در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

FatiShoki · 18/6/20

تصمیمم رو می‌گیرم. به آرومی از پشت دیوار سرم رو بیرون میارم و چند تقه به پنجره می‌زنم. پیرمرد اصلا حواسش نیست. دوباره تقه‌ای دیگه می‌زنم ولی انگار خیلی توی خیالات خودش غرقه. صدام رو پایین میارم و میگم:
ـآقا؟ صدای من رو می‌شنوین؟
عکس‌العملی نشون نمی‌ده.
ـآقا با شمام؛ صدای من رو می‌شنوین؟ الو؟!
دستم رو...

FatiShoki · 19/6/20

با تردید از سر جام بلند می‌شم. انبوه جمعیت بالاخره اون جا رو ترک می‌کنن و سکوت باز هم توی محوطه‌ی سرد و بزرگ تیمارستان، حکم‌فرما می‌شه. سرم روبه سمت چپ برمی‌گردونم و پیرمرد رو می‌بینم که با قیافه‌ی آشفته‌ش به جای خالی مردمی که دم در بیمارستان صف کشیده بودن، خیره می‌شه.
-ای خدا! چرا باید روزی من پیرمردی...

FatiShoki · 16/7/20

انجمن رمان 98 | رمان 98
چند قدم تلو‌تلو می‌خورم و عقب می‌رم.
نه، نه! این دختر همون دابه هست! همون دختری که توی فیلم بود و هرشب و هرروز اذیتم می‌کنه. همون دختری که قصد جونم رو داره. همونه! پس اسمش هاناست. اطرافم رو نگاه می‌کنم...

FatiShoki · 17/7/20

انجمن رمان 98 | رمان 98
-ولش کنید منصوری جان؛ اون دختر هم آدمه دیگه! البته یک کم با ما فرق داره که این رفتارش هم صد در صد طبیعیه. اگه چیزیش نبود که تیمارستان نمی‌آوردینش.
منصوری با این حرفش، خنده‌ای زورکی سر می‌ده و ابرویی بالا...

FatiShoki · 19/7/20

انجمن رمان نویسی | سایت رمان 98
با تعجب بهش نگاه می‌کنم.
-هانا داری چی می‌گی؟ از کدوم فیلم حرف می‌زنی؟ تو روخدا واضح‌تر بگو! هانا بگو برای چی دنبالمی؟ یه چیزی بگو!
صفایی رو به فیلمبردار دستش رو بالا میاره و با کلافگی تمام می‌گه...

FatiShoki · 19/7/20

با وحشت سرم رو میارم بالا و می‌بینم هانا یکی از دست‌هاش رو روی گوشش گذاشته. اون که موبایل دستش نیست؛ پس با چی داره حرف می‌زنه؟! صفایی گنگ رو به هانا می‌گه:
ـ‌با کی داری حرف می‌زنی؟! چرا مثل دیوونه‌ها دستت رو روی گوشت گذاشتی؟
بگو داری با کی حرف می‌زنی. بگو ببینم من کی‌ام؟
ـ‌چرا دنبالم نیومدی؟ مگه نگفتم...

FatiShoki · 21/7/20

ـ‌کجایی تو ویدا؟ کل خونه و کوچه رو گشتم. کجا گم و گور شدی؟
با حرص چشمم رو از در تیمارستان می‌گیرم. ترسوند من رو این جغله!
ـ‌بله؟ بیرونم دیگه. وقتی تو خونه و کوچه نیستم پس کجام؟
ـ‌ویدا ساعت چهار صبح رفتی بیرون که چی؟
نفسم رو فوت می‌کنم بیرون. با سرم و شونه‌م گوشی رو می‌گیرم و ماشین رو روشن می‌کنم...

FatiShoki · 21/7/20

دستی به کمرش می‌زنه و پوزخندی حواله‌م می‌کنه.
ـ‌کی گفته واسه تو اوردم؟ اعتماد به کهکشان! واسه خودمه خانم صالح!
جا می‌خورم و ضایع می‌شم ولی به روی خودم نمیارم. مسخره! همه‌شون رو بخور. حالا خوبه غذاهای منه! خودم با دست‌رنج خودم خریدم. بی‌تفاوت حال رو رد می‌کنم و وارد اتاقم می‌شم. خم می‌شم و گوشیم رو از...

FatiShoki · 21/7/20

انجمن رمان نویسی | سایت رمان 98
سرم رو روی فرمون ماشین می‌ذارم. ماشین‌هایی که از کنارم رد می‌شن، چند تاشون فحش و چندتاشون بوق ممتد می‌زنن. همین‌طور که سرم روی فرمون ماشینه، با دست چپم شیشه رو می‌کشم بالا. خدا رو شکر که بلایی سر...

FatiShoki · 22/7/20

انجمن رمان 98 | سایت انجمن رمان 98
با تعجب نگاهی به اسم خیابون که روی تابلو نوشته شده، می‌اندازم. خودشه؛ باید تیمارستان همین‌جا باشه. کنار جدول با سرعت کم رانندگی می‌کنم و یک‌کم جلوتر، دقیقا همون جای دیشبی پارک می‌کنم. با تعجب...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین