خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
-استاد هستی دیگه. خب بگو ببینیم از دانشگاه چه خبر؟ بالاخره چه روزی ما مفتخریم با گل و شیرینی بیایم جلسه‌ی دفاع ارشد شما؟
سرم را به‌سمت بچه‌ها چرخاندم و در حالی‌که به آن دو که با شوق زیادی ورزش می‌کردند و با همدیگر از مدرسه‌هایشان حرف می‌زدند نگاه می‌کردم، گفتم:
-آه آرمان، نبودی ببینی که چطور حاصل زحمت سه ماهم رو ریختم توی سطل آشغال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلشوره‌ام شدیدتر شد ولی سعی کردم خوب فکر کنم و گفتم:
-اون بالاخره که تا شب برمی‌گرده خونه‌شون، بهتره فکر بد نکنیم.
آرمان در پاسخ به من حرفی نزد ولی حس کردم به فکر فرو رفته است.
هر چند هلنا گاهی زیاد با خودش خلوت می‌کرد ولی در مورد مدت زمان دور بودنش از خانه، حق با آرمان بود. من حتی به یاد دارم زمانی که فهمید برادرش فوت شده بود، حدوداً...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کنار پنجره‌ی پذیرایی ایستاده بودم و از پشت شیشه‌اش به آسمان تاریک شب نگاه می‌کردم.
سه روز از گم شدن هلنا می‌گذشت ولی هنوز هیچ اثری از او پیدا نکرده بودیم. تمام بیمارستان‌ها، درمانگاه‌ها و هتل‌های اطراف خانه‌ی کیومرث و هلنا و خانه‌های آشناهای نزدیکشان و حتی اطراف خانه‌ی خودمان را زیر و رو کرده بودیم ولی هیچ خبری از هلنا نبود. تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با حس سوزش دستم به خاطر تیزی نوک سوزن سِرُمی که کیومرث در خانه به من زده بود، از خواب بیدار شدم.
طی دو روزی که خبر قتل برنامه ریزی شده‌ی هلنا به گوشم رسیده بود، این سومین بار بود که از هوش می‌رفتم.
به سقف اتاق خودم و آرمان که در روشنی صبح با نور آفتاب از همیشه روشن‌تر به نظر می‌رسید، خیره شدم و به این فکر کردم که هنوز هیچ کدام از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 11 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرش را چرخاند و در حالی‌که نگاهش را به پنجره دوخته بود و صورتش زیر نور پر تراکم آفتاب از همیشه روشن‌تر به نظر می‌رسید، گفت:
-سخت‌ترین نوعِ از دست دادن، از دست دادنِ غیر منتظره‌ست. با این‌که فکر کردن به از دست دادن مهم‌های عزیزِ زندگی زجر آوره، آدم رو برای از دست دادنشون آماده می‌کنه، اما وقتی هیچ فکر و پیش بینی برای از دست دادنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوباره چشم بست و به قطره‌های اشک بیشتری اجازه داد در سکوت از چشمانش فرو بریزند. من هم با پهلوهای دستانم، اشک‌هایی را که از چشمانم سرچشمه گرفته و بر روی صورتم پخش شده بودند، پاک کردم و با کشیدن چندین نفس عمیق، کمی جلوی بزرگ‌تر شدن اندازه‌ی بغض درون گلویم را گرفتم. سپس بدنم را از سمت مخالف آن دستم که به سِرُم وصل بود، به او نزدیک کردم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی ربط به سوالش، گفتم:
-تو می‌تونی باور کنی هلنا به این راحتی کشته شده؟
بی آن‌که تغییری در حالت صورتش ایجاد کند، گفت:
-هلنا؛ خواهر کوچولوی احمق و سرکشِ من، اگر این‌قدر سرپیچی و سرکشی نمی‌کرد، این‌طوری کار دست خودش نمی‌داد. نه تو و نه هیچ کس دیگه‌ای نمی‌تونه تصور کنه این خبر چقدر من رو زجر داده. با همه‌ی این‌ها، خودم رو مجبور کردم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بالاخره هواپیما فرود آمد و به هنگام توقفش، مردم با شور و شوق، مشغول برداشتن چمدان‌های کوچک و دیگر وسایلشان از کمدهای بالای صندلی‌ها شدند. من هم که از شدت سردرد به خاطر گریه‌های بی وقفه‌ی این چند روز در تمام مدت پرواز چشم بسته بودم، پلک‌های سنگین و پف کرده‌ام را از هم فاصله دادم و به آرمان که کنار پنجره نشسته بود و هنوز از شیشه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقتی به خانه‌ی مادربزرگ هلنا رسیدیم، تمام گریه کردن‌ها از نو آغاز شد.
می‌خواستم بگویم شاید گریه برای مادربزرگ هلنا که اکنون زنی بسیار پیر و سالخورده بود که از آخرین باری که او را دیدم هم بسیار شکسته‌تر شده است، باید کم‌تر بشود؛ ولی خودم هم وقتی او را به آ*غو*ش کشیدم و بی وقفه اشک ریختم. به طرز وحشتناکی، هنوز هم نمی‌توانستم باور کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر

روشنک.ا

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
17/3/20
ارسال ها
466
امتیاز واکنش
6,925
امتیاز
263
سن
27
زمان حضور
7 روز 8 ساعت 8 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدایی که به خاطر بغض بزرگ درون گلویم می‌لرزید، گفتم:
-هلنا بود!
بی آن‌که سرش را بالا بیاورد و یا در نگاهش تغییر مسیر ایجاد کند، گفت:
-آره! هلنا هم برای این‌که جونِ هیچ کدوم از نزدیک‌هاش توی ایران به خطر نیفته، بلافاصله بعد از این‌که اون مدارک رو گرفت، دو شب رفت یک هتل خیلی دور از خونه‌ی خودش و همه‌ی آشناهای نزدیکش. برای روز بعدش هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان در پس یک پایان | روشنک.ا نویسنده افتخاری انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، نوازش و 10 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا