خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
در میان ازدحام بیمارستان، به اتاقی رسیدیم که صدای گریه و شیون خواهر و برادرهای من از آن می‌آمد. آرمان برای آن‌که من را وارد آن اتاق کند تردید داشت، ولی من در را باز کردم و بی توجه به هر کس که کنارم بود یا نبود، به‌سمت تـ*ـخت گام برداشتم.
آن‌قدر سست و بی حس شده بودم که مدت‌ها طول کشید به تختی که جسم بی جان بابا روی آن به خوابی ابدی فرو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
شاید اگر هرگز مردان پرستاری که برای بردن او به سردخانه آمده بودند، نمی‌آمدند، من تا میلیون‌ها بار دیگر خاطراتم با بابا را مرور می‌کردم و به بـ*ـو*سه‌ای که بر پیشانی‌اش زده بودم، پایان نمی‌دادم.
وقتی مجبور شدم لـ*ـب‌هایم را از پیشانی‌اش جدا کنم، رشته‌ی خاطراتم پاره شد و ذهنم در فضایی تاریک و سیاه فرو رفت.
پایان خاطراتم با بابا جز سیاهی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
پلک‌های سنگین و کم توانم را به آهستگی حرکت دادم و آرام چشم باز کردم.
تصویری که جلوی چشمانم نقش بسته بود، سقف سفید یک اتاق در بیمارستان با یک مهتابی پر نور در وسط آن بود.
حس می‌کردم دستم در درون دستی فشرده می‌شود و دست دیگرم به خاطر نوک تیز سوزن سِرُمی که چند روز است در آن فرو رفته، گز گز می‌کند.
به آهستگی سرم را چرخاندم و هلنا را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-من این دنیا رو که بابام جزء زنده‌هاش نیست رو نمی‌خوام! تصور کن دیگه نمی‌تونم توی چشم‌هاش نگاه کنم و بگم بابا؛ تصور کن دیگه نمی‌تونم صداش رو بشنوم که بهم میگه نفسِ من؛ آه، خدای من! آرمان، تو می‌فهمی چه حالی دارم؟ چطور باور کنم که نگاهش، صداش، دست‌هاش و آ*غو*شش از حالا تا آخر زندگیم توی این دنیای بی‌رحم فقط جزئی از خاطرات اند؟ حالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 12 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
قبل از آن‌که بحثشان ادامه پیدا کند، من هم از جمعی که دور مزار بابا حلقه زده بودند خارج شدم و به‌سمت آن دو برگشتم. با گام‌های بلندی به هر دویشان نزدیک شدم که هر دو با دیدن من سکوت کردند و نگاهشان را به اطراف دوختند. وقتی به نزدیکی آن دو رسیدم، دستانم را جلو بردم و خواستم ظرف را از دست صفورا بگیرم که نیاوش دستانم را با حرکت دستش عقب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاسخی به او ندادم و فقط نگاهم را به رایان و آرزو کشاندم که با لباس‌های سر تا پا مشکی رنگ در کنار هلنا و کیومرث که فرزندانشان را در خانه گذاشته بودند و به تنهایی در مراسم شرکت می‌کردند، نشسته بودند. در تمام این چهل روز، آن‌قدر به بچه‌ها و خانواده‌ام بی توجه بودم که تازه متوجه غمی که در نگاه رایان و آرزو موج می‌زد می‌شدم. چندین بار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کنار پنجره‌ی اتاق ایستاده بودم و کتاب درسی دانشگاهم را روی میز تحریر اتاق رها کرده بودم. خسته بودم و برای آخرین امتحان پایانی‌ام که تنها سه روز با آن فاصله داشتم، هیچ گونه آمادگی نداشتم.
از پشت شیشه‌ی پنجره به آسمان نیمه تاریک پس از غروب چشم دوخته بودم و به دو ماهی که از فوت بابا می‌گذشت فکر می‌کردم. با آن‌که همه‌ی خواهرها و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سکوت کردم و دیگر حرفی نزدم. کم‌کم خودم هم در حال نگران شدن درباره‌ی واکنش‌هایی که نشان می‌دادم و حرف‌هایی که می‌زدم بودم. حس می‌کردم حرف‌هایم بدون آن‌که مغزم پردازشی روی کلمات و جملاتشان بکند از زبانم بیرون می‌آمدند و قدرت ادراک محیطم به تاخیر و ضعیف انجام می‌شد. آرمان هم که این بار خیلی عصبانی شده بود، از روی مبل بلند شد و به تندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
صبح، قبل از طلوع آفتاب، با سردرد ناشی از گریه‌ی شب گذشته‌ام، از خواب بیدار شدم. نگاهم را از سقف اتاق به صورت آرمان که غرق در خواب بود کشاندم. با آن‌که دیشب از او سیلی خورده بودم، با خودم فکر کردم که چقدر در برابر او سنگدل و بی وجدان بودم. با این حال، حس نمی‌کردم زمان به پایان رسیده است و از همین سو به آهستگی دستانش را حرکت دادم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کنار بنچ آزمایشگاه ایستاده بودم و به بِشِر محتوی مایع قهوه‌ای رنگی که سه ماه تمام برای ساختنش وقت گذاشته بودم و روی هیتر در حال گرم شدن بود، چشم دوخته بودم.
پلک‌هایم سنگین بودند و احساس خواب آلودگی داشتم؛ ولی هنوز باید بر روی آن محلول مهم کار می‌کردم.
روی یکی از صندلی‌های کنار بنچ نشستم و به صفحه‌ی گرد ساعت مچی بند چرمی‌ام که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~ریحانه رادفر~، نوازش، Kameliaparsa و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا