بدونم چند نفر دوست دارن که جلد دوم این رمان ترجمه بشه ؟ جلد دوم ژانر عاشقانه و ترسناک

  • میخوام جلد دومش رو هم بخونم.

  • برام فرقی نداره باشه میخونم نباشه هم نه.

  • نه اصلا نمیخوام.


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهترین انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
تاریخ شروع ترجمه: 29/1/20
عنوان رمان: ماري هراس انگیز (Scary Mary)
نویسنده: S.A hunter
مترجم: cute_girl (مهسا)
سطح ترجمه رمان: حرفه اي
ژانر: فانتزي، یانگ ادالت
گروه سنی: نوجوان
منتشر شده در 29/ 2010/July
ویراستاران: Narín✿ و Saghár✿
خلاصه: مرده‌ها باهاش حرف می‌زنند و او آرزو می‌کند که خفه شوند.
ماري* همیشه متفاوت بود. او دوست داشت عادي باشد؛ اما می‌توانست صداي ارواح را بشنود که این باعث می‌شد، هرگز نتواند مانند دیگران باشد. سال سوم دبیرستانش را با امید تنها بودن شروع می‌کند؛ اما کیروش اشر* که دانش آموز جدید است، به ‌نظر می‌رسد به این‌که او یک دختر مطرود و منفور است، اهمیتی نمی‌دهد. آن‌ها شروع به وقت گذراندن با هم می‌کنند و همه چیز خوب پیش می‌رود، تا این‌که ماري به خانه‌ي کیروش می‌رود. خانه کیروش روح زده است؛ ولی نه توسط روحی به مهربانی کاسپر*؛ اما این فقط روح نیست که آن شب را خراب می‌کند؛ بلکه آن افتخار متعلق به ویکی نلسون ملقب به هیکی* با تخته اویجا* قرضی و دوستان پرفیس‌ و افاده‌اش است. آن‌ها ماري را خیلی عصبانی می‌کنند که او از آن روح براي ترساندن همه‌شان که کیروش هم جزوشان بود، استفاده می‌کند. بعد از این اتفاق، کیروش به او می‌گوید از خانه‌اش بیرون برود و ماري فکر می‌کند هر فرصتی که با کیروش داشته را از دست داده است؛ اما هنوز شبحی وجود دارد که مجبور است آن را مهار کند؛ کسی که بد ذات، زننده و احتمالاً آدمکش است. ماري مجبور است از شر او خلاص شود؛ وگرنه ممکن است کیروش و خانواده‌اش آسیب ببینند، یا بلایی بدتر بر سرشان بیاید.
***
Mary -1
Cyrus Asher -2
3- کاسپر: شخصیت اصلی یک کارتون
Vicky The Hickey Nelson -4
5- Ouija board: یک تخته با حروف الفبا روي آن، با یک پلانشت، وسیله متحرك، براي هجی کردن پیام‌هاي ماورا طبیعی است.


این جلد زیبا به طراحی رویای عزیزم❤
~ROYA~

***
فهرست:
فصل 1: سلام، من را تنها بگذار!
فصل 2: همکلاسی‌ها
فصل 3: فعالیت‌هاي بعد از مدرسه
فصل 4: دوست جدید؟
فصل 5: دلهره اولین قرار
فصل 6: طرز برخورد
فصل 7: ماری هراس‌انگیز، بررسی دقیق
فصل 8: شکار روح
فصل 9: گپ زنی ناخواسته
فصل 10: انکار
فصل 11: کمک
فصل 12: نبرد سرنوشت ساز
فصل 13: تیم تگ
فصل14: سرانجام ها
***
مجموعه Scary Mary
Scary Mary -1
Stalking Shadows -2
Broken Spirits -3
Strange Girl -4
Scamming Death -5
Mr. Conjure -6

Stolen Life -7
سخن مترجم: این رمان اولین ترجمه منه و خیلی واسش زحمت کشیدم و وقت گذاشتم و سعی کردم خوب ترجمه کنم؛ واسه همین واسه‌م ارزش داره غیر این رمان یه داستان کوتاه هم ترجمه کردم به اسم «مامی» و اسم کاربری قبلیم که GRAY MOON بود و خب چون اون داستان بود زودتر تموم شد. این رمان به من کلی چیز یاد داد و تجربه‌ی خوبی بود برام و میتونم بگم کلی ماجرا داشت.
امیدوارم شما هم با خوندنش خوشتون بیاد و حتی چیز جدیدی یاد بگیرین. یه چیز دیگه‌ هم که باید بگم اینه که این رمان ژانر ترسناک هم داره؛ ولی به هیچ وجه به نظر من ترسناک نیست؛ واسه همین ترجیح دادم ژانر ترسناک رو نذارم. فکر کنم بخاطر استفاده از کلمه روح و ... نویسنده اصلی ژانر ترسناک رو هم اضافه کرده.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، Leila_r، *Ghazale* و 57 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل‌یک: «سلام؛ من را تنها بگذار!»
صدای گام‌های ماری در امتداد تالار ورودی قفسه‌ها، طنین می‌انداخت. وقتی او از راهرو ‌می‌گذشت، درها محکم بسته ‌می‌شدند. زمانی‌که درها بسته شدند، بریده‌هایی از حرفشان را شنید.
-به سال تحصیلی جدید خوش اومدید؛ امیدوارم همگی تابستون خوبی رو گذرونده باشند. لطفاً به صفحه شصت‌‌‌و‌‌چهار مراجعه کنید.
تا پنج دقیقه پیش، او در یکی از آن کلاس‌هایی که خیلی خسته‌اش می‌کرد نشسته بود و اشکال پنج ضلعی در جلد دفترچه فنری‌اش خط خطی می‌کرد؛ سپس سیستم صوتی PA صدای پارازیت ناهنجاری ایجاد کرد و صدای تو دماغی خانم هیگینز*، ناظم مدرسه، در کلاس پیچید و ماری را برای رفتن به دفتر راهنما فراخواند. همه با ناباوری به او خیره شدند؛ چون هیگینز تابه‌حال هیچ‌کسی را با سیستم PA برای رفتن به دفتر راهنما، فرا نخوانده بود، لااقل نه هیچ شخص عادی‌ای را.
وقتی او درِ مجموعه دفاتر مشاوران راهنما را باز کرد، با خشونت در را بهم کوبید و خانم هیگینز را ازجا پراند. ماری با قدم رو از مقابل ناظم اخمو گذر کرد و به دفتر اقای لاندا* رفت. مشتش را بلند کرد؛ اما در قبل از این‌که بتواند به آن ضربه بزند باز شد و او مشتش را یک وری روی مفصل رانش گذاشت.
-کی رو تو اولین روز این مدرسه‌ی عجیب به دفتر راهنما صدا زدن؟
لبخند آقای لاندا وقتی که در را برای او بازتر می‌کرد، کم نشد.
-خوش اومدی، ماری.
ماری چشمانش را چرخاند و از کنارش سریع گذشت. از پشت میز یک صدای زنانه آمد که گفت:
-خیلی متاسفم ماری. سعی کردم جلوش رو بگیرم تا صدات نزنه. من پد پاسش* رو مخفی کردم، همه خودکاراش رو خراب کردم، حتی کشوهای میز رو به زانو‌هاش کوبیدم. فکرشم نمی‌کردم که آقای لاندا به خانم هیگینز اجازه بده که تو رو با سیستم PA صدا بزنه. آخه چی سر احترام به حریم خصوصی دانش آموزها اومده؟
وقتی خانم براون* روی صندلی نشست، ماری به سمتش یا حداقل به سمت جایی که فکر می‌کرد صدای زن از آن‌جا می‌آید، لبخند کوتاه درخشانی زد. ماری دقیق نمی‌توانست بگوید که خانم براون کجاست؛ چون نمی‌توانست او را ببیند. خانم براون یک روح بود و ماری غیب بین نبود که بتواند ارواح را ببیند. او یک غیب شنو* بود که یعنی فقط می‌توانست صدایشان را بشنود. این حتی در بین روانپزشکان نیز کمی عجیب بود؛ اما ماری نمی‌توانست کمکی به توضیح دلیل عجیب بودنش، بکند.
آقای لاندا، مشاور راهنمای ماری، نمی‌دانست که میزش روح زده است. شبیه تمام افراد عادی، نمی‌توانست ارواح را ببیند، یا صدایشان را بشنود. بدون هیچ نشان و سرنخی هر روز دفترش را با خانم براون شریک می‌شد و فقط فکر می‌کرد میزش یک تکه آشغال آزار دهنده شده که کشوهایش به طور مرموزی باز می‌شوند، یا شلوغ می‌شوند، یا وسایلش ناپدید می‌شوند، یا وسایلی درونشان ظاهر می‌شوند که به‌خاطر نمی‌آورد آن‌جا گذاشته است. او ممکن است فکر کند که واقعاً یک میز دارد؛ اما آن میز هنوز متعلق به خانم براون است.
***
1- Higgins
2- Landa
3- pad pas: فرم (پرسشنامه) مدرسه دانش آموزان
4- Mrs. Brown
5- clairaudient: توانایی شنیدن صدایی که بقیه نمیتوانند بشنوند.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 44 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانم براون پرستار مدرسه بود و این میز در زمان حیاتش مال او بود. استفاده دوباره از وسایل قدیمی برای مدارس غیر عادی و عجیب نبود که این یعنی برای مدارس روح زده بودن نیز عجیب نبود.
آقای لاندا دستگاه سفید پر سر و صدای کنار در را روشن کرد و علامت «دست به کار» را زد و با احتیاط نزدیک میز رفت تا روی صندلیش بنشیند.
-‌صدات زدم بیای این‌جا؛ چون لازمه با هم حرف بزنیم. آماده‌ای برای سال تحصیلی جدید؟
ماری درون صندلیش قوز کرد.
-‌نه؛ اما چه آماده باشم، چه نه، فرقی نداره؛ مگه نه؟
آقای لاندا برگه‌های روی میزش را ورق زد.
-‌امیدوارم امسال سال خوبی واسه‌ت باشه. در طول تابستون چیکار کردی؟
-‌معمولا با مرده‌ها حرف می‌زدم. با شیاطین و ارواح خبیث می‌رقصیدم* و پوستم رو برنزه می‌کردم.
آقای لاندا به نشان تایید سرش را تکان داد.
-‌رقصیدن*! کلمه‌ی خوبیه. معلومه تو از اون کتاب‌های مقدماتی SAT که بهت قرض دادم، استفاده کردی!
ماری صورتش را کج و کوله کرد؛ چون نمی‌خواست بپذیرد که آن‌ها را خوانده است.
-‌چرا من این‌جام؟
-‌من امروز صدات زدم، چون می‌خوام با تو راجع به چندتا چیز تبادل نظر کنم.
ماری به او اخم کرد.
-‌و شما نمی‌تونستین تا تموم شدن روز اول مدرسه، صبر کنین؟
آقای لاندا لبخند کنایه آمیزی تحویلش داد.
-‌این دومین دوره‌ایه که منتظر موندم. از اولین دوره راجع به فراخوان انتقادیت فکر کردم.
خانم براون گفت:
-‌‌شوخی نمی‌کنه!
ماری بیشتر در صندلیش فرو رفت. او آقای لاند را زمانی‌که در دبیرستان ایستر اسنایدر* ثبت نام کرد، دیده بود. دبیرستانی که قرار بود برای نوجوانان پردردسر مقدمات و ابتکارهای فعالی انجام بدهد.
در دوره‌ی راهنمایی ماری مجموعا شش دعوا پشت سر گذاشته بود. در آن روز‌ها ماری در کنترل خشمش مشکل داشت و گویا بچه‌های دیگر در کنترل زبان‌شان مشکل داشتند. وقتی فارغ التحصیل شد تا به دبیرستان برود، پرونده‌اش نشانه گذاری شده بود. در آن زمان آقای لاندا به سرعت به او زنگ زده و شروع به پرسش در مورد احساساتش کرده بود و به ماری اطمینان داد که می‌تواند راجع به همه‌ چیز با او صحبت کند.
در اولین جلسات عمدتا با صحبت راجع به بچه‌های مختلف خود را خالی می‌کرد. زمانی‌که اجازه داشت راجع به رفتار‌های احمقانه و بدجنسانه بعضی از هم‌کلاسی‌هایش حرف بزند، حس خوبی داشت و الان داشت به توصیه‌های آقای لاندا که درباره روش رفتار‌کردن با کسانی که خشمگین‌ش می‌کردند، گوش می‌داد. او معتقد بود که ماری فقط باید به صورت دیگری تغییر کند!
ماری تقریبا در وسط کار اولین جلسه‌اش با آقای لاندا از وجود خانم براون با خبر شد. او با یک صدای بم یک‌نواخت ملال‌آور داشت راجع به دوست پیدا کردن و پذیرای تجربه‌های جدید بودن، سخن می‌گفت که خانم براون اظهار نظر کرد.
-‌مطمئناً اون دوست داره به حرف‌های خودش گوش بده و خیلی بده که برای این‌کار تنهاست.
ماری به حرفش نیشخند زد.
***
1- Cavort: با سرو صدا و شادی بازی کردن، جست و خیز کردن، رقاصی کردن.

2- Easter Snyder


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *Ghazale*، . faRiBa .، ~BAHAR.SH~ و 36 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
با لمسی کوتاه از آن میز مطمئن شده بود که چه روحی تسخیرش کرده. با این‌حال یک لحظه تنها شدن در دفتر برای حرف زدن با روحی که ماری می‌توانست صدایش را بشنود کار سختی بود؛ اما او بعدا این شانس را پیدا کرد. خانم براون به او چیزهای جالبی درمورد دشمنانش گفته بود؛ مثل این‌که آن‌ها تا ده سالگی تـ*ـخت خواب‌شان را خیس می‌کردند، یا این‌که اگر آن‌ها برای رابـ*ـطه با کسی به مشکل می‌خوردند، آن شخص دوست فعلی‌شان نبود. نیازی به گفتن نیست که پرستار مرده مدرسه از مشاور راهنمای زنده مفیدتر است!
-‌ماری؟ گوشت با منه؟
نه او گوش نکرده بود.
-‌بله آقا، سال تحصیلی جدید، امکانات جدید!
-‌آره؛ اما با وجود این‌که سال جدیده، نمی‌تونیم سال گذشته رو فراموش کنیم. بیا سعی کنیم دیگه هیچ مسئله‌ای شبیه هیچ کدوم از اون اتفاق‌‌های ناراحت کنند دوباره تکرار نشن.
لاندا پرونده ماری را باز کرد.
-‌بیا امسال با توپ بیس بال نزنیم تو سر هیچ پسری!
ماری آن زمان به خودش افتخار کرده بود که به هدفش زده!
-‌اتفاقی بود، من فکر می‌کردم اون جاخالی می‌ده.
خانم براون با نارضایتی گفت:
-‌تو، دماغ اون پسر بیچاره رو شکستی!
آقای لاندا ادامه داد.
-‌اضافه نکردن مسهل به پاکت شیرهای دختران.
صدای متاسف خانم براون آمد.
-‌این اصلا خوب نیست، تو باید از اون دخترها معذرت خواهی می‌کردی!
ماری بی‌توجه به گفته‌اش با تمسخر پرسید.
-‌بنظرت مستخدم‌های مدرسه تا حالا تونستن گرفتگی چاه توالت رو باز کنن؟
آقای لاندا برای جواب دادن به سوالش به خود زحمتی نداد و به خواندن لیستش ادامه داد.
-‌دیگه سال اولی‌ها رو تهدید نمی‌کنی که سرهاشون رو کوچیک می‌کنی!*
خانم براون در این نمایش جذاب تنها با عصبانیت نفس بلندی کشید. ماری با استیصال دستش را با حالت تمسخر بلند کرد.
-‌اوه، بیخیال! تو باید بذاری بعضی کارها رو انجام بدم.
آقای لاندا پرونده را بست.
-‌این یه هشداره ماری! یا رفتارت رو بهتر می‌کنی، یا اخراج می‌شی که این برات یه بی‌آبرویی وحشتناک می‌شه. ببین پرونده‌ت رو تو سال سوم دبیرستانت چطور ساختی، درحالی‌که نمراتت خوبن. ما می‌دونیم که تو شایستگی و استحقاق این‌جا بودن رو داری؛ پس سعی کن باهامون همکاری کنی.
-‌وقتی آقای لاندا با مدیر مدرسه حرف می‌زد صداشون رو شنیدم؛ خانوم هوک می‌خواد دفعه دیگه که دردسر درست کنی تو رو اخراج کنه. اقای لاندا هم مجبور بود قول بده که چهار چشمی مواظبت باشه تا تو اشتباه دیگه‌ای مرتکب نشی!
این از خوبی‌های پنهان خانم براون که در میز آقای لاندا ساکن شده است، بود. گاهی اوقات توجیه‌ای برای دخالت‌های مشاور راهنما وجود داشت، اگرچه ماری با فهمیدن‌شان شاد نمی‌شد. ماری گفت:
-‌تموم تلاشم رو می‌کنم.
اما صدایش نشان نمی‌داد خیلی سر قولش بماند!
***
1- کوچک کردن سر انسان‌ها تنها منحصر به سرخپوستان جیوارو اکوادور و پرو بود.
در قبیله جیوارو یکی از قبایل جنگل های آمازون، زمانی که جنگجویی در نبردی پیروز می شد، سر دشمن خود را طی عملیاتی کوچک میکرد.

(مجله گردشگری الی گشت)


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 33 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
هیچ‌کدام از خطاها و سرپیچی‌های ماری بی ‌دلیل و بر روی یک قربانی بی‌گـ ـناه انجام نشده بود! او به این خاطر دماغ آن بازیکن فوتبال را شکسته بود، چون او ماری را چهار روز قبل اذیت کرده بود. او از ماری پرسیده بود که آیا اجساد را دوست دارد و بدن‌های سردشان او را داغ کرده‌اند؟ آیا او خون عادت خود را نوشیده است؟ و چیزهای منزجر کننده‌ی دیگری شبیه این. مربی‌ها چیزهای زیادی از آن حرف‌ها را شنیده بودند؛ اما آن‌ها به او نمی‌گفتند که از این کارهایش دست بکشد؛ واقعیت این بود که حتی بعضی از آن‌ها به گفته‌هایش نیشخند می‌زدند. وقتی ماری شانسش را برای با توپ ضربه زدن به او مناسب دید، فرصت را از دست نداد. بعد از آن اتفاق، آن پسر دیگر هیچ‌وقت از ماری و همچنین از هیچ دختر دیگری، سوال‌های زشت این‌چنینی، نپرسید. تمام آن‌هایی که ماری به حساب‌شان رسیده بود، باید وقتی به‌شان می‌گفت خفه شوند، گوش می‌کردند، و همچنین ماری با سال اولی‌ها هم فقط یک شلوغ کاری خیلی جالب و بامزه داشت؛ بعضی از آن‌ها واقعا باور داشتند که او می‌تواند سرهای‌شان را کوچک کند.
-‌لطفا نهایت تلاشت رو بکن؛ خودت می‌دونی اگه به آدما اجازه بدی اونا باهات خیلی بهتر و خوش مشرب‌تر رفتار می‌کنن.
حرف‌هایش، خانم براون را خشمگین کرده و او را به غرغر کردن واداشت. حتی خانم براون نیز می‌دانست که این حرف‌ها یک دروغ بودند. چشمان ماری باریک شدند و فکش بهم فشرده شد.
-‌تو از من می‌خوای یه آدم خوب و خوش مشرب بشم؟ دلپسند و دلخواه، برای معلم‌هایی که از همه چیز چشم پوشی می‌کنن تا وقتی که من یه کاری کنم؟ یا معاون مدیری که همیشه فکر می‌کنه من یه مزاحم آشوب‌گرم؟ یا شایدم منظور تو هم‌کلاسی‌امه که وای...! همه‌شون خیلی خوب و مهربونن؛ چون من رو مسخره می‌کنن و بهم توهین می‌کنن؟
خانم براون تذکر داد.
-‌ماری...!
اقای لاندا دستانش را جلوی‌ سـ*ـینه‌اش روی هم گذاشت و به صندلیش تکیه داد.
-‌تا حالا شده به اونایی که تو رو ناراحت می‌کنن فقط بگی بس کنن و کارشون رو ادامه ندن؟ می‌دونم که این حرف خیلی ساده‌ایه و احتمالا نمی‌تونه اثر داشته باشه اما شاید فقط تو باید اون رو یه بار امتحان کنی.
-‌منظورت اینه که ازشون بخوام مهربون و ملایم‌تر باشن و بگم لطفا؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
-‌چه ضرری داره؟
ماری دهانش را با یک شگفتی و حیرت ساختگی باز و بسته کرد.
-‌وای! چرا تا الان بهش فکر نکرده بودم؟ فقط کافیه بگم خواهش می‌کنم و ممنونم تا دنیا یه جای بهتر بشه!
اقای لاندا از بالای عینکش با دقت به او نگاه کرد.
-‌بهم بگو کدوم کارایی که تو تا حالا کردی، اثر بهتری داشتن؟
ماری دستانش را جلوی سـ*ـینه‌اش روی هم گذاشت و نگاهش را از او گرفت.
-‌فقط یه بار امتحانش کن و ببین چی می‌شه. اگه کار نکرد و اثری نداشت، حداقل این رو با اطمینان می‌دونی که تلاشت رو کردی!
-‌من قبلا سعی کرد‌م خوب باشم؛ ولی هر چقدر گفتم، لطفا اون‌جوری صدام نزنین، لطفا هلم ندین، لطفا بهم لگد نزنین، لطفا بهم سنگ پرت نکنین...، اون‌ها فقط بهم خندیدن و معلم‌ها هم فقط نگاه کردن.
-‌و چند ساله بودی که همه‌ی اون اتفاق‌ها افتاد؟
او کمرش را خم کرد و به کف زمین خیره شد.

-‌من شش سالم بود.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 31 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
-‌فکر نمی‌کنی تا حالا تغییر کرده باشن؟
-‌نه، اون‌ها فقط بزرگ‌تر و سنگ دل‌تر شدن.
-‌خب ماری، این رو می‌دونم که بچه‌ها عملا وقتی معلم‌هات نگاه می‌کنن، بهت سنگ نمی‌ندازن!
فکش سفت شد. این یکی دیگر از دلایلی بود که ماری فکر می‌کرد دیدن اقای لاندا احمقانه است؛ چون‌که او بندرت چیزهای واقعی و درستی که ماری می‌گفت را باور می‌کرد.
-‌اون‌ها سنگ انداختن!
-‌هیچ معلمی وای‌نمی‌ا‌یسته کنار تا نگاه کنه که یه بچه اون‌جوری اذیت بشه!
-‌شما درست می‌گین؛ وقتی که اون‌ها شروع کردن به سنگ انداختن، خانوم جونز* از اون‌جا دور شد.
آقای لاندا سرش را تکان داد؛ زیرا حرف‌های او را باور نمی‌کرد. ماری برای این‌که خشمش را کنترل کند، مشتش را بهم فشرد تا آن را توی صورتش نزند؛ چون که آقای لاندا اولین کاری که می‌کرد، این بود که آن را در پرونده‌اش یادداشت کند.
-‌اون اتفاق واقعا افتاده؛ درست مثل همه‌ی چیزای دیگه‌ای که تا حالا بهتون گفتم.
-‌ منظورت مثل تابستونیه که با شیاطین و ارواح خبیث می‌رقصیدی؟ یا درمورد اون چیزی که توی بهار گذشته اتفاق افتاد، وقتی‌که توسط بیگانه‌ها دزدیده شده بودی؟ یا بهتر از اون وقتی که الویس* رو دیدی؟
ماری نگاهش را پایین انداخت. آقای لاندا یک هدف داشت؛ اما ماری به او دروغ‌های زشت و وحشتناکی گفته بود؛ چون اصرار می‌کرد که ماری به او یک چیزی بگوید. ماری در ابتدا سعی داشت در مورد همه چیز به او حقیقت را بگوید؛ اما مثل الان او هیچ‌وقت حرف‌هایش را باور نمی‌کرد. ماری آرزو می‌کرد که ای‌کاش تا الان به او راجع به بعضی چیزها راستش را نگفته بود. آقای لاندا با خستگی اه بلندی کشید.
-‌بیخیال، همه‌ی این‌ها تو گذشته‌ن؛ باید روی این سال تحصیلی تمرکز کنیم. دانش آموزهای دیگه رو با خودت دشمن نکن، پشت سر معلم‌ها حرف نزن، دردسر درست نکن!
ماری به یک جایی در بالای سر اقای لاندا خیره شد و کوتاه سرش را به معنی موافقت تکان داد؛ چون او فقط می‌خواست جلسه‌شان تمام شود.
-‌بسیار خب، چهارشنبه آینده تو دوره سوم، بیشتر صحبت می‌کنیم؛ الان برو و یه کارت عبور از خانوم هیگینز بگیر.
وقتی که آقای لاندا داشت حرف می‌زد، خانم براون یکی از کشوهای پایینی میز او را باز کرد. وقتی او خودش را از بین میز و صندلی هل داد تا ماری را به بیرون راهنمایی کند، پاهایش به کشوی باز گیر کرد و سکندری سخت و ناگواری خورد. وقتی پایش محکم به کشو خورد، مجبور شد خودش را از دیوار و میز بگیرد تا تلپی با شکم روی کف زمین نیافتد. صورتش قرمز شد و ماری می‌دانست که او داشت زبانش را گاز می‌گرفت تا ناسزا نگوید. خانم براون دوست نداشت که آقای لاندا، حرف ماری را باور نکند. ماری با پوزخند ایستاد.
-‌ماری مایوس نشو؛ دبیرستان همیشگی نیست و هیچ‌چی همیشه این‌جوری نمی‌مونه.
او می‌دانست چیزی که خانم براون می‌گفت در درجه اول درست بود؛ اما بقیه حرف‌هایش اشتباه است. او تا ابد، صدای ارواح را می‌شنید و این یعنی او همیشه متفاوت می‌ماند. ماری برای خانم براون دست تکان داد هرچند که آقای لاندا فکر کرد، ماری به او دست تکان می‌دهد و با آن ساق پای کبودش که پرستاری باعثش بود، در جواب سر تکان داد.
***
1- Mrs. Jones

2- Elvis Presley (1935-1977):خواننده و بازیگر مشهور آمریکا


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 29 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماری شک داشت که آیا باید چهارشنبه آینده، مدرسه را برای ندیدن آقای لاندا بپیچاند، یا نه. از جنبه‌ی مثبتش، اگر غایب می‌شد به این معنی بود که جلسه‌ای هم وجود نداشت؛ اما از جنبه‌ی منفی‌اش، او احتمالاً باید برای نیامدنش گزارش موجه‌ای می‌نوشت و آقای لاندا دوباره قرار می‌گذاشت و برایش درباره پیچاندن مدرسه سخنرانی می‌کرد. همیشه جنبه‌ی مثبت مغلوب جنبه‌ی منفی‌اش می‌شد.
وقتی ماری از دفتر بیرون آمد، خانم هیگینز با یک پسر مشغول صحبت بود. سر جای خود ایستاد تا منتظر نوبتش شود؛ اما متوجه شد کار رسیدگی ناظم ممکن است مدتی طول بکشد. او داشت به آن پسر نقشه مدرسه را نشان می‌داد. صدای یک‌نواخت ملال آورش مثل یک پیام خودکار قدیمی بود.
-‌همه‌ی اتاق‌های شماره گذاری شده با اعداد زوج، تو طبقه‌ی اول و همه‌ی اتاق‌هایی که شماره فرد دارن تو طبقه دومن. راه پله‌ها این‌جا و این‌جان. هر اتاقی که روش حروف اول مدرسه رو زدن، ماله ورزشگاه مدرسه‌ست.
ماری دست‌هایش را بر روی سـ*ـینه‌اش روی هم گذاشت و تلفنش را چک کرد؛ هنوز سی دقیقه تا کلاس درس دوم مانده بود. همان‌طور که خانم هیگینز هم‌چنان با جدیت طرح مدرسه را توضیح می‌داد، ماری به پسر جدید نگاهی اجمالی انداخت تا بفهمد از دار و دسته چه تیپ آدم‌هایی است. او یک شلوار جین گشاد، یک جفت کفش نایکی* نسبتا جدید و یک تیشرت سبز کم رنگ پوشیده بود. با کمال تعجب کلاه بیس‌بالی که برای همه‌ی پسران نوجوان لازم بود را نداشت. او موهای بلوند تیره موج دار داشت. نبودن آن کلاه، موهای خوش حالت جذاب، و همه چیزهایی که خوب بنظر می‌رسیدند نشان می‌داد که او جزو افراد جذاب است. افراد جذاب همیشه در مرکز توجه اجتماع و مردم بودند؛ آن‌ها همیشه شاد بودند، برای تولد شانزده سالگی‌شان ماشین کادو می‌گرفتند، دوسـ*ـت دختر یا دوسـ*ـت پسر داشتند، همیشه به مهمانی‌ها دعوت می‌شدند و آدم‌هایی بودند که همه می‌خواستن شبیه‌شان بشوند یا با آن‌ها قرار بگذارند؛ دقیقاً نقطه مقابل چیزی که ماری بود.
آن پسر برگشت و به ماری نگاه کوتاهی انداخت که او را دست‌پاچه کرد. چشم‌هایشان بهم گره خورد و آن پسر به او لبخند زد. ماری از این‌که در حین نگاه خیره‌اش به او گیر افتاده بود، معذب شد و به سرعت نگاه‌اش را پایین انداخت. به طور مخفیانه زیر چشمی از میان مژه‌هایش به آن پسر، نگاه کرد و فهمید که او هنوز داشت بهش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. خانم هیگینز با انگشت‌هایش بشکنی زد تا توجه پسر را به نقشه برگرداند.
آقای لاندا از دفترش در حالی‌که یک ماگ خالی قهوه از انگشت‌هایش آویزان بود بیرون آمد. وقتی دید ماری هنوز آن‌جاست، سر جایش ایستاد. همان موقع خانم هیگینز را با یک پسر جدید دید. دوباره نگاهش را به سمت ماری چرخاند. ماری می‌توانست چرخ دنده‌هایی که در سر اقای لاندا می‌چرخیدند را ببیند که داشت برای چیزی نقشه می‌کشید و آن نقشه‌ها هیچ‌وقت برای ماری خوب نبودند. به سمت ماری حرکت کرد تا کنارش بایستد و منتظر ماند تا کار خانم هیگینز با پسر جدید تمام شود. ماری تا خواست از کنارش دور شود، آقای لاندا دست آزادش را روی شانه ماری گذاشت تا نگذارد جایی برود. وقتی که ناظم کارت عبور پسر را نوشت، آقای لاندا به جلو قدم برداشت و ماری را هم با خود کشید و از آن پسر پرسید.
-‌شما دانش آموز جدیدین؟
***

1- Nike


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 27 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسر سرش را به معنی مثبت تکان داد. آقای لاندا برای دست دادن به او، شانه ماری را رها کرد و دست آن پسر را مثل یک فروشنده ماشین‌های دست دوم تکان داد. ماری دوباره شروع به دور شدن از کنارش کرد؛ اما نمی‌توانست کاملا آن‌جا را ترک کند؛ چون او به کارت عبور برای برگشتن بر سر کلاس نیاز داشت.
-‌به دبیرستان ایسترن اسنایدر خوش اومدی؛ من آقای لاندا یکی از مشاوران راهنمام؛ هروقت اگه نیاز به حرف زدن داشتی من این‌جام.
-‌سلام، منم کی، یعنی کی‌روش اشرم.
ماری زیرلب زمزمه کرد.
-‌اگه فکر می‌کنی که یه آدم نرمال و متعادلی، اون متقاعدت می‌کنه که اون‌جوری نیستی!
اما صدایش به اندازه کافی آرام و آهسته نبود؛ کی‌روش حرفش را شنید و نیش‌خندش را پنهان کرد. همچنین آقای لاندا نیز حرف‌های ماری را شنید و از شنیدن‌شان خوشحال نشد. دوباره شانه‌ی ماری را گرفت تا او را به سمت خودشان بکشد.
-‌می‌دونم که خیلی سخته تو یه جای جدید بخوای راهت رو پیدا کنی؛ ماری، چرا به کی‌روش نشون نمی‌دی که کلاسش کجاست؟
-‌مجبورم؟
آقای لاندا خنده‌ی آرامی کرد و شانه‌ی او را کمی محکم‌تر از یک حالت ملایم فشار داد.
-‌زود باش ماری! می‌دونم مشتاقی برگردی به کلاست؛ اما مطمئنا می‌تونی چند دقیقه وقت بذاری تا به کی‌روش کلاسش رو نشون بدی.
ماری می‌خواست روی این قضیه بحث کند یا دلیلی بیاورد؛ اما تردید داشت که آقای لاندا شانه‌اش را رها کند، مگر این‌که درخواست‌اش را قبول می‌کرد. در حقیقت اگر خواسته آقای لاندا را رد می‌کرد، او خیلی خوب می‌توانست ماری را به دفترش بکشاند و بعد آن‌ها می‌توانستند بیشتر صحبت کنند.
-‌حتما! مشکلی نیست.
خانم هیگینز پرسید.
-‌‌ماری، تو به کدوم کلاس می‌ری؟
-‌کلاس شیمی آقای جیمز* اتاق سی و شش.
ماری از گوشه چشمش دید که پسر جدید داشت او را با نگاهش اسکن می‌کرد. باید به او می‌گفت که خودش را به زحمت نندازد؛ چون قرار نیست با چیزی که می‌بیند تحت تاثیر قرار بگیرد.
موهای ماری سیاه بود و نمی‌توانست دقیقا بگوید که موهایش صاف یا فرفری است، همچنین یک هاله گرد کوچک مشکی بالای سرش جا خوش کرده بود. در هیچ یک از اجزای بدنش نمی‌توانست دقیق تصمیم بگیرد که چه حالتی دارند. رنگ فندقی چشم‌هایش مدام از سبز به قهوه‌ای تغییر می‌کرد و بدنش هر چند ماه از لاغر به چاق در نوسان بود.
در روز اول مدرسه‌اش بهترین لباس را پوشیده بود؛ یک شلوار جین زاپ دار، یک جفت بوت خراشیده مارک دکتر مارتنز* و یک تیشرت مشکی از مد افتاده ریش ریش. کمد لباسش داد می‌زد که مال یک جوان غیر عادی است. این‌طور نبود که سعی کند غیر عادی به‌نظر بیاید. فقط چیزهایی که از فروشگاه گپ یا اولد نیوی می‌خرید او را متفاوت می‌کرد.
-‌بیا ماری!
خانم هیگینز کارت عبور اجازه نامه* را به او تحویل داد.
-‌کی‌روش به اتاق شماره هیجده می‌ره.
-‌ممنون.
ماری کارت عبور را داخل کیف کتاب‌هایش گذاشت و آن را روی شانه‌اش انداخت. کی‌روش نام عجیبی برای یک پسر بود؛ او احتمالا به یاد بود یک دایی ثروتمند به این اسم نامیده شده است. از دفتر با آن پسر که پشت سرش راه افتاده بود، بیرون رفت. همین‌که از آن سالن پایین امده بودند، نگاهی به پشت سرش انداخت تا ببیند که آیا آن پسر رفته است یا نه. ماری تصور می‌کرد به محض این‌که آن‌ها از دفتر راهنما بیرون بروند او را رها می‌کند؛ اما هنوز پشت سرش بود. این ماری را کمی اذیت می‌کرد. مگر نمی‌دانست که ماری به این خاطر در مقابل درخواست آقای لاندا گفت حتما، چون‌که می‌خواست از آن‌جا بیرون برود؟ ماری که یک راهنمای تور گردشی نبود! او ترسناک‌ترین دختر مدرسه بود که از نشان دادن جایگاه پسرها، انرژی دادن به ورزشکاران*، رقـ*ـص‌های مدرسه‌ای و از ثبت شدن نامش در سال نامه آموزش* معاف شده بود! در آن نگاهی که انداخته بود، متوجه شد کی‌روش برای رسیدن بهش کمی تند قدم برمی‌داشت. ماری دوباره نگاهی به سمت او سرازیر کرد، کی‌روش برای صحبت با ماری نزدیک نبود. ماری باید از چیزهای دیگری مثل سالن‌های احمقانه خالی از سر و صدا، معاف می‌شد. کی‌روش احتمالا از بیشتر معافیت‌های ماری که بخاطر وضعیت نادرش بود اطلاع نداشت. کی‌روش گفت:
-‌هی!
ماری قدم‌هایش را سریع‌تر کرد. کی‌روش تسلیم نشد و قدم‌های بلندتری برداشت.
-‌سال چندمی هستی؟
ماری گفت:
-‌سوم دبیرستان.
اتاق شماره هیجده در انتهای سالن دیده می‌شد. قدم‌هایش را تندتر کرد.
-‌منم سوم دبیرستانیم!
ماری پوزخندی به صدای نفس زنانش که بخاطر دو آهسته‌شان در آن راهرو داشت می‌آمد، زد. ماری به سمتش چرخید و انگشت شستش را به سمت در تکان داد.
-‌شگفت‌انگیزه، این‌جا ایستگاهته!
-ممنونم؛ من حدس می‌زنم که تو رو این طرفا می‌تونم ببینم؟
-آره، حتما، پس چی که می‌بینی!
در حین حرف زدن از او دور شده و از این‌که از شر آن پسر داشت خلاص می‌شد، خوشحال بود.
-‌تو با همه این‌جوری سرد و سرسنگینی یا فقط از خوش‌شانسی منه؟
هم‌زمان که داشت از سالن بیرون می‌رفت گفت:
-‌روز خوشانسی توئه، من معمولا ترسناکم!
***
1- Mr. James
2- Doc Martens: مارک کفش و بوت‌های مستحکم.
3- hall pass: نامه اجازه از معلم برای دانش آموزی که بیرون از کلاس، در داخل مدرسه بوده.
4- pep rally: قبل از مسابقات ورزشی گرده‌همایی تهییجی.

5- Yearbook: دبیرستان و دانشگاه، کتاب حاوی نام و عکس فارغ‌التحصیلان؛ سال‌کتاب آموزشی.


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 27 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل‌دوم: «همکلاسی‌ها»
ماری داشت کتاب‌هایش را در قفسه فلزی قفل دارش می‌گذاشت که یک دانش آموز سال دومی آمد از او پرسید آیا او یک ساحره است؟ درحالی‌که منتظر عکس العمل ماری بود و با اعتماد به نفس پوزخند می‌زد، تعداد زیادی از دوستانش که در فاصله هشت فوتی* آن‌ها را نگاه می‌کردند با صدای بلندی خندیدند. ماری با خشم در قفسه فلزی را محکم بهم کوبید. او یک پسر فسقلی چلغوز چهارده ساله با صورتی پر از جوش بود. این عصبانیش می‌کرد که حتی دانش آموزان سال پایین‌تر هم فکر می‌کردند که می‌توانند بهش ضربه بزنند. وقتی به سمتش چرخید با یک صدای آرام و آهسته گفت:
-‌آره من یه ساحره‌م؛ می‌خوای به گرده‌همایی ساحره‌ها بپیوندی؟
آن پسر سال دومی زیر نگاه عمیقش، با حالت معذبی بی‌قرار شد و سرش را به معنی مخالفت تکان داد. ماری نجوا کنان به او نزدیک‌تر شد.
-‌ما هر هفته، شنبه‌ها تو یه قبرستون، دوتا بلوک پایین‌تر جلسه داریم؛ اگه می‌خوای اونجا وایستا. BYOB* اسم اون جلسه‌ست؛ هرچند تو معنیش رو می‌دونی «خون خودت رو بیار»!
آن سال دومی با وحشت عقب عقب رفت و ماری هم‌گام با او به جلو قدم برداشت.
-‌با خون گاو هم انجام می‌دن؛ اما ما انسان‌ها رو ترجیح می‌دیم؛ می‌دونی؛ چون اون خون قوی‌تره. گاوها فقط حیوونای زبون بسته‌ای هستن که نشخوار می‌کنن و شیر درست می‌کنن؛ اما انسان‌ها مخصوصا باکـ ـره‌ها قدرت بیشتری تو خون‌شون دارن. همه‌ی فکرا و هدفاشون، خونشون رو خوشمزه‌تر می‌کنه. باکـ ـره‌ها عالین چون همه‌ی اونا از بروز احساسشون محرومن و نیاز به جریان احساس تو خونشون دارن.
ماری چشمانش را باریک کرد:
-‌آره باکـ ـره‌ها بهترین خون رو دارن؛ توم یه باکـ ـره‌ای؟
چشمان آن پسر تقریبا از سرش بیرون زد و با لکنت یک«نه» گفت و فرار کرد. دوستانش پشت سرش صدایش زدند؛ اما او نایستاد. ماری وقتی که کیف کتاب‌هایش را برداشت، هم‌زمان که از میان جمعیت راهرو خود را با زور به جلو هل داد تا به سومین ساعت درسیش برود، یک لبخند کوچک شرارت‌آمیز بر روی لبانش کش آمد. آقای لاندا باید خوشحال باشد، بعد از این همه مدت بلاخره او سال پایینی‌ها را تهدید به کوچک کردن کله‌های پوک‌شان نکرد!
از آن‌جا به بعد روز ماری به طور خسته کننده‌ای طولانی شد. ناهار را به تنهایی در بیرون خورد، در طول کلاس‌هایش کنار کسی ننشست؛ او واقعا یک دختر مطرود بود. او سعی کرد به رفتارهای اطرافیانش اهمیت ندهد؛ اما رفتار بقیه با او تغییر نمی‌کرد مثل وقت‌هایی که یک گروه در راه رو می‌ایستاد و درحالی‌که می‌خندیدند و با هم راجع به تابستان‌شان حرف می‌زدند، ماری به سمت‌شان می‌رفت و سعی می‌کرد خودش را بدون این‌که با کسی چشم در چشم شود در گروه‌شان جا دهد؛ اما ناچارا با نگاه کسی مواجه می‌شد و وقفه‌ای در صحبت دانش آموزان دیگر ایجاد می‌شد. آن‌ها به هم چشمک می‌زدند و به سرعت نگاه‌شان را برمی‌گرداندند. باقی گروه هم وقتی متوجه می‌شدند، سکوت می‌کردند. بعد آن‌ها از سر راه‌ش کنار و به یک جای دیگر می‌رفتند و ماری وقتی داشت از کنارشان می‌گذشت صدای پچ پچ‌های‌شان را می‌شنید.
-‌اون واقعا نفرین رو به مردم تحمیل می‌کنه؟
-‌من شنیدم اون یه شیطان پرست بوده!
آقای لاندا تنها کسی بود که از او راجع به تابستانش سوال کرد.
درست وقتی‌که زنگ به صدا در آمد، ماری به کلاس دوره‌ی پنجم تاریخ آمریکا رسید. وقتی او راه‌ش را گرفت تا به سمت یک صندلی، در یک جای دور افتاده برای نشستن برود، یک گروه از بچه‌ها با یک حالت ترس ساختگی به خود لرزیدند و کنار رفتند و با یک صدای کش دار جیغ زدند.
-‌اوه!
ماری چشمانش را در حدقه چرخاند. آقای هولت* داخل آمد و به همه گفت سر جای‌شان آرام بنشینند. بعد از این‌که خودش و کلاس درسش را معرفی کرد، یکی از دانش آموزان بلند شد و شروع به جمع کردن وسایلش کرد. ماری همان موقع فهمید چرا این‌کار را می‌کند. یکی از دوستان آن پسر پرسید.
-‌قضیه چیه؟
زیر لـ*ـب جواب داد.
-‌کلاس اشتباهی.
پسر دیگری صدایش را شنید و داد زد.
-‌کلاس اشتباهی!
همگی به آن دانش آموز سرخ شده از شرم که با قدم‌های تند و کوتاه داشت از کلاس خارج می‌شد، خندیدند.
***
1- foot: سنجه‌ی درازا (برابر با 12 اینچ یا 30/48 سانتی‌متر)
2- BYOB: bring your own blood

3- Mr. Holt


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 28 نفر دیگر

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 10 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی همگی در جای خود آرام شدند، آقای هولت دفتر حضور و غیاب فهرست اسامی را برداشت. وقتی به آخر فهرست رسید، پرسید.
-‌این‌جا کسی هست که هنوز اسمش رو صدا نزدم؟
پسری که آن دانش آموز دیگر را مسخره کرده بود، دستش را بلند کرد. آقای هولت به دنبال اسمش گشت و سپس دفتر را به فهرست دوره‌ی بعدی ورق زد.
-‌ تو این‌جا دوره‌ی ششمی* هستی، پسر! پیشنهاد می‌دم، توام برگردی سر کلاس خودت!
حال همه شروع به خندیدن به او کردند. ماری با انزجار چشمانش را بست. این‌ها قرار بود هم سن و سالانش باشند؟
سرانجام وقتی که کلاس شروع شد، آقای هولت کارت‌های یادداشت تکمیل شده‌ با برنامه زمان بندی همه را داشت. معلم‌ها در همه‌ی کلاس‌ها این کار را انجام می‌دادند و برنامه‌های زمان بندی دانش آموزان را داشتند. این تلاش زیرکانه‌ی آن‌ها بود تا این مغزهای از کار افتاده را وادار به خواندن برنامه درسیشان کنند؛ اما حیف که زیادی زیرکانه بود!
وقتی زنگ به صدا در آمد، ماری که در حال چرت زدن بود از خواب پرید. بلأخره زمان آخرین کلاسش که انگلیسی بود رسید. ماری انگلیسی را دوست داشت؛ اما بنظر می‌رسید او از معدود افرادی است که آن کلاس را دوست دارند و مجبور است ناله و شکایت‌های بیشتری را تحمل کند. وقتی زنگ به صدا در آمد، او به تازگی در یک صندلی در عقب کلاس جا گرفته بود. وقتی خانم مایرز* داشت در را می‌بست، پایی مانع بستنش شد. خانم معلم در را باز کرد تا به آن دانش آموز اجازه دهد، داخل بیاید و ماری دوباره نگاهش را درحالی‌که به کی‌روش اشر خیره بود، یافت. کی کمی نفس‌نفس‌زنان گفت:
-‌‌برای دیر کردنم، متاسفم؛ من دانش آموز جدیدم و هنوز نقشه مدرسه رو یاد نگرفتم.
خانم مایرز بهش گفت:
-‌خیلی خب، به ایستر اسنایدر خوش اومدی؛ می‌تونی بیای تو. برو روی یه صندلی بشین.
کی‌روش نگاه اجمالی به کلاس انداخت و چشمانش وقتی که ماری را دید برق زد و به او خیره شد. ویکی نلسون که به عبارت دیگر به هیکی شناخته می‌شد؛ از روی صندلی‌اش به سمت دیگر کلاس داد زد و دستش را برای کی‌روش تکان داد.
-‌کی*، بیا کنار من بشین!
کی‌روش به ویکی لبخند زد؛ اما سرش را تکان داد و به راهش به سمت ماری ادامه داد. چشمان ماری با ناباوری گرد شد؛ چون نمی‌توانست باور کند که کی‌روش او را به چیرلیدر* مدرسه‌شان ترجیح داده است! ویکی محبوب‌ترین دختر در کلاسشان بود. او بهترین مهمانی‌ها را می‌داد، بهترین لباس ها را می‌پوشید، برند جدید ماشین مرسدس را داشت و همان‌طور که اسم مستعارش نشان می‌داد، از این‌که دوست داشتنش را علنی نشان دهد نمی‌ترسید. او ملکه‌ی سلطنتی سنگ‌دل و بی‌رحمِ افراد جذاب و درخشان بود. با مشتی آهنی که اگر ناراحتش می‌کردند از زدن هیچ‌کس متاسف نمی‌شد، بر طبقه‌ی اشراف مدرسه حکومت می‌کرد. ماری با همه‌ی غیر عادی بودن‌هایش از ویکی متنفر بود؛ اما با این حال حقیقت ملکه بودن ویکی را قبول کرده بود. هیچ‌کس این حقیقت را انکار نمی‌کرد؛ البته بنظر می‌رسید به جز کی! وقتی او کنارش نشست، ماری فقط توانست بهش خیره نگاه کند. با انتخاب کی‌روش تمام کلاس با بهت سکوت کرده بودند و ویکی عملا با دهان باز به آن‌ها خیره شد.
***
1- اگه توجه کرده باشین کلاس دوره پنجمه و اون پسر دوره ششمی بود.
2- Mrs. Myers
3- Cy: مخفف اسم کی‌روش

4- cheerleader: (در مسابقات و غیره) سر دسته‌ی تشویق کنندگان


ماری هراس‌انگیز | cute_girl کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، *Ghazale*، . faRiBa . و 27 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا