خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم بستم. چند قطره اشک بی‌صدا از چشمانم جاری. با آن‌که نباید جلوی او از هیچ خبر ناراحت کننده‌ای حرف می‌زدم، با صدایی که به خاطر بغض درون گلویم می‌لرزید، گفتم:
-بابا...
صدای او هم از غم به لرزش افتاد و گفت:
-جانِ بابا؟ بگو کی باز دخترم رو اذیت کرده؟ چرا نمی‌ذارن تو روی خوش زندگی رو ببینی؟ آه، دخترِ من، نفسِ ریه‌های من؛ خدا می‌دونه تحمل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با رایان پشت میز آشپزخانه نشسته بودیم و در سکوت ناهار می‌خوردیم. چهار روز از روزی که رایان را به خانه آورده بودم می‌گذشت، ولی آرزو با آن‌که یک ماه کامل از به کما رفتنش می‌گذشت، هنوز به هوش نیامده بود. با این حال پزشکان معتقد بودند نشانه‌هایی از بهبود در علائم حیاتی او مشاهده کردند؛ ولی این نشانه‌ها هم هنوز به سطحی از هوشیاری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
ظهری پاییزی بود که باران شیشه‌ی پنجره را از ضربات قطراتش رها نمی‌کرد.
من روی یکی از صندلی‌های کنار تـ*ـخت آرزو نشسته بودم و رایان هم روی پاهایم نشسته بود. آرمان هم روی یک صندلی کنار تـ*ـخت آرزو که در سمت مقابل من بود، نشسته بود و به صورت آرزو که بر تختش نشسته بود نگاه می‌کرد و با قاشق، آهسته به آرزو سوپ می‌داد. سر آرزو هنوز باند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بر تن آرزو لباس‌های گرم پوشاندم و روی سرش را که به اندازه‌ی دو میلی متر از موهای سیاهش رشد کرده بودند، با کلاه دخترانه‌ای پوشاندم. شال گردنش را هم دور گردنش پیچیدم و نگاهی کلی به او که خیلی لاغرتر از قبل شده بود و لباس‌های قدیمی‌اش برایش گشاد شده بودند انداختم و لبخندی به رویش زدم. قبل از آن‌که او را از اتاق بیرون ببرم، آرمان در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره به خانه رسیدیم و پس از آن‌که کمک کردم آرزو لباس‌هایش را عوض کند و رایان را در داستان خواندن برای آرزو همراهی کردم، با گفتن یک شب بخیر ساده، آن‌ها را ترک کردم و به اتاق خودمان رفتم.
اتاقمان خالی بود و صدای آبی که با فشار از دوش حمام پاشیده می‌شد، نشان می‌داد که آرمان مشغول استحمام است.
از آن جهت که مدت زیادی تا آغاز امتحانات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم بستم و با صدای آهسته‌ای که به خاطر بغضم می‌لرزید، گفتم:
-شرایط خوبی نداشتیم که بتونم بگم.
-بعد از به هوش اومدن آرزو چی؟
-تو بچه نمی‌خواستی؛ می‌ترسیدم آرمان؛ بفهم که از واکنشت می‌ترسیدم!
-من بچه نمی‌خواستم و نمی‌خوام چون الان وقتش نیست! تو هنوز فوق لیسانس نگرفتی و شرکت خودت رو نزدی و توی کار و زندگیت به قدر کافی رشد نکردی. از طرفی،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
زیر دوش آب ولرم حمام مشغول شستن بدنم بودم که هر از چندی به فکر فرو می‌رفتم.
ده روز از مرخص شدن آرزو از بیمارستان می‌گذشت. طی این یک هفته هر چه برای مدرسه رفتن با او حرف زدیم فایده‌ای نداشت و در نهایت آرمان تصمیم گرفت برایش معلم خصوصی استخدام کند و آرزو تنها برای امتحانات در مدرسه حضور پیدا کند. با مدیر مدرسه‌اش هم صحبت کرده بودیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از آن‌که سوپ تمام شد و معده‌ام به طور کامل پر شد، بی آن‌که سکوت را بشکنم، بلند شدم و لباس پوشیدم. آرمان هم به دنبال من بلند شد و لباس‌های خانگی‌اش را با کت و شلوار ساده‌ای عوض کرد.
بعد از آن‌که موهایم را بافتم و ریشه‌هایشان را با سشوار خشک کردم، خواستم اتاق را ترک کنم که وقتی به نزدیکی در اتاق رسیدم، آرمان گفت:
-به بچه‌ها گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی به خانه رسیدیم، بچه‌ها به خواب رفته بودند و آرمان آن‌ها را به کمک آقای ناصری به اتاق‌هایشان برد. من هم که به خاطر منع او از بـ*ـغل کردن بچه‌ها که از نظرش وزنشان برای وضعیت حساس من مناسب نبود، به اتاقمان رفتم و با سستی و بی حالی لباس عوض کردم.
وقتی با پیراهن خوابم روی تـ*ـخت طاق باز دراز کشیدم، آرمان هم وارد اتاق شد و بی هیچ حرفی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,926
امتیاز
263
سن
28
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهش مردد بود ولی می‌دانست که دیگر نمی‌تواند جز همان یک جمله خبر مهم را بگوید و از همین سو در حالی‌که نگاهش را به زمین دوخته بود، بی مقدمه و حاشیه گفت:
-بابات باز هم سکته کرده ولی این بار... این بار زنده نمونده و... ما باید بریم بیمارستان...
نفسش را با فوت بیرون فرستاد و با جان کندن گفت:
-هنوز نبردنش سردخونه، فقط نیم ساعت وقت داریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، Saghár✿، Kameliaparsa و 11 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا