خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به طور کلی کیفیت رمان را چگونه ارزیابی میکنید؟


  • مجموع رای دهندگان
    14
وضعیت
موضوع بسته شده است.

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان نویسی | انجمن رمان 98
هممون با حالت خر کننده‌ای ملایری رو نگاه کردیم که اونم خندش گرفت و گفت:
-خیلی خب باشه، باشه.
آبنباتا رو انداختم برا هدی که گرفتش و عین جت هجوم برد سمت تخته هوشمند. بقیه آبنتارم ریلکس انداختم عقب که همشون رو تو هوا قاپیدن. اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
"هدی"
ریلکس وقتی خانم آقاجاری رفت، خوابیدم توی نماز خونه و داد زدم:
-بچه ها بزنید؛ الف، الف، ب، پ، ب، الف.
همون لحظه ملیسا، مبینا و هلیا که عقب بودن هجوم اوردن بین من و حوا. نگاهی به دخترا کردم و گفتم:
-بچه‌ها سوالای بعدی.
هممون زدیم زیر خنده و کتاب رو از تو جیبمون در اوردیم. برج تقلبی بودیم برا خودمون. یکی از بچه‌هام از اون طرف داد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
از بس از این‌ کار رو زیاد کرده بودیم، بر طبق عادت باید اول مسائل امنیتی رو چک می‌کردم. تند صفحش رو چک کردم که دیدم برش خورده‌اس یعنی پروفایل طرف معلوم نیست. پس، آمل نیست. این رو شک ندارم.
تند جواب دادم:
-آمل نیست، حوا خانم.
اونم تند جواب داد:
-پس عممه؟
زود زدم بیرون و شماره آمل رو چک کردم، اون آن ،به زبون H.M5 یعنی آنلاین، نبود.
پس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
نوشتم:
-آمل بهم پی داده گفته چی می‌گی تو، کی هستی؟
اونم همزمان با من گفت:
-وای همون فامیلمون با آمل بهم پی دادن.
دو ثانیه مکث کردیم که با خنده نوشت:
-بریم گند کاریمون رو جمع کنیم.
خندم گرفته بود، کلا دنبال دردسر بودیم. البته الان حوا باید با دو نفر سر و کله می‌زد که حقش بود. خو آخه اون شروع کرده بود.
"حوا"
هر دوتاشون رو با بدبختی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلیا از پریا اسم و فامیلیش رو پرسیده بود و بعدم گفته بود، شما رو با یکی دیگه اشتباهی گرفتم. هی خدا، حداقلش این بود که ثابت می‌کرد دختره هویتش رو دروغ نگفته. دیدم دوباره پریا بهم پی داد:
-یه دختری الان اومد پیویم پروفایلش مثل شما بود و...
ادامه پیامش رو که می‌دونستم چیه، بی‌ خیال شدم و شلیک خنده سر دادم.
راست می‌گفت پروفایل ما چهار تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعدش نوشتم:
-خب دیگه من برم، دوستام کارم دارن.
با استیکر لـ*ـب و لوچه‌ای آویزون خداحافظی کرد که منم پرش زدم تو گروه. هلیا و ملیسا هم وقتی دیدن مشکل این بحث حل شد، هر کدوم رفتن یه طرف و بازم مثل همیشه من و هدی موندیم.
***
"ملیسا"
امروز شنبه، روز پنجمی بود که می‌رفتیم امتحان می‌دادیم و بر می‌گشتیم. خب دیگه فصل امتحانات نوبت اول، یعنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، Asal_Zinati و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون بدبخت هم شونه‌ای بالا انداخت که مام زدیم و زیر خنده. هلیا گفت:
-بریم کیف‌ها رو بزاریم.
یهو هدی پرید وسط و گفت:
-بریم اول نیمکت بازی؟
بهم نگاهی کردیم که حوا کیفش رو محکم کرد و گفت:
-چهار پایتم.
هلیا نگاهی به جلوی در راهرو کرد و گفت:
-غفوری نیست!
مبینام گفت:
-برو بریم.
با دویدن هدی ما هم پشت سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 6 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
هدی دست هلیا رو گرفت و گفت:
-فقط نیم ساعت هلیا جونم.
حوا اون دستش رو گرفت رو به من و مبینا گفت:
-یک، دو، سه...
شروع کردیم دوییدن، عین همیشه بچه‌ها راه رو برامون باز می‌کردن اما تا وارد راهرو شدیم برخوردیم به خانم غفوری. هممون زدیم رو استپ. ادای غفوری دراوردم و گفتم:
-فقط با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، Asal_Zinati و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو بردم عقب و گفتم:
-چه خبر دخترا؟
مبینا از جلو کوبید به پام که نگاه خیره قاصدی رو دیدم و با یه لبخند ژکوند زوری، آی آیم رو خفه کردم. داشت حضور غیاب می‌کرد. گفتم:
-خانم، ما هستیم. خیالتون راحت.
هفتمی بـ*ـغلم زد زیر خنده که برگه‌های امتحان عربی رو پخش کردن. دیگه واقعا ساکت شدم و زوم شدم رو برگه. اما صبر کن ببینم!
زیر لـ*ـب گفتم:
-معنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، Asal_Zinati و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,274
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 14 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا این‌ بار هدی دستم رو گرفت که نیوفتم اما مشکل این بود که هدی هم لـ*ـب جوب بود و لحظه آخر هلیا هم دست هدی رو گرفت که نتیجش شد ولو شدن دوباره هممون و تلنبار شدن روی چمن‌ها. با خنده گفتم:
-آهای دخترا فکر کنید می‌افتادیم تو جوب.
هلیا خندید و گفت:
-موش‌های آبکشیده دست و پا شکسته.
زدیم زیر خنده که خانم کارگردان از بالا سرمون پیداش شد. با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، niloofar.H، ^moon shadow^ و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا