نویسنده این موضوع
هدی از خنده منفجر شد و گفت:
-داره، داره.
یکهو یکی از بچه ها داد زد:
-بچهها فلشم آمادهس.
هدی آژیر شد و حوا رو هل داد و رو بهش گفت:
-فلش، فلش...
همه عین جت از روی میز پریدیم پایین که هلیا گفت:
-من با زهرا اینا میام، اشکال نداره؟
با لبخند گفتم:
-نه بابا؛ برو بابای.
دستی برامون تکون داد و رفت. تا برگشتم، دیدم هدی من رو کشید و برد...
-داره، داره.
یکهو یکی از بچه ها داد زد:
-بچهها فلشم آمادهس.
هدی آژیر شد و حوا رو هل داد و رو بهش گفت:
-فلش، فلش...
همه عین جت از روی میز پریدیم پایین که هلیا گفت:
-من با زهرا اینا میام، اشکال نداره؟
با لبخند گفتم:
-نه بابا؛ برو بابای.
دستی برامون تکون داد و رفت. تا برگشتم، دیدم هدی من رو کشید و برد...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: