نویسنده این موضوع
اگه منم همراهیش میکردم، این دفعه صاف جامون تو دفتر غفوری جون بود.
لـ*ـب و لوچهش رو آویزون کرد. مبینا نمیدونم چی گفت بهش که نگاهش عقب رفت و چشمکی به همراه یک مـ*ـاچ تو هوا براش فرستاد. همون لحظه باقری گفت:
-برگه در بیارید.
هدی چرخید و گفت:
-خانم امتحان؟!
پشت سری هدی سلقمهای بهش زد و گفت:
-خانم گفتن...
لـ*ـب و لوچهش رو آویزون کرد. مبینا نمیدونم چی گفت بهش که نگاهش عقب رفت و چشمکی به همراه یک مـ*ـاچ تو هوا براش فرستاد. همون لحظه باقری گفت:
-برگه در بیارید.
هدی چرخید و گفت:
-خانم امتحان؟!
پشت سری هدی سلقمهای بهش زد و گفت:
-خانم گفتن...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: