- عضویت
- 17/3/20
- ارسال ها
- 466
- امتیاز واکنش
- 6,926
- امتیاز
- 263
- سن
- 28
- زمان حضور
- 7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در میان ازدحام بیمارستان، به اتاقی رسیدیم که صدای گریه و شیون خواهر و برادرهای من از آن میآمد. آرمان برای آنکه من را وارد آن اتاق کند تردید داشت، ولی من در را باز کردم و بی توجه به هر کس که کنارم بود یا نبود، بهسمت تـ*ـخت گام برداشتم.
آنقدر سست و بی حس شده بودم که مدتها طول کشید به تختی که جسم بی جان بابا روی آن به خوابی ابدی فرو...
آنقدر سست و بی حس شده بودم که مدتها طول کشید به تختی که جسم بی جان بابا روی آن به خوابی ابدی فرو...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: