- عضویت
- 17/3/20
- ارسال ها
- 466
- امتیاز واکنش
- 6,926
- امتیاز
- 263
- سن
- 28
- زمان حضور
- 7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم بستم. چند قطره اشک بیصدا از چشمانم جاری. با آنکه نباید جلوی او از هیچ خبر ناراحت کنندهای حرف میزدم، با صدایی که به خاطر بغض درون گلویم میلرزید، گفتم:
-بابا...
صدای او هم از غم به لرزش افتاد و گفت:
-جانِ بابا؟ بگو کی باز دخترم رو اذیت کرده؟ چرا نمیذارن تو روی خوش زندگی رو ببینی؟ آه، دخترِ من، نفسِ ریههای من؛ خدا میدونه تحمل...
-بابا...
صدای او هم از غم به لرزش افتاد و گفت:
-جانِ بابا؟ بگو کی باز دخترم رو اذیت کرده؟ چرا نمیذارن تو روی خوش زندگی رو ببینی؟ آه، دخترِ من، نفسِ ریههای من؛ خدا میدونه تحمل...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: